۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه
نظام آموزشی در سایهی حاکمیت اسلام و نظام سرمایهداری
یکی از شعارهای خمینی پیش از به قدرت رسیدن، آموزش رایگان برای تمامی کودکان بود. اما این شعار نیز مانند سایر شعارهای وی مانند آزادی و مجانی کردن آب و برق و غیره تنها ابزاری برای فریب تودهها بود. شعاری که در طول حاکمیت بیش از سی سالهی کنونی، هرگز گامی در راستای آن برداشته نشد و از آن بدتر این که با گذشت سالها آن چه که اکنون به نام نظام آموزشی در ایران وجود دارد چیزی جز یک فاجعه نیست. تاثیر ویرانگر نظام طبقاتی حاکم و نیز حاکمیت یک دولت اسلامی بر نظام آموزشی را امروزه به خوبی میتوان در وضعیت آموزش کودکان و جوانان ایران مشاهده کرد.
در این نوشتار که با بازگشایی مدارس در ایران همزمان است سعی میکنیم نظام آموزشی در ایران را در سه بخش بررسی کنیم. در بخش اول به تاثیر نظام طبقاتی در مدارس نگاهی داریم و در بخش دوم به بررسی نقش دولت در نظام آموزشی میپردازیم. در انتها و در بخش سوم به نتیجهگیری و چشماندازهای آن خواهیم پرداخت.
فقر، فاصله طبقاتی و نظام آموزشی در ایران
فقر و مشکلات اقتصادی علت اصلی بازماندن و یا عدم موفقیت تحصیلی در میان بسیاری از کودکان است. تمایزات طبقاتی در پیشرفت تحصیلی کودکان و جوانان کم و بیش در تمامی کشورهای جهان اثر گذار است. به رغم تمامی تفاوتهایی که امروز در نظامهای آموزشی کشورهای گوناگون جهان وجود دارد، این معضلی است که تمامی کشورهای جهان به نوعی با آن روبرو هستند. معضلی که ریشه در نظام سرمایهداری دارد. اما همان طور که گفته شد این تاثیر در کشورهای گوناگون بسیار متفاوت میباشد.
ایران از جمله کشورهاییست که در آن نظام آموزشی به شدت متاثر از فاصله طبقاتی موجود است و این موضوع شرایط را برای کودکانی که از شرایط اقتصادی بدی برخوردار هستند به شدت وخیم نموده است. به طوری که براساس آمارهای موجود حدود یک سوم از کودکان ایرانی از تحصیل بازماندهاند.
در گزارشی که در خبرگزاری دولتی ایلنا منتشر شده است، فرشید یزدانی مدیر عامل سابق انجمن حمایت از حقوق کودکان،
آمار کودکان بازمانده از تحصیل را بر اساس آخرین سرشماری که در سال ٨۵ بوده، نزدیک به ٢٧ درصد اعلام میکند. وی میگوید: “اگرچه از این سال به بعد آمار و ارقام مشخصی در مورد وضعیت محرومماندگان از تحصیل وجود نداشته اما به نظر میرسد که امسال با توجه به وضعیت اقتصادی و بار احتمالی هدفمند شدن یارانهها، وضعیت امرار معاش کودکانی که در خانوادههای فقیر زندگی میکنند به مراتب بدتر شده و فشار اقتصادی تاثیر مستقیم و بیواسطه بر دوش خانوادهها و کودکانشان داشته باشد که نتیجه آن حذف کودکان از صحنهمدارس و افزایش تقاضا برای کار در میان آنان است”.
در این گزارش هم چنین به نقل از فاطمه قاسمزاده عضو کمیته هماهنگی شبکه کاری کودکان کار ایران آمده است: “مطابق با سرشماری سال ١٣٨٠، ١٧ میلیون و ٣٠٠ تا ۴٠٠ هزار دانشآموز در سطح کشور داشتهایم که این آمار در سرشماری سال٨۵، به ١۵ میلیون و ٣٠٠ هزار دانشآموز رسیده است”.
آمارهای فوق به خوبی این وضعیت را آشکار میسازند که تا چه حد فقر و مشکلات اقتصادی در ایرانِ کنونی امکان تحصیل و پیشرفت را از کودکان محروم جامعه ستانده است. کشوری که براساس آمار سازمان جهانی بهداشت، ٢٨ میلیون از جمعیت آن در زیر خط فقر نسبی قرار دارند و بیش از ٣ درصد جامعه نیز زیر خط مطلق فقر زندگی میکنند. هر چند که به نظر میآید آمار فقرای جامعه بسیار بیشتر از آمار فوق بوده و بیش از نیمی از جامعه را در بر میگیرد.
اما تاثیر فقر و مشکلات اقتصادی تنها در بازماندن کودکان از چرخهی تحصیل نیست. این تاثیر را میتوان هم چنین در چگونگی پیشرفت تحصیلی کودکان و جوانان نیز دید. تاثیرات روانیِ مشکلات اقتصادی از جملهی این موارد است. هم چنین سوء تغذیه، مشکلات خانوادگی ناشی از شرایط بد زندگی از دیگر مواردی هستند که بر پیشرفت تحصیلی دانشآموزان و دانشجویان تاثیرگذار میباشند (البته موارد مهم دیگری نیز وجود دارند اما از آن جا که در این بخش به تاثیرات اقتصادی موضوع میپردازیم در این جا به آنها اشاره نشده است).
مشکلات اقتصادی تحصیل در دانشگاه و تاثیر وضعیت اقتصادی خانواده درآن نیز موضوعیست بسیار آشکار. شرکت در کلاسهای تقویتی، استخدام بهترین معلمان به صورت خصوصی و غیره هزینههایی است که خانوادههای فقیر امکان تامین آن را نداشته و از همین رو رقابت برای پذیرش در دانشگاه و شرکت در کنکور رنگ طبقاتی به خود گرفته است.
اصولا دولت نیز با سیاستهای خود این موضوع را به شدت تشویق میکند. یکی از این موارد موضوع مدارس غیر انتفاعی است که امروز حدود ٨ درصد از دانشآموزان کشور را شامل میشود. از سوی دیگر و در حالی که دولت به اصطلاح گرفتن پول از خانوادهها را برای ثبت نام در مدارس دولتی ممنوع اعلام کرده، به اشکال گوناگون ارایه بسیاری از خدمات را که بر کیفتیت آموزشی مدارس تاثیر مستقیم میگذارد، منوط به پرداخت هزینهی آن از سوی والدین نمودهاند. مدارس امروز به شدت طبقاتی شدهاند و برای فهم آن کافیست تنها نگاهی به دوروبر خود کنیم تا ببینیم تا چه حد امکانات مالی خانواده در رفتن کودکان به این یا آن مدرسه تاثیرگذار میباشد.
این در حالیست که براساس قوانین بینالملل و حتا قانون اساسی جمهوری اسلامی، دولت موظف به برآوردن شرایط مناسب برای تحصیل و آموزش تمامی کودکان است. در حالی که دولت جمهوری اسلامی همان طور که در بالا توضیح داده شد درست در جهت عکس آن یعنی طبقاتی کردن هر چه بیشتر نظام آموزشی عمل میکند که نتیجهای جز بازماندن هر چه بیشتر کودکان از چرخهی تحصیل و نیز عدم پیشرفت تحصیلی شان ندارد.
حاکمیت اسلامی و نظام آموزشی
با گسترش سرکوب در جامعه و به ویژه از سالهای آغازین دههی ۶٠، که با حذف تشکلهای مترقی معلمان، اساتید، دانشجویان و دانشآموزان و اخراج و یا دستگیری و اعدام برخی از آنها همراه بود، جمهوری اسلامی با دستهای باز حرکت خود را برای تثبیت حاکمیت خود در مدارس و دانشگاهها تحت عنوان اسلامی کردن مدارس و دانشگاهها آغاز کرد. یکی از این موارد موضوع حجاب اجباری دانشآموزان بود که حتا به تحمیل مقنعه به دختران ۶ سالهی کلاس اولی نیز کشیده شد. موضوع بعدی به کارگیری نیروهای سرکوب و جاسوسی تحت عنوان امور تربیتی برای سازماندهی و پیشبرد مراسمهای مذهبی و دولتی و نیز تاکید بر آموزش دینی و قرآن و نیز زبان عربی در مدارس بود. برگزاری مراسم نمازجماعت و تحمیل مراسمهای مذهبی به دانشآموزان از روشهایی بود که از همان سالها آغاز گردید. محدود کردن آزادی دانشآموزان و دانشجویان، ایجاد ترس و وحشت در میان آنها و جلوگیری از ابراز عقیده شان، پرورش جاسوس در میان دانشآموزان، فشار فرهنگی و عقیدتی بر آنها همهگی نتایج منفی زیادی برای دانشجویان و به ویژه دانشآموزان به همراه آورد. افت تحصیلی دانشآموزان، ترک تحصیل و حتا خودکشی از جمله این تاثیرات بودند و البته شکی نیست که تاثیرات روانی این اقدامات در سالهای بعد از تحصیل نیز با دانشآموزان و دانشجویان همراه بوده است.
اما این اقدامات نتوانست در دیدگاههای آن نسل از دانشآموزان تغییری ایجاد کند حتا برعکس در اکثریت آنها نوعی تنفر از اقدامات حکومت به وجود آورد. در سالهای بعد از جنگ به آرامی جو حاکم بر مدارس تا حدودی تغییر کرد و از فضای فشار و سرکوب به ویژه در دانشگاهها تا حدودی کاسته شد. تشکلهای دانشجویی، اساتید و حتا معلمان به آرامی شکل گرفتند. هر چند که این تشکلها برای کسب هویت مستقل خود با موانع بسیاری روبرو بودند و در بسیاری از موارد دربندِ خطقرمزها ومعیارهای حکومت قرار داشتند. فضای سیاسی جامعه در نیمهی دوم دههی هفتاد عامل موثری در کاستن و شکست فضای بیاعتمادی، ترس و رعب و وحشت بود. فضایی که بر بستر اوجگیری نارضایتی عمومی از حاکمیت سیاسی شکل گرفته بود. موج اعتراضات و انتقادات از حکومت، فضای سیاسی را به دانشگاهها و تا حدود کمی به مدارس بازگرداند.
با روی کارآمدن دولت احمدینژاد و سیاست دولت فوق برای تشدید جو سرکوب، مراکز آموزشی کشور نیز از این سیاست بی نصیب نماندند. اما سیاست دولت فوق در چهار سال اول عمر آن با شکست مفتضحانهای روبرو گردید. موج انقلابی سال گذشته، فضای سیاسی و روحیه انقلابی را در مراکز آموزشی به شکل بیسابقهای افزایش داد. از سوی دیگر حاکمیت نیز که با تمام قوا به مقابله با موج انقلابی برخاسته بود، سوار بر موج سرکوب تمام تلاش خود را برای درهم شکستن این فضا و روحیه انقلابی بکار بست. حاصل این مقابله چیزیست که امروز شاهد آن هستیم. از سویی تنفر از حاکمیت و گرایش به مداخله سیاسی در میان دانشجویان و دانشآموزان بسیار بالا رفته است و از سوی دیگر به دلیل شدت سرکوب، این حس خود را در خفا نگاه داشته و در سکوتی منتظر بسر میبرد.
به موازات اقدامات سرکوبگرانهی حکومت در مراکز آموزشی، به ویژه از سال گذشته شاهد تلاش حکومت برای بازگرداندن شرایط در این مراکز به سالهای دههی ۶٠ هستیم که میتوان از آن به عنوان تلاش دوبارهی حاکمیت برای اسلامیزه کردن مراکز آموزشی نام برد. اما این بار به دلیل شرایط متفاوت با دههی ۶٠ شاهد اتخاذ تاکتیکهای جدید نیز از سوی حاکمیت هستیم.
در دانشگاهها و در یک سال اخیر، شاهد موج اخراج و یا بازنشست کردن اساتید بودیم. هم چنین بسیاری از دانشجویان دستگیر، اخراج و یا تعلیق شده و یا با احکام انضباطی شدیدی روبرو گردیدند. هم چنین ادامهی تحصیل برای دانشجویان فعال سیاسی در ردههای بالا از جمله کارشناسی ارشد (فوق لیسانس) و بالاتر با مشکلات و موانع متعدد روبرو شد. از سوی دیگر رژیم تلاش خود برای گسترش دستگاه سرکوب و جاسوسی در دانشگاهها را افزایش داد. حضور نیروهای سرکوب در محیط دانشگاهها دیگر به امری عادی تبدیل شده است. همهی این سیاستها عواملی هستند که میتوانند در کیفیت آموزشی، افت تحصیلی، ترک تحصیل و حتا خودکشی دانشجویان موثر باشند. هم چنین خامنهای در سخنانی خواستار تغییرات وسیع در درسهای علوم انسانی دانشگاهها شد که این نیز خود آغاز اقداماتی بود برای تغییر متون درسی دانشگاهی به متون درسی حکومتی.
در مدارس نیز دولت تغییرات مد نظر خود را تحت عنوان تحول بنیادین در آموزش و پرورش آغاز کرد. حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش در مرداد ماه خبر از امضای سند تحول در آموزش و پرورش توسط احمدینژاد داد. بنابر گفتههای وی حذف دورهی راهنمایی از جمله برنامههایی است که در این برنامه گنجانده شده است. پُر واضح است که صحبت از تحولات بنیادین در آموزش و پرورش تا چه اندازه بی معناست. هدف از ارایه طرحهای این چنینی با نامهای پُر طمطراقی چون “تحول بنیادین” و حذف دوره راهنمایی که میتواند جنجالهایی را به ظاهر به همراه بیاورد در واقع پنهان کردن اهداف اصلی حاکمیت است که در لابلای این طرحها گنجانده میشود. هدف اصلی رژیم از این طرح و طرحهای این چنینی چیزی نیست جز سودای بازگرداندن دههی ۶٠ به مدارس.
طرحهایی هم چون واگذاری مدیریت مدارس به حوزههای علمیه، تغییر در متون درسی و اضافه شدن دروسی به طور مثال با نام “تربیت سیاسی” از جمله برنامههای مشخص دولت برای تحقق اهداف فوق میباشد.
آذرماه سال قبل دبیر ستاد همکاریهای حوزههای علمیه و آموزش و پرورش با اشاره به تصویب آیین نامه واگذاری مدارس، از واگذاری مدیریت برخی از مدارس در چندین استان کشور به حوزههای علمیه خبر داد وی افزود: ” حوزههای علمیه به خصوص در تهران و قم در قالب مجوزی که از آموزش و پرورش گرفتهاند به مدیریت مدارس میپردازند”. کار به جایی رسید که دبیرستان قدیمی مروی تهران را به حوزه علمیه مروی تغییر نام داده و این دبیرستان قدیمی را به مرکز جدیدی برای پرورش مزدور تبدیل کردند.
هم چنین خبرگزاری ایلنا از ورود یک کتاب درسی جدید برای دانشآموزان مدارس راهنمایی و دبیرستان با نام “تربیت سیاسی” خبر داد. براساس خبر فوق در این کتاب مباحثی هم چون ولایت فقیه، مهدویت، ناتوی فرهنگی، فرقه شناسی شامل وهابیت، بهائیت و شیطان پرستی، جریان شناسی سیاسی احزاب و گروهها و غیره مطرح میگردد.
سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی نیز خردادماه امسال اعلام کرد که موضوع فرهنگ حجاب و عفاف را در کتابهای کمک آموزشی دانشآموزان و راهنمای معلمان دنبال خواهد کرد.
تلاش دولت برای اسلامیزه کردن هرچه بیشتر مدارس و ایجاد جو سرکوب با گماردن نیروهای سرکوب و جاسوس عامل دیگری در راستای کاهش کیفیت نظام آموزشی و افت تحصیلی دانشآموزان است. سیاستهایی که قصد دارد مدارس را به خاطر ترس رژیم از خیزش دانشآموزان به پادگانهای نظامی تبدیل کند.
شکی نیست که دانشآموزان برای رشد خلاقیتها و پرورش تواناییهای شان نیاز به فضای باز در مدارس دارند و اسلامیزه کردن مدارس و ایجاد جو رعب و وحشت عاملی در برابر رشد خلاقیتها و تواناییهای دانشآموزان است.
اصولا تبلیغ حکومتی در مدارس و تلاش برای تحمیل ایدئولوژی حاکم به دانشآموزان که عموما کمتر از ١٨ سال سن دارند، نقض بدیهی حقوق این کودکان است. دانشآموزان باید در ارایه آرا و عقاید خود آزاد باشند نه آن که با فشارهای ایدئولوژیک این آزادیها را از آنها گرفت. اجبار کردن دانشآموزان به انجام مراسم مذهبی، مجبور کردن آنها به خواندن و یادگرفتن مطالبی که تنها دیدگاههای سیاسی و ایدئولوژیک حاکم را بازتاب میدهد، جزیی از تلاشهای رژیم برای تحقیر تودههاست. اقدامات حکومت اسلامی به خوبی به ما نشان می دهند که چرا باید مذهب و دستگاه دینی فاقد هر گونه نقشی در مدارس باشد.
نظام آموزشی ایران و چشمانداز آن
با توجه به آن چه که تاکنون گفته شد و نیز فشارهای سیاسی و اقتصادی، شکی نیست که سیر قهقهرایی در نظام آموزشی هم چنان ادامه خواهد داشت. از سویی به دلیل مشکلات سیاسی و به ویژه اقتصادی بسیاری از کودکان از تحصیل بازمیمانند و از سوی دیگر شاهد افت تحصیلی و کیفیت آموزشی خواهیم بود. هم اکنون هیچ چشماندازی برای بهتر شدن این شرایط و حتا توقف این سیر قههرایی وجود ندارد. با وضعیت کنونی اقتصادی جمعیت بیشتری به زیر خط فقر رانده شده و در نتیجه کودکانشان به اجبار و به جای درس خواندن وارد بازار کار خواهند شد. از سوی دیگر اوضاع سیاسی کنونی نیز که باعث رانده شدن نیروهای متخصص از مدارس و دانشگاهها شده، کیفیت آموزشی را به قهقرای بیشتر سمت میدهد.
در این جاست که سوال اصلی مطرح میشود و آن این است که براستی حقوق کودکان ایران در این میان چه میشود؟ جمهوری اسلامی نه تنها در تضییع حقوق زنان جامعه، کارگران و زحمتکشان که در تضییع حقوق کودکان نیز از دولتهای سرآمد جهان است. جمهوری اسلامی میتواند افتخار کند که ایران را به جهنم کودکان تبدیل کرده است. جمهوری اسلامی میتواند افتخار کند که میلیون ها کودک را ازتحصیل محروم ساخته است. اما جمهوری اسلامی باید بداند که ماندگار نخواهد ماند. کارگران و زحمتکشان، زنان و جوانان روزی طومار این حکومت را درهم خواهند پیچید و در آن روز و با حکومت شورایی بر این وضعیت فاجعهبار نقطه پایانی خواهند گذاشت. حکومت شورایی با قطع دست مذهب از مدارس و تامین آزادیبیان و اندیشه شرایط را برای شکوفایی استعدادها و خلاقیتهای کودکان و جوانان فراهم خواهد ساخت. حکومت شورایی با حمایت از کودکان، شرایط را برای حضور بیدغدغه تمامی آنها در مدارس و حداقل تا سن شانزده سالگی فراهم میسازد. این حکومت شورایی است که میتواند نظام آموزشی را مطابق با نیازهای جامعه به صورتی بنیادین متحول سازد به گونهای که کار و آموزش ارتباطی منطقی پیدا کنند، نظامی که شرایط را برای بروز استعدادهای کودکان و جوانان فراهم میسازد تا هر کس براساس استعدادهای خود به کار مشغول گشته و براساس آن زندگی کند.
بنقل از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)؛
۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه
گزارش ارژنگ داوودی از تجارت میلیاردی مواد مخدر در زندان رجایی شهر
ارژنگ داوودی زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج گزارشی از مافیای مواد مخدر در زندان و ارتباطات آنان با مسئولین زندان تهیه کرده است.
ارژنگ داودی که در بند سه، معروف به بند کارگری زندان گوهردشت کرج زندانی می باشد در تاریخ ۲۳ تیر ماه در اعتراض به شرایط و محدودیتهای غیر انسانی وادار به اعتصاب غذا شد و این اعتصاب بیش از هفتاد روز به طول انجامید.
داودی خواستار احقاق حقوق اولیه خود مانند پایان دادن به لغو ملاقات و ممنوع تماس بودن با خانواده اش، رسیدگی پزشکی به وضعیت جسمی خود، پایان دادن به تصرف منزل شخصی و آوارگی خانواده اش و همچنین رسیدگی به شکایتی که علیه علی حاج کاظم رئیس زندان گوهردشت نموده است، می باشد.
ارژنگ داوودی در آبان ماه ۱۳۸۲ بازداشت و۱۶ ماه بعد، در دادگاه انقلاب توسط قاضی حداد محاکمه و به ۱۵ سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد.
متن این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته ، به قرار زیر است:
یک محاسبه ساده و حداقلی تجارت میلیاردی مواد مخدر در زندان رجایی شهر
مدتهاست که تعداد زندانیان زندان رجایی شهر از مرز ۵ هزار نفر گذشته که حداقل ۴۵۰۰ نفر از آنان مصرف کننده مواد مخدر هستند. اگر از این مقدار ۱۵۰۰ نفر را مصرف کننده تضمینی بدانیم و در محاسبات خود دخالت ندهیم در این صورت حداقل شد هزار نفر مصرفکننده حرفهای مواد مخدر در این زندان وجود دارد .
اگر برای هر سه نفر فقط یک گرم مواد در روز در نظر بگیریم مصرف روزانه مواد در اینجا حداقل هزار گرم روزانه میشود و چون به علت ارزان بودن کراک مصرف عمده دارد این ماده مخدر را مورد محاسبه قرار می دهیم.
قیمت یک گرم کراک در بیرون از زندان حداکثر ۸ هزار تومان است .
قیمت یک گرم کراک در داخل زندان حداقل ۶۰ هزار تومان است .
اگر آنچه که بابت توزیع مواد مخدر در زندان نصیب خرده فروشان میشود را ۱۲ هزار تومان برای هر گرم در نظر بگیریم جمعاً هر گرم کراک برای واردکنندگان مواد حداکثر ۲۰ هزار تومان هزینه دارد. پس ما به التفاوت آن میشود هر گرم ۴۰ هزار تومان و چون مصرف روزانه هزار گرم میباشد بنابراین فروش روزانه حداقل ۴۰ میلیون تومان عایدات دارد!؟ و این یعنی وارد شدن تنها یک کیلو کراک به داخل زندان یک تجارت یک میلیارد و دویست میلیون تومانی در ماه است!؟
بازرسیهای خشن و نسبتاً دقیقی که از خانواده زندانیان در روزهای ملاقات به عمل میآید و نیز بازرسیهای چندین مرحلهای که از زندانیان اعزامی به دادگاه و … به عمل میآید همه و همه صرفاً برای جلوگیری از ورود مواد مخدر به داخل زندان، خارج از شبکه مافیایی حاکم بر زندان و یکدست ماندن این تجارت میلیاردی در دست آنان است .
به دلیل همین درآمد سرشار است که عدهای به صورت خانوادگی چه سببی و چه نسبی روی این زندان قنبرک زدهاند و بعد از گذشت ۳۰ سال هنوز حاضر نیستند بازنشسته شوند که از زمره آنها خانواده علی محمدی، خاکی، کولیوند، دایی قاسم، حمزه، ترابی ….. هستند.
در این میان وضع مدیر بدنام زندان رجایی شهر بنام علی حاجی کاظم به عنوان سرگردنهدار بزرگ از همه بهتر است و با استان شدن کرج که قرار است این فرد بیمار و طماع که داماد رئیس قبلی همین زندان رجایی شهر میباشد به عنوان مدیر کل زندانهای استان البرز معرفی شود، وضعش از این که هست بهتر هم میشود زیرا از سایر زندانهای استان نیز باجخواهی خواهد کرد.
آری با کمال تأسف میبینیم که عمال رژیم میلیاردها تومان به جیب نامبارکشان میزنند و بسیاری محتاج نان شب هستند!؟
زنده باد آزادی، مرده باد استبداد حاکم
ارژنگ داودی
کپی شده از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)؛
۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه
ويدئو کليپ و دکلمۀ شعر با صدای رفيق فدائی ، سعيد سلطانپور - با کشورم چه رفته است
با کشورم چه رفته است , با کشورم چه رفته است
که زندانها , از شبنم و شقایق , سرشاراند
وبازماندگان شهیدان
انبوه ابرهای پریشان وسوگوار , درسوگ لالههای سوخته , میبارند
با کشورم چه رفته است , که گلها هنوز , سوگوارند
با شور گردباد آنک منم , که تفتهتر از گردبادها
در خارزار بادیه میچرخم , تا آتش نهفته به خاکستر
آشفتهتر ز نعرهی خورشیدهای تیر , از قلب خاکهای فراموش , سرکشد
تا از قنات حنجرهها , موج خشم و خون , روی غروب سوختهی مرگ پرکشد
این نعرهی من است , این نعرهی من است , که روی فلات میپیچد
وخاکهای سکوت زمانهی تاریک را , میآشوبد , و با هزار مشت گران
بر آبهای عمان میکوبد , این نعرهی من است که میروبد خاکستر زمان را
از خشم روزگار , بعد از تو ای , ای گلشن ستاره دنباله داراعدام
ای خسرو بزرگ , که برق و لرزه در ارکان خسروان بودی
ای آخرین ستاره , خونین ترین سرور , در باغ ارغوان
در ازدحام خلق , در دور دست و نزدیک
من هیچ نیستم جز آن مسلسلی که در , زمینهی یک انقلاب میگذرد
وخالی و برهنه و خون آلود, سهم و سترگ وسنگین, در خون تودههای جوان, میغلتد
تا مثل خار سهمناک و درشتی , روییده بر گریوهای گل سرخ ,آینده را بماند در چشم روزگار
یاد آور شهادت شوریدگان خلق , در ارتش مهاجم این نازی، این تزار
ای خشم ماندگار , ای خشم , خورشید انفجار , ای خشم , تا جوخههای مخفی اعدام
در جامههای رسمی , آنک , آنک هزار لاش خوارای خشم , مثل هزار توسن یال افشان
خون شهید بسته است , بر این ویران , دیگر ببار , ببار ای خشم , ای خشم
چون گدازی آتشفشان ببار , روی شب شکسته استعمار , اما دریغ و درد
که جبریلهای اوت , با شهپر سپید , از هر طرف فرود میآیند
و قلب عاشقان زمان را , با چشم و چنگ و دندان , میخایند
و پنجههای وحشت پنهان را , با خون این قبیله , میآلایند
با این همه شجاع , با این همه شهید
با کشورم چه رفته است , که از خاک میهن گلگون
از کوچههای دهکده , از کوچههای شهر , از کوچههای آتش , از کوچههای خون
با قلب سربداران , با قامت سیام , انبوه پاره پوشان , انبوه ناگهان
انبوه انتقام , نمیآیند , چشم صبور مردان , دیریست
در پردههای اشک نشسته است , دیریست
قلب عشق در گوشههای بند , شکسته است , چندان ز تنگنای قفس , خواندیم
که از پارههای زخم , گلو بسته است , ای دست انقلاب
مشت درشت مردم , گل مشت آفتاب
با کشورم چه رفته است
۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه
جنایتکاران جنگی
سران سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی در دوران جنگ ۸ سالهی دولتهای ایران و عراق، جنایتکار جنگیاند و بالاخره مردم ایران روزی آنها را به اتهام برافروختن و ادامه جنگ و فجایع بیشماری که این جنگ در پی داشت، به پای میز محاکمه خواهند کشید.
در این هفته، سران جمهوری اسلامی، برای تقدیس جنگ، کشتار و ویرانی ۸ ساله و نشان دادن قدرت رزمی و آمادگی نظامی خود در جنگی جدید که هر روز نعرهی آن را سر میدهند، واحدهای نظامی و سلاحها پیشرفته خود را به نمایش گذاشتند.
۳۰ سال از آغاز رسمی جنگی که در ابعادی وسیع ۸ سال بیوقفه ادامه داشت، سپری گردید. صدها هزار تن از مردم ایران و عراق در این جنگ جان باختند. این جنگ، میلیونها انسان معلول بر جای گذاشت. آوارگی مردم، ابعادِ میلیونی به خود گرفت. تمام هست و نیست این مردم بر باد رفت. خسارات جنگ دو کشور، سر به یک و نیم تریلیون دلار زد. خرابیهای چنان گستردهای به بار آورد که پس از گذشت بیش از دو دهه از پذیرش آتشبس، هنوز پابرجا ماندهاند.
جمهوری اسلامی، سالها این دروغ بزرگ را تکرار کرده است که در برافروختن و ادامه این جنگ نقشی نداشته و به جنگی تدافعی و تحمیلی روی آورده است.
واقعیت امر که اکنون پس از گذشت ۳۰ سال بر بخش بزرگی از مردم ایران نیز روشن شده است، در این است که جنگ دولتهای ایران و عراق، مثل هر جنگ دیگری که دولتهای ارتجاعی برمیافروزند، یک جنگ ارتجاعی برخاسته از سیاستهای ارتجاعی و توسعهطلبانه دو دولتی بود که یکی توسعهطلبی و هژمونیطلبی ناسیونالیستی عربی و دیگری اسلامی را دنبال میکرد. رژیم عراق ادعاهای مرزی و اختلافات مرزی را علم کرد بود و تلاش میکرد قرارداد الجزایر را به نفع خود بر هم زند و علاوه بر این، نقش ژاندارمی شاه را در منطقه بر عهده گیرد، رژیم جمهوری اسلامی هم در تلاش برای سرنگونی رژیم صدام، با سازماندهی گروههای اسلامگرای طرفدار خود و استقرار یک حکومت اسلامی در عراق بود. خمینی بر این عقیده بود که این نخستین گام برای رسیدن به لبنان و فلسطین و سرنگونی رژیم اسرائیل است. این سیاست توسعهطلبانهی دو دولت ایران و عراق، جبراً به جنگ میانجامید. از همین روست که تضادها و درگیریهای دو دولت مدام شدت گرفت، تا جایی که درگیریهای مسلحانه در مناطق مرزی روز به روز افزایش یافت.
این زد و خوردهای نظامی مرزی، مقدمهای بود برای یک جنگ نظامی گسترده که در ۳۱ شهریور ماه با حمله سراسری نیروهای عراقی و بمباران فرودگاهها و برخی مراکز نظامی و اقتصادی آغاز گردید. اما مردمی که هنوز به ماهیت جنگ پی نبرده بودند و نمیدانستند که جنگ، نتیجه و برآمده از سیاستهای این هر دو دولت ارتجاعیست، وقتی به این حقیقت پی بردند که پس از رانده شدن نیروهای عراقی به مرزهای پیشین، پس از گذشت یک سال و چند ماه از آغاز جنگ، از خمینی میشنوند که جنگ را باید تا سرنگونی صدام ادامه داد و شعار راه قدس از کربلا و عراق میگذرد به میان کشیده میشود.
جمهوری اسلامی به رغم مخالفت اکثریت بزرگ مردم ایران با ادامه جنگ، به این جنگ ادامه میدهد. دفاع عراقیها در درون خاک کشورشان، باعث میشود که بیشترین تلفات به سربازان و مردم ایران در این دوره وارد آید. صدها هزار تن از مردم ایران قربانی اهداف جنونآمیز جمهوری اسلامی برای فتح عراق شدند. چرا که هر حمله نیروهای نظامی ایران برای فتح بصره با هزاران کشته و معلول همراه بود.
شهرهای ایران مورد حملات موشکی قرار گرفت و دهها هزار تن، تنها به علت اصابت موشکها جان باختند و معلول شدند. جمهوری اسلامی برای ادامه جنگ بیثمری که ۷ سال دیگر ادامه یافت، حتا از جان کودکان کم سن و سال هم نگذشت و آنها را به عنوان مینروب، در میدانهای مینگذاری شده به کار گرفت و کشتار کرد. نفرت مردم از ادامه جنگ مدام افزایش مییافت. جمهوری اسلامی برای جلوگیری از ترک جبهه توسط سربازان و فریب افراد ناآگاه به کثیفترین شیوههای فریب و تحمیق متوسل گردید. شکلکهای نورانی امام زمان را در جبههها به راه انداخت که پیام ادامه جنگ و بهشت در جهانی دیگر باشد. اما تمام این فجایع برای فتح عراق کارساز نیافتاد. لحظهای فرا رسید که دیگر سربازی برای رفتن به جبههها یافت نمیشد. پی در پی، شکست و عقبنشینی واحدهای نظامی جمهوری اسلامی بود. منابع اقتصادی و مالی کاملاً ته کشیده بود. اعتراضات مردم به ادامه جنگ، کشتار، فقر، بیکاری، گرانی و ویرانی، اشکال علنی به خود میگرفت. در این جا بود که رژیم جمهوری اسلامی از سر یأس و ناامیدی و نجات خود، قطعنامهای را که ۷ سال پیش با دریافت غرامت نپذیرفته بود، اکنون بدون دریافت هر گونه غرامت پذیرا شد و خمینی این جنایتکار بزرگ، جام زهر را سر کشید. جنگ، بدون انعقادِ قرارداد صلح، ظاهراً پایان گرفت. اما پرونده این جنگ از دیدگاه تودههای مردم ایران مفتوح است. مردم ایران جنایات فجیع جنگ را فراموش نمیکنند. تمام سران و فرماندهان جمهوری اسلامی که در برافروختن و ادامه این جنگ نقش داشتهاند، جنایتکار جنگیاند و باید در پیشگاه مردم ایران به جرم جنایت علیه بشریت و نسلکشی به محاکمه کشیده شوند.
از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)؛
۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه
“کلاس درس خالی مانده از تو”
بمناسبت اول مهر ، باز گشایی مدارس و دانشگاه ها، و بیاد دانش آموزان و دانشجویانی که برای آزادی و عدالت اجتماعی کشته و زخمی و یا در زندانهای رژیم اسلامی زیر شدید ترین شکنجه ها قرار گرفته و هنوز هم در سیاهچال های رژیم مقاومت میکنند. شعر زیبای “کلاس درس خالی مانده از تو” از: خواننده و شاعر هيلا صديقی را در این مورد بشنوید
“کلاس درس خالی مانده از تو”
شعر از: خواننده و شاعر هيلا صديقی
هوا بارانی است و فصل پاييز
گلوی آسمان از بغض لبريز
به سجده آمده ابری که انگار
شده از داغ تابستانه سر ريز
هوای مدرسه بوی الفبا
صدای زنگ اول محکم و تيز
جزای خنده های بی مجوز
و شاديها و تفريحات ناچيز
برای نوجوانی های ما بود
فرود خشم و تهمت های يکريز
رسيده اول مهر و درونم
پر است از لحظه های خاطرانگيز
کلاس درس خالی مانده از تو
من و گلهای پژمرده سرميز
هوا پاييزی و بارانی ام من
درون خشم خود زندانی ام من
چه فردای خوشی را خواب ديديم
تمام نقشه ها بر آب ديديم
چه دورانی چه رويای عبوری
چه جستن ها به دنبال ظهوری
من و تو نسل بی پرواز بوديم
اسير پنجه های باز بوديم
همان بازی که با تيغ سر انگشت
به پيش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزوها را فنا کرد
دو دست دوستيمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سر کشيدی
به ناگه از کنارم پرکشيدی
به دانه دانه اشک مادرانه
به آن انديشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند
به سوز سينه های مانده در بند
دلم صد پاره شد بر خاک افتاد
به قلبم از غمت صد چاک افتاد
بگو ـ بگو آنجا که رفتی شاد هستی
در آن سوی حيات آزاد هستی
هوای نوجوانی خاطرت هست
هنوزم عشق ميهن در سرت هست
بگو آنجا که رفتی هرزه ای نيست
تبر تقدير سرو و سبزه ای نيست
کسی دزد شعورت نيست آنجا
تجاوز به غرورت نيست آنجا
خبر از گورهای بی نشان هست
صدای ضجه های مادران هست
بخوا ن همدرد من هم نسل و همراه
بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاييز
گلوی آسمان از بغض لبريز
من و ميزی که خالی مانده از تو
و گلهايی که پژمرده سر ميز
“کلاس درس خالی مانده از تو”
شعر از: خواننده و شاعر هيلا صديقی
هوا بارانی است و فصل پاييز
گلوی آسمان از بغض لبريز
به سجده آمده ابری که انگار
شده از داغ تابستانه سر ريز
هوای مدرسه بوی الفبا
صدای زنگ اول محکم و تيز
جزای خنده های بی مجوز
و شاديها و تفريحات ناچيز
برای نوجوانی های ما بود
فرود خشم و تهمت های يکريز
رسيده اول مهر و درونم
پر است از لحظه های خاطرانگيز
کلاس درس خالی مانده از تو
من و گلهای پژمرده سرميز
هوا پاييزی و بارانی ام من
درون خشم خود زندانی ام من
چه فردای خوشی را خواب ديديم
تمام نقشه ها بر آب ديديم
چه دورانی چه رويای عبوری
چه جستن ها به دنبال ظهوری
من و تو نسل بی پرواز بوديم
اسير پنجه های باز بوديم
همان بازی که با تيغ سر انگشت
به پيش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزوها را فنا کرد
دو دست دوستيمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سر کشيدی
به ناگه از کنارم پرکشيدی
به دانه دانه اشک مادرانه
به آن انديشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند
به سوز سينه های مانده در بند
دلم صد پاره شد بر خاک افتاد
به قلبم از غمت صد چاک افتاد
بگو ـ بگو آنجا که رفتی شاد هستی
در آن سوی حيات آزاد هستی
هوای نوجوانی خاطرت هست
هنوزم عشق ميهن در سرت هست
بگو آنجا که رفتی هرزه ای نيست
تبر تقدير سرو و سبزه ای نيست
کسی دزد شعورت نيست آنجا
تجاوز به غرورت نيست آنجا
خبر از گورهای بی نشان هست
صدای ضجه های مادران هست
بخوا ن همدرد من هم نسل و همراه
بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاييز
گلوی آسمان از بغض لبريز
من و ميزی که خالی مانده از تو
و گلهايی که پژمرده سر ميز
آگاهی و پختگی سیاسی تودههای مردم ایران
یکی از شیوههای مرسوم مرتجعین برای ایجاد انحراف در مبارزات تودههای مردم، برانگیختن احساسات کور مذهبی مردم ناآگاه، به قصد قرار دادن دعواهای فرقهای به جای مبارزات طبقاتی و رو در رو قرار دادن تودههای مردم با یکدیگر است.
آنچه که در سراسر این هفته در ایران جریان داشت، تمرکز تلاش جمهوری اسلامی حول این قضیه بود. ماجرا از جایی آغاز شد که یک کشیش مرتجع و ابله آمریکایی اعلام کرد که قصد دارد در سالروز ۱۱ سپتامبر قرآن را به آتش بکشد. این پیام با واکنش منفی مردم آمریکا روبرو گردید که میدانند این یک بازی فرقهای برای به جان هم انداختن مردم، زیر عَلَم و کُتَل خرافات مذهبیست. سران طبقهی حاکم آمریکا نیز از زاویه منافع خود در کشورهای به اصطلاح اسلامی، با آن مخالفت کردند. کشیش که از همه سو با واکنش منفی روبرو گردید و تنها مانده بود، سرانجام انصراف خود را اعلام کرد. اما، تنها سران جمهوری اسلامی و گروههای اسلامگرای طرفدار آنها بودند که از همان آغاز، از ته دل طرفدار آتش زدن قرآن توسط کشیش آمریکایی بودند تا بتوانند از آن در خدمت اهداف کثیف و ضد انسانی خود بهره گیرند. چرا که معتقدین به دین اسلام همانند پیروان ادیان دیگر، از سر ناآگاهی بر این باورند خدایی وجود دارد که آنها را به عنوان بندگان فرمانبردار خود آفریده، کتابی برای آنها فرستاده است که مقدس است و نادانترین و ناآگاهترین آنها، که معمولا آلت دست و تابع بی چون و چرای دستگاه روحانیتاند، بر سر باورهای مذهبیشان سریعاً تحریک و برآشفته میشوند. اینجاست که مرتجعینی از قماش دار و دستههای حاکم بر ایران، از آن در خدمت منافع و اهداف ارتجاعی خود بهره میگیرند.
به رغم این که پس از اعلام انصراف کشیش آمریکایی قضیه خاتمه یافته بود، اما جمهوری اسلامی دستبردار نبود و به دنبال بهانه میگشت. روز ۱۱ سپتامبر، خبرگزاریها، فردی را که احتمالاً آن هم یک فرد خرافاتی مذهبی مسیحی باید بوده باشد، یافتند که صفحهای از قرآن را آتش میزد. سران جمهوری اسلامی از این اقدام به وجد آمدند. نعرهها از هر سو بلند شد. آی، ایهاالناس، مسلمین ایران و جهان چه نشستهاید! به مقدساتتان توهین کردند! قرآن خدا را به آتش کشیدند! تمام دستگاه تبلیغاتی مرتجعین حاکم بر ایران به کار افتاد، تا مردم را در خدمت مقاصد ارتجاعی خود تحریک کنند. علی خامنهای، این سردسته مرتجعین، بیانیهای خطاب به مسلمین ایران و سراسر جهان صادر کرد. از اقدامی “که دل یک و نیم میلیارد مسلمان را به درد آورده” سخن گفت. وی افزود: اهانت به قرآن، حادثهی تلخیست. “این یک اقدام محاسبه شده از سوی مراکزی است که از سالها پیش به این طرف، سیاست اسلامهراسی و اسلامستیزی را در دستور کار خود قرار داده و با صدها شیوه و هزاران ابزار تبلیغاتی و عملیاتی، به مبارزه با اسلام و قرآن برخاستهاند. این حلقه دیگری از زنجیره ننگینیست که با خیانت سلمان رشدی مرتد آغاز شد و با حرکت کاریکاتوریست خبیث دانمارکی و دهها فیلم ضد اسلام ساخته شده در هالیوود ادامه یافت و اکنون به این نمایش نفرتانگیز رسیده است.”
در پی این پیام، دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی، سران، کارگزاران و تمام جیرهخواران رژیم، پیاپی مردم را به راهپیمایی و تظاهرات فراخواندند و تمام شیوهها را برای برانگیختن احساسات مذهبی مردم به کار گرفتند. اما خوشبختانه تودههای مردم ایران که به ماهیت جمهوری اسلامی پی برده و به تجربه دریافتهاند که دار و دسته حاکم بر ایران و دستگاه روحانیت، مشتی شارلاتان و عوامفریباند که هدفی جز اسارت و بدبختی مردم ندارند، کمترین واکنشی از خود نشان ندادند و به این فراخوانها پشت کردند. تنها کاری که برای رژیم باقی مانده بود، بسیج تبلیغاتی مزدوران حکومت بود. تجمع دانشجویان بسیجی کفنپوش در مقابل سفارت سوئیس، تجمع حزباللهیها در مقابل مؤسسه تعلیم قرآن در رشت، راهپیمایی روحانیون، خانواده شهدا، کسبه و کلیه مسئولان ادارات کارشان، اعتراض استادان بسیجی و روزنامهنگاران مسلمان، تجمع طلاب حوزه علمیه قم، دستور وزیر آموزش و پرورش برای آویزان کردن پرچم سیاه بر سردرِ مدارس. جمهوری اسلامی وقتی که دید حتا بازاریان طرفدار رژیم هم اقدامی نکردهاند، از طریق انجمنهای صنفی و اسلامی بازار در تهران و چند تایی از شهرستانها، برای تعطیل یک ساعت در روز چهارشنبه اقدام نمود. اما این نیز مشکلی را از بیاعتنایی عمومی مردم حل نکرد. بالاخره، همهی ارگانهای سرکوب مادی و معنوی رژیم، تمام نیرویشان را بسیج کرده و یکی پس از دیگری فراخوان تظاهرات پس از نماز جمعه را صادر کردند، تا شاید کمی از دامنه رسواییشان بکاهند. اما پیشاپیش روشن بود که تودههای وسیع مردم، پاسخشان منفیست. رژیم، فقط توانست نیروهای وابسته به خود و اندک افراد مذهبی ناآگاهی را که همواره در نماز جمعهها حضور دارند بسیج کند و نه چیزی بیش از آن.
اما اتفاق خندهآوری نیز در این میان رخ داد که آن را هم بشنوید. لاریجانی، رئیس مجلس ارتجاع که دید همهی نهادها و ارگانهای ارتجاع بیانیه صادر کرده و گاه تجمعاتی برپا کردهاند، با خود گفت: حالا که مجلس تعطیل است و نمایندگان پی خوشگذرانیشان هستند و وقت آن را ندارند که کفن بپوشند و بیانیه صادر کنند، ما هم باید کاری انجام دهیم که سر و صدای آن کمتر از دیگران نباشد. او هم پیامی به رؤسای مجالس جهان فرستاد و در خواست “تدوین یک منشور جهانی برای جلوگیری از توهین به مقدسات ادیان آسمانی” شد، که دقیقاً به همانگونه که در جمهوری اسلامی و دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه، به نام “توهین به مقدسات”، “مغایرت با اسلام” همه آزادیهای سیاسی و حقوق دمکراتیک مردم را از آنها سلب کردهاند، تمام کشورهای جهان یک چنین منشوری را بپذیرند و همه مردم را در سراسر جهان چنان خفه کنند تا دیگر نه فقط کسی جرأت نوشتن “آیات شیطانی” و کشیدن کاریکاتور، ساختن فیلم را به خود ندهد، بلکه مانند جمهوری اسلامی سرهای “خلافکاران” را از بدن جدا کنند، زبانها را ببرند و کمترین مجازات، این که سالها به سیاهچالهای قرون وسطایی بیاندازند.
پیشنهاد رئیس مجلس ارتجاع به تمام معنا مضحک و مسخره بود. او فکر میکند که در تمام جهان، دولتهای دینی بر سر کارند، همه رؤسای مجلس از قماش لاریجانی هستند و همهی مجالس، گوش به فرمان ولی فقیهاند. و سرانجام این که گویا مردم کشورهای جهان به طبقات حاکم این کشورها اجازه میدهند که همانند جمهوری اسلامی آنها را چنان به بند بکشند که حتا حق نفس کشیدن را از آنها بگیرند. اگر روزی قرار شود که “منشور جهانی برای جلوگیری از توهین به مقدسات ادیان آسمانی” تدوین گردد، در آن صورت باید اذعان کرد که بشریت به ورطهی توحش قرون وسطایی و باستانی عصر بردهداری سقوط کرده است. اما گرچه زیگزاگهای حرکت تاریخ، گاه عقبگردهای منفرد هم داشته باشد، آنچه که جبر این حرکت تاریخ است، سیر بالنده و مترقی آن میباشد و نه واپسگرایی. این حرکت تاریخ است که سرانجام، تمام موانع و خس و خاشاکهای عقبمانده و ارتجاعی را جاروب میکند و به زبالهدانی تاریخ میسپارد. تمام بحرانهایی که جمهوری اسلامی در همین لحظه با آنها روبروست، نشانههای روشنی از همین حرکت جبری و ناگزیر تاریخ به پیش است.
همین که مردم ایران، آشکارا به قیام برای برافکندن جمهوری اسلامی برخاستهاند، خود بهترین دلیل است. این که تودههای مردم ایران، تمام تبلیغات و هوچیگریهای حکومت اسلامی را بر سر قرآنسوزی به هیچ گرفتهاند، نشانه آگاهی و پختگی سیاسی مردم ایران است.
آنچه که در این هفته گذشت، به وضوح نشان داد که تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران، نه فقط پی به اهداف ارتجاعی رژیم برای استفاده از مذهب، به منظور اسارت مردم پی بردهاند، بلکه آن بخش از مردم که دارای باورهای مذهبی هستند، دین را امر خصوصی خود میدانند و دیگر نمیخواهند به ابزاری در دست دولت مذهبی تبدیل شوند. وقایع این هفته نیز تأیید دیگری بود بر این واقعیت که تودههای وسیع مردم ایران، از دولت دینی جمهوری اسلامی نفرت دارند و خواهان جدایی کامل دین از دولتاند. در این هفته مردم ایران یک نه محکم دیگر به جمهوری اسلامی گفتند.
از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)
آنچه که در سراسر این هفته در ایران جریان داشت، تمرکز تلاش جمهوری اسلامی حول این قضیه بود. ماجرا از جایی آغاز شد که یک کشیش مرتجع و ابله آمریکایی اعلام کرد که قصد دارد در سالروز ۱۱ سپتامبر قرآن را به آتش بکشد. این پیام با واکنش منفی مردم آمریکا روبرو گردید که میدانند این یک بازی فرقهای برای به جان هم انداختن مردم، زیر عَلَم و کُتَل خرافات مذهبیست. سران طبقهی حاکم آمریکا نیز از زاویه منافع خود در کشورهای به اصطلاح اسلامی، با آن مخالفت کردند. کشیش که از همه سو با واکنش منفی روبرو گردید و تنها مانده بود، سرانجام انصراف خود را اعلام کرد. اما، تنها سران جمهوری اسلامی و گروههای اسلامگرای طرفدار آنها بودند که از همان آغاز، از ته دل طرفدار آتش زدن قرآن توسط کشیش آمریکایی بودند تا بتوانند از آن در خدمت اهداف کثیف و ضد انسانی خود بهره گیرند. چرا که معتقدین به دین اسلام همانند پیروان ادیان دیگر، از سر ناآگاهی بر این باورند خدایی وجود دارد که آنها را به عنوان بندگان فرمانبردار خود آفریده، کتابی برای آنها فرستاده است که مقدس است و نادانترین و ناآگاهترین آنها، که معمولا آلت دست و تابع بی چون و چرای دستگاه روحانیتاند، بر سر باورهای مذهبیشان سریعاً تحریک و برآشفته میشوند. اینجاست که مرتجعینی از قماش دار و دستههای حاکم بر ایران، از آن در خدمت منافع و اهداف ارتجاعی خود بهره میگیرند.
به رغم این که پس از اعلام انصراف کشیش آمریکایی قضیه خاتمه یافته بود، اما جمهوری اسلامی دستبردار نبود و به دنبال بهانه میگشت. روز ۱۱ سپتامبر، خبرگزاریها، فردی را که احتمالاً آن هم یک فرد خرافاتی مذهبی مسیحی باید بوده باشد، یافتند که صفحهای از قرآن را آتش میزد. سران جمهوری اسلامی از این اقدام به وجد آمدند. نعرهها از هر سو بلند شد. آی، ایهاالناس، مسلمین ایران و جهان چه نشستهاید! به مقدساتتان توهین کردند! قرآن خدا را به آتش کشیدند! تمام دستگاه تبلیغاتی مرتجعین حاکم بر ایران به کار افتاد، تا مردم را در خدمت مقاصد ارتجاعی خود تحریک کنند. علی خامنهای، این سردسته مرتجعین، بیانیهای خطاب به مسلمین ایران و سراسر جهان صادر کرد. از اقدامی “که دل یک و نیم میلیارد مسلمان را به درد آورده” سخن گفت. وی افزود: اهانت به قرآن، حادثهی تلخیست. “این یک اقدام محاسبه شده از سوی مراکزی است که از سالها پیش به این طرف، سیاست اسلامهراسی و اسلامستیزی را در دستور کار خود قرار داده و با صدها شیوه و هزاران ابزار تبلیغاتی و عملیاتی، به مبارزه با اسلام و قرآن برخاستهاند. این حلقه دیگری از زنجیره ننگینیست که با خیانت سلمان رشدی مرتد آغاز شد و با حرکت کاریکاتوریست خبیث دانمارکی و دهها فیلم ضد اسلام ساخته شده در هالیوود ادامه یافت و اکنون به این نمایش نفرتانگیز رسیده است.”
در پی این پیام، دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی، سران، کارگزاران و تمام جیرهخواران رژیم، پیاپی مردم را به راهپیمایی و تظاهرات فراخواندند و تمام شیوهها را برای برانگیختن احساسات مذهبی مردم به کار گرفتند. اما خوشبختانه تودههای مردم ایران که به ماهیت جمهوری اسلامی پی برده و به تجربه دریافتهاند که دار و دسته حاکم بر ایران و دستگاه روحانیت، مشتی شارلاتان و عوامفریباند که هدفی جز اسارت و بدبختی مردم ندارند، کمترین واکنشی از خود نشان ندادند و به این فراخوانها پشت کردند. تنها کاری که برای رژیم باقی مانده بود، بسیج تبلیغاتی مزدوران حکومت بود. تجمع دانشجویان بسیجی کفنپوش در مقابل سفارت سوئیس، تجمع حزباللهیها در مقابل مؤسسه تعلیم قرآن در رشت، راهپیمایی روحانیون، خانواده شهدا، کسبه و کلیه مسئولان ادارات کارشان، اعتراض استادان بسیجی و روزنامهنگاران مسلمان، تجمع طلاب حوزه علمیه قم، دستور وزیر آموزش و پرورش برای آویزان کردن پرچم سیاه بر سردرِ مدارس. جمهوری اسلامی وقتی که دید حتا بازاریان طرفدار رژیم هم اقدامی نکردهاند، از طریق انجمنهای صنفی و اسلامی بازار در تهران و چند تایی از شهرستانها، برای تعطیل یک ساعت در روز چهارشنبه اقدام نمود. اما این نیز مشکلی را از بیاعتنایی عمومی مردم حل نکرد. بالاخره، همهی ارگانهای سرکوب مادی و معنوی رژیم، تمام نیرویشان را بسیج کرده و یکی پس از دیگری فراخوان تظاهرات پس از نماز جمعه را صادر کردند، تا شاید کمی از دامنه رسواییشان بکاهند. اما پیشاپیش روشن بود که تودههای وسیع مردم، پاسخشان منفیست. رژیم، فقط توانست نیروهای وابسته به خود و اندک افراد مذهبی ناآگاهی را که همواره در نماز جمعهها حضور دارند بسیج کند و نه چیزی بیش از آن.
اما اتفاق خندهآوری نیز در این میان رخ داد که آن را هم بشنوید. لاریجانی، رئیس مجلس ارتجاع که دید همهی نهادها و ارگانهای ارتجاع بیانیه صادر کرده و گاه تجمعاتی برپا کردهاند، با خود گفت: حالا که مجلس تعطیل است و نمایندگان پی خوشگذرانیشان هستند و وقت آن را ندارند که کفن بپوشند و بیانیه صادر کنند، ما هم باید کاری انجام دهیم که سر و صدای آن کمتر از دیگران نباشد. او هم پیامی به رؤسای مجالس جهان فرستاد و در خواست “تدوین یک منشور جهانی برای جلوگیری از توهین به مقدسات ادیان آسمانی” شد، که دقیقاً به همانگونه که در جمهوری اسلامی و دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه، به نام “توهین به مقدسات”، “مغایرت با اسلام” همه آزادیهای سیاسی و حقوق دمکراتیک مردم را از آنها سلب کردهاند، تمام کشورهای جهان یک چنین منشوری را بپذیرند و همه مردم را در سراسر جهان چنان خفه کنند تا دیگر نه فقط کسی جرأت نوشتن “آیات شیطانی” و کشیدن کاریکاتور، ساختن فیلم را به خود ندهد، بلکه مانند جمهوری اسلامی سرهای “خلافکاران” را از بدن جدا کنند، زبانها را ببرند و کمترین مجازات، این که سالها به سیاهچالهای قرون وسطایی بیاندازند.
پیشنهاد رئیس مجلس ارتجاع به تمام معنا مضحک و مسخره بود. او فکر میکند که در تمام جهان، دولتهای دینی بر سر کارند، همه رؤسای مجلس از قماش لاریجانی هستند و همهی مجالس، گوش به فرمان ولی فقیهاند. و سرانجام این که گویا مردم کشورهای جهان به طبقات حاکم این کشورها اجازه میدهند که همانند جمهوری اسلامی آنها را چنان به بند بکشند که حتا حق نفس کشیدن را از آنها بگیرند. اگر روزی قرار شود که “منشور جهانی برای جلوگیری از توهین به مقدسات ادیان آسمانی” تدوین گردد، در آن صورت باید اذعان کرد که بشریت به ورطهی توحش قرون وسطایی و باستانی عصر بردهداری سقوط کرده است. اما گرچه زیگزاگهای حرکت تاریخ، گاه عقبگردهای منفرد هم داشته باشد، آنچه که جبر این حرکت تاریخ است، سیر بالنده و مترقی آن میباشد و نه واپسگرایی. این حرکت تاریخ است که سرانجام، تمام موانع و خس و خاشاکهای عقبمانده و ارتجاعی را جاروب میکند و به زبالهدانی تاریخ میسپارد. تمام بحرانهایی که جمهوری اسلامی در همین لحظه با آنها روبروست، نشانههای روشنی از همین حرکت جبری و ناگزیر تاریخ به پیش است.
همین که مردم ایران، آشکارا به قیام برای برافکندن جمهوری اسلامی برخاستهاند، خود بهترین دلیل است. این که تودههای مردم ایران، تمام تبلیغات و هوچیگریهای حکومت اسلامی را بر سر قرآنسوزی به هیچ گرفتهاند، نشانه آگاهی و پختگی سیاسی مردم ایران است.
آنچه که در این هفته گذشت، به وضوح نشان داد که تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران، نه فقط پی به اهداف ارتجاعی رژیم برای استفاده از مذهب، به منظور اسارت مردم پی بردهاند، بلکه آن بخش از مردم که دارای باورهای مذهبی هستند، دین را امر خصوصی خود میدانند و دیگر نمیخواهند به ابزاری در دست دولت مذهبی تبدیل شوند. وقایع این هفته نیز تأیید دیگری بود بر این واقعیت که تودههای وسیع مردم ایران، از دولت دینی جمهوری اسلامی نفرت دارند و خواهان جدایی کامل دین از دولتاند. در این هفته مردم ایران یک نه محکم دیگر به جمهوری اسلامی گفتند.
از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)
۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه
افزایش نیم میلیونی جمعیت زنان بیکار در طول سه ماه
در این هفته خبری انتشار یافت که ابعاد وحشتناک ستمی را که زنان ایران، تحت حاکمیت جمهوری اسلامی و نظام سرمایهداری حاکم بر ایران با آن روبرو هستند، نشان میدهد. در این جا، بحث بر سر پایمال شدن ابتداییترین حقوق مدنی، دمکراتیک و سیاسی زنان که ظاهراً دیگر هر کس باید در ایران از آن آگاه باشد نیست. خبری که در این هفته انتشار یافت، افزایش نیم میلیون زن، در فصل بهار سال جاری به جمعیت زنان بیکار در ایران در مقایسه با سال ۸۸ است. ظاهراً ممکن است کمی اغراقآمیز به نظر برسد که در مدتی به این کوتاهی به یکباره ۵۰۰ هزار زن به جمعیت بیکاران کشور افزوده شده باشد. اما این خبر در سایتهای خبری رژیم از منابع رسمی، انتشار یافته و واقعیت دارد. اگر جمعیت زنان فارغالتحصیل دانشگاهها و مراکز عالی را که در اغلب موارد، اکثریت را تشکیل میدهند و دختران دیپلمهای که روانه بازار کار شدهاند و عموم این نیروهای جویای کار، نتوانستهاند در شرایط بحران اقتصادی کاری پیدا کنند، در نظر گیریم، آنگاه به خوبی متوجه میشویم که رقم واقعی باید چیزی فراتر از نیم میلیون باشد. چرا که اعلام این رقم نیم میلیونی عمدتاً در ارتباط با زنان کارگریست که در فصل بهار اخراج و بیکار شدهاند. مرکز آمار ایران، نرخ بیکاری زنان را در سال ۸۸ معادل ۸ / ۱۶ درصد اعلام کرده بود، اما این نرخ بیکاری را در بهار امسال ۲۵ درصد اعلام کرده است. این نرخ بیکاری برای دختران ۱۵ تا ۲۴ ساله، ۵ / ۴۶ درصد اعلام شده است. اما علت اخراج گسترده زنان و افزایش جهشوار جمعیت زنان بیکار از دیدگاه کارگزاران رژیم و سرمایهداران چیست؟ نایب رئیس کانون عالی شوراهای اسلامی کار، که یک تشکیلات وابسته به جمهوری اسلامیست میگوید: بیکارسازی زنان طبیعیست. “به لحاظ این که بنگاههای اقتصادی، چون کارهای سنگین و سختی دارند و شرایط برای دختران در این بنگاهها مناسب نیست، بنابراین کارفرماها آنها را در واحدهای خود به کار نمیگمارند. اصلاً بخش خصوصی به دنبال بهرهوری بیشتر است و به همین دلیل افراد با کارآیی بیشتر را مد نظر قرار میدهند.”
دبیر شورای هماهنگی کارفرمایان، علت را در “نامناسب بودن فضای کسب و کار” معرفی میکند و میافزاید: “این نرخ بیکاری برای فصل بهار بود و در فصلهای دیگر به صورت سنتی میزان بیکاری بیشتری خواهیم داشت. چون دیگر، شغلهای فصلی ما از بین خواهد رفت و با این روند برآورد میکنم، نرخ بیکاری دختران ۱۵ تا ۲۴ ساله به بالای ۶۵ درصد برسد.”
روشن است با این ابعاد وسیع بیکاری، زنان کارگر و زحمتکش که همواره در زمره فقیرترین مردمان کشور بودهاند، با فقر و شرایط معیشتی وخیمتری روبرو خواهند بود. مسبب تمام این فقر و بدبختی در ایران نه فقط نظام سرمایهداری حاکم بر ایران، بلکه سیاستهای ارتجاعی زنستیز جمهوری اسلامی نیز هست. این واقعیتیست که نرخ بیکاری زنان در تمام جهان سرمایهداری در مقایسه با مردان بالاست و دلیل آن هم چیزی نیست، جز حاکمیت سود هر چه بیشتر در نظام سرمایهداری. حتا در کشورهایی که برابری حقوقی زن و مرد به رسمیت شناخته شده است و تبعیض در استخدام جرم محسوب میشود، سرمایهداران در عمل این برابری ظاهری را نقض میکنند. در جایی که استخدام مردان مخارج کمتری برای آنها داشته باشد و سود بیشتری عاید آنهاسازد، به بهانههای مختلف از استخدام و اشتغال زنان سر باز میزنند و در اغلب موارد دستمزد کمتری به زنان میپردازند. هر وقت هم که دوران کساد و بحران اقتصادی فرا برسد، قبل از همه، زنان را اخراج و بیکار میسازند.
در ایران، اما ستمگری و تبعیض از جمیع جهات وحشتناک است. نابرابری رسمی زن و مرد، جوازیست رسمی در دست سرمایهداران برای اعمال شدیدترین تبعیض در استخدام زنان و استثمار وحشیانه با پرداخت دستمزدهای ناچیز. بنابراین وقتی هم که به قول دبیر شورای هماهنگی سرمایهداران ایران، “فضای کسب و کار نامناسب” یا دقیقتر وضع اقتصاد بحرانی باشد، زنان در ابعادی گسترده قربانی بحران و مطامع سرمایهداراناند. آنچه وضعیت اشتغال زنان را در ایران وخیمتر از هر جای دیگر ساخته است، البته به تبعیض و بیحقوقی رسمی که جمهوری اسلامی در ایران، بر زنان تحمیل کرده خلاصه نمیشود. سیاست اقتصادی نئولیبرال جمهوری اسلامی عامل مهمی در بیکارسازیهای گسترده داشته و دارد. این سیاست، مجوز رسمی دیگری بوده است، برای بیکارسازی گروه کثیری از زنان و مردان کارگر. همین سیاست، بحران اقتصادی را در ایران تشدید کرده و به عامل دیگری برای افزایش بیکاران تبدیل شده است. جمهوری اسلامی بخش بزرگی از منابع کشو را در خدمت اهداف جنگطلبانه و توسعهطلبانه و میلیتاریستی خود قرار داده است. پروژههای عمرانی بسیار محدود شده است. سرمایهگذاریهای خصوصی و دولتی مدام کاهش یافته است و این نیز به عامل دیگری برای تشدید بحران و افزایش ارتش بیکاران تبدیل شده است. در تمام این موارد، زنان نخستین قربانیان این امواج وسیع بیکارسازیها بودهاند. اکنون دیگر اوضاع به چنان مرحله فاجعهباری رسیده است که در فصل بهار، نیم میلیون زن کارگر و زحمتکش به صفوف بیکاران پیوستهاند.
جمهوری اسلامی به عنوان نظام سیاسی پاسدار سرمایهداری، در همه عرصهها فاجعه آفریده و بیشترین تبعیض، بیحقوقی، فقر و بدبختی را به زنان کارگر و زحمتکش تحمیل کرده است.
http://96.0.49.111/?p=20713
دبیر شورای هماهنگی کارفرمایان، علت را در “نامناسب بودن فضای کسب و کار” معرفی میکند و میافزاید: “این نرخ بیکاری برای فصل بهار بود و در فصلهای دیگر به صورت سنتی میزان بیکاری بیشتری خواهیم داشت. چون دیگر، شغلهای فصلی ما از بین خواهد رفت و با این روند برآورد میکنم، نرخ بیکاری دختران ۱۵ تا ۲۴ ساله به بالای ۶۵ درصد برسد.”
روشن است با این ابعاد وسیع بیکاری، زنان کارگر و زحمتکش که همواره در زمره فقیرترین مردمان کشور بودهاند، با فقر و شرایط معیشتی وخیمتری روبرو خواهند بود. مسبب تمام این فقر و بدبختی در ایران نه فقط نظام سرمایهداری حاکم بر ایران، بلکه سیاستهای ارتجاعی زنستیز جمهوری اسلامی نیز هست. این واقعیتیست که نرخ بیکاری زنان در تمام جهان سرمایهداری در مقایسه با مردان بالاست و دلیل آن هم چیزی نیست، جز حاکمیت سود هر چه بیشتر در نظام سرمایهداری. حتا در کشورهایی که برابری حقوقی زن و مرد به رسمیت شناخته شده است و تبعیض در استخدام جرم محسوب میشود، سرمایهداران در عمل این برابری ظاهری را نقض میکنند. در جایی که استخدام مردان مخارج کمتری برای آنها داشته باشد و سود بیشتری عاید آنهاسازد، به بهانههای مختلف از استخدام و اشتغال زنان سر باز میزنند و در اغلب موارد دستمزد کمتری به زنان میپردازند. هر وقت هم که دوران کساد و بحران اقتصادی فرا برسد، قبل از همه، زنان را اخراج و بیکار میسازند.
در ایران، اما ستمگری و تبعیض از جمیع جهات وحشتناک است. نابرابری رسمی زن و مرد، جوازیست رسمی در دست سرمایهداران برای اعمال شدیدترین تبعیض در استخدام زنان و استثمار وحشیانه با پرداخت دستمزدهای ناچیز. بنابراین وقتی هم که به قول دبیر شورای هماهنگی سرمایهداران ایران، “فضای کسب و کار نامناسب” یا دقیقتر وضع اقتصاد بحرانی باشد، زنان در ابعادی گسترده قربانی بحران و مطامع سرمایهداراناند. آنچه وضعیت اشتغال زنان را در ایران وخیمتر از هر جای دیگر ساخته است، البته به تبعیض و بیحقوقی رسمی که جمهوری اسلامی در ایران، بر زنان تحمیل کرده خلاصه نمیشود. سیاست اقتصادی نئولیبرال جمهوری اسلامی عامل مهمی در بیکارسازیهای گسترده داشته و دارد. این سیاست، مجوز رسمی دیگری بوده است، برای بیکارسازی گروه کثیری از زنان و مردان کارگر. همین سیاست، بحران اقتصادی را در ایران تشدید کرده و به عامل دیگری برای افزایش بیکاران تبدیل شده است. جمهوری اسلامی بخش بزرگی از منابع کشو را در خدمت اهداف جنگطلبانه و توسعهطلبانه و میلیتاریستی خود قرار داده است. پروژههای عمرانی بسیار محدود شده است. سرمایهگذاریهای خصوصی و دولتی مدام کاهش یافته است و این نیز به عامل دیگری برای تشدید بحران و افزایش ارتش بیکاران تبدیل شده است. در تمام این موارد، زنان نخستین قربانیان این امواج وسیع بیکارسازیها بودهاند. اکنون دیگر اوضاع به چنان مرحله فاجعهباری رسیده است که در فصل بهار، نیم میلیون زن کارگر و زحمتکش به صفوف بیکاران پیوستهاند.
جمهوری اسلامی به عنوان نظام سیاسی پاسدار سرمایهداری، در همه عرصهها فاجعه آفریده و بیشترین تبعیض، بیحقوقی، فقر و بدبختی را به زنان کارگر و زحمتکش تحمیل کرده است.
http://96.0.49.111/?p=20713
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
دانشگاه سنگر آزادی ست، با خاک یکسان نمی شود
بیش از سه دهه است که جمهوری اسلامی در تلاش است تا فضای دانشگاه های کشور را “اسلامی” کند. این تلاش رژیم، نه تنها نتیجه ای در خور برایش نداشته است، بلکه هم اکنون، دانشگاه و دانشجویان بیش از هر زمان دیگر در مقابل این رژیم ارتجاعی ایستاده اند. این کوشش حاکمان اسلامی، که همواره با سرکوب، کشتار و ایجاد رعب و وحشت در محیط دانشگاه های کشور همراه بوده است، در ماه های مرداد و شهریور هر سال، از دامنه تبلیغاتی وسیعتری برخوردار می گردد. عموما پیش از بازگشایی سراسری دانشگاه ها، نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی با همدستی روسای انتصابی دانشگاه ها، کمیته های انضباطی و نیروهای مزدور بسیج دانشجویی، بذر تبلیغات سرکوب را در محیط دانشجویی می پاشند تا شاید بتوانند دانشجویان را از همان بدو ورود به دانشگاه، مرعوب سازند.
پیشبرد این سیاست که در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد ابعاد وسیعتری به خود گرفته است، معمولا با سخنرانی های مقدماتی خامنه ای شروع و سپس توسط وزیر علوم، علیه جنبش دانشجویی ایران به کار گرفته می شود.
کامران دانشجو، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری جمهوری اسلامی، از جمله کسانی است که در دوره وزارت اش، سهم به سزایی در ایجاد فضای امنیتی و سرکوب دانشجویان داشته است. این وزیر مرتجع، وقتی بر صندلی وزارت علوم نشست اعلام کرد، که در مورد دانشگاه های کشور فقط درد دین دارد. او پس از چندی، موضع خود را به اساتید دانشگاه ها نیز تعمیم داد و اعلام کرد: اساتیدی که دغدغه دین ندارند جذب نخواهند شد.
وزیر علوم، تحقیقات و فناوری کابینه احمدی نژاد، اخیرا طی مراسمی در دانشگاه علم و صنعت تازه ترین موضع گیری خود در مورد دانشگاه های کشور را اینگونه اعلام کرده است: اگر دانشگاهی وجود داشته باشد که در آن “صدای اذان” بلند نشود، فرهنگ “انتظار و بسیج” مورد تمسخر قرار گیرد، بهتر است که آن دانشگاه را با “خاک یکسان” کرد.
تبدیل دانشگاه های کشور به “حوزه های علمیه”، نه فقط آرزوی کامران دانشجو، بلکه هدف اصلی همه سران جمهوری اسلامی و به طور اخص شخص خمینی نیز بوده است. خمینی با همه اقتدارش، در شرایطی که رژیم یک پارچه بود، توده ها نیز نسبت به خمینی و جمهوری اسلامی دچار توهم بودند، به رغم اینکه در انقلاب ضد فرهنگی اردیبهشت ۵۹، تعدادی از دانشجویان را به قتل رساند اما، فقط چند صباحی قادر شد دانشگاه های کشور را به تعطیلی بکشاند. حال در وضعیت کنونی، در شرایطی که توده های وسیع مردم در مقابل جمهوری اسلامی ایستاده اند، رژیم در وضعیت اضمحلال درونی بسر می برد، ارگان های حاکمیت، از درون در حال ورشکستگی هستند و مهمتر اینکه اعتباری هم برای ولایت خامنه ای باقی نمانده است، این وزیر مرتجع دولت احمدی نژاد چگونه می خواهد دانشگاه را با “خاک یکسان” کند؟
این موضع گیری کامران دانشجو، آنچنان ابلهانه و دور از واقعیت های عینی جامعه است که حتا در درون نظام جمهوری اسلامی نیز، کسی برای یاوه گویی های او اهمیتی قائل نشده است. مسلما، این موضع گیری کامران دانشجو چیزی بجز فضاحت برای جمهوری اسلامی و وزیر علوم اش به بار نخواهد آورد. با وجود این، آنچه در این میان حائز اهمیت است طرح این پرسش است که چه شرایطی برای جمهوری اسلامی پیش آمده است که کامران دانشجو، وزیر علوم جمهوری اسلامی را بر آن داشته تا این گونه لجام گسیخته و دیوانه وار شعار با “خاک یکسان کردن” دانشگاه را سر دهد.
اینکه رژیم جمهوری اسلامی بر بستر سرکوب و کشتار توده ها و نیروهای سیاسی درون جامعه شکل گرفته است، دیگر بر کسی پوشیده نیست. طبیعتا، دانشگاه و جنبش دانشجویی نیز، نه فقط از این قاعده مستثنا نبوده است، بلکه به دلیل روشنگری و تاثیرگذاری که این جنبش، روی جوانان و کلیت توده های مردم ایران داشته و دارد، همواره مورد تهاجم وحشیانه ارتجاع حاکم بر ایران بوده است.
آنچه هم اکنون، حاکمان اسلامی را برآن داشته تا حملات شدیدتری را نسبت به دانشگاه و جنبش دانشجویی ایران دنبال کنند، وجود این واقعیت است که به رغم این همه سرکوب و کشتار اعمال شده در جامعه و دانشگاه های کشور، سران جمهوری اسلامی و مرتجعین حاکم بر دانشگاه ها، خود را در امر مهار جنبش دانشجویی ناکام و شکست خورده یافته اند.
اما، صرف وجود این واقعیت و ناتوانی رژیم در مهار جنبش دانشجویی، هرگز سران جمهوری اسلامی را بر آن نخواهد داشت تا سرکوب بیشتر جنبش دانشجویی و دیگر جنبش های اجتماعی را متوقف سازند. بویژه اینکه، جنبش دانشجوی در سال ۸۸، با حضور موثر خود در مبارزات علنی و خیاباتی توده های بپا خاسته مردم ایران، نقش بسیار شایسته ای را در کارنامه مبارزاتی خود ثبت کرده است.
علاوه بر این، همراهی و همدلی اساتید مترقی دانشگاه های کشور با جنبش دانشجویی ایران، سر فصل تازه ای را در مبارزات این جنبش باز کرده است. لذا، در این دوره از سرکوبگری های جمهوری اسلامی، علاوه بر دستگیری، شکنجه، زندان و اعمال فشارهای روزافزون بر دانشجویان، اساتید منتقد رژیم در دانشگاه های کشور نیز، بیشتر از گذشته مورد تهاجم وزیر علوم جمهوری اسلامی واقع شده اند. اخراج و بازنشستگی اجباری اساتید مخالف، برکناری روسای حداقل ١۷ دانشگاه و موسسات تحقیقی که حاضر به اجرای سیاست های سرکوب گرانه دولت احمدی نژاد نبوده اند، گوشه ای از سرکوب های جاری جمهوری اسلامی در فضای دانشگاه های کشور است.
مضافا اینکه، گسترش جنبش اعتراضی توده های مردم ایران و پیوستن وسیع جوانان کشور به این جنبش توده ای، پیشاپیش فضای نسبتا مناسب تری را برای رشد و ارتقاء جنبش دانشجویی ایران فراهم کرده است.
معمولا در شرایطی که جامعه بدور از اعتراضات وسیع توده ای و جنبش های اجتماعی است، دانشجویان ورودی هر سال، در جنبش اعتراضی دانشجویی نقش چندان فعالی ندارند. در چنین وضعیتی، بار مبارزاتی جنبش دانشجویی، عمدتا بر دوش دانشجویان قدیمی تر سنگینی می کند. در چنین وضعیتی این دانشجویان سال های بالاتر هستند که در روند مبارزات دانشجویی، از درون این جنبش قد می کشند، آبدیده می شوند و در جهت سازماندهی جنبش دانشجویی گام های عملی بر می دارند. لذا، همین دانشجویان سال های بالاتر هستند که اغلب، اخراج، زندان، شکنجه و فشارهای امنیتی جمهوری اسلامی را متحمل می شوند.
اما، جنبش اعتراضی توده های بپاخاسته مردم ایران طی سال ۸۸، انبوه جوانان کشور را به عرصه مبارزاتی علیه جمهوری اسلامی کشانیده است. این وضعیت جدید، مسلما، می تواند بستر مناسبی جهت ورود دانشجویان سال اولی به صفوف مبارزات جنبش دانشجویی باشد. دانشجویانی که از انرژی مبارزاتی بیشتری برخوردار هستند. این تحرک و شور مبارزاتی، در هم پیوستگی با تجارب و شعور مبارزاتی دانشجویان قدیمی تر، می تواند یکی از جنبه های قوت جنبش دانشجویی در دوره کنونی باشد. این مسئله، از آن جهت دارای اهمیت است که چه بسا دانشجویان مبارز سال های بالاتر، که در روند مبارزات جنبش دانشجویی، تحت فشارها و سرکوب های مداوم جمهوری اسلامی قرار داشته و هزینه های سنگینی نیز در امر مبارزه متحمل شده اند، لازم بدانند کمی از تیررس علنی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بدور باشند.
حال اگر به این مجموعه عوامل، بحران سیاسی جمهوری اسلامی، درگیری های جناح های حاکمیت، پوسیدگی و اضمحلال درونی این نظام دینی فاسد را نیز اضافه کنیم، بهتر می توان به لجام گسیختگی وزیر علوم، تحقیقات و فن آوری دولت احمدی نژاد در طرح موضوع با “خاک یکسان” کردن دانشگاه دست یافت.
لذا، از آنجا که چشم انداز نسبتا مناسبی برای رشد و ارتقاء مبارزات جنبش دانشجویی فراهم است، جمهوری اسلامی نیز نه تنها، سیاست سرکوب را کاهش نخواهد داد بلکه، جو ارعاب و پلیسی دانشگاه ها را پیوسته تشدیدهم خواهد کرد.
از اینرو، باید اذعان کرد که جنبش دانشجویی ایران به رغم شرایط بالنسبه مناسبی که از قبل مبارزات توده های مردم ایران برایش فراهم گشته است، به همان نسبت نیز، بیشتر از گذشته مورد تهاجم وزیر علوم و نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی قرار گرفته است.
طرح جنسیتی و جداسازی کلاس های دانشجویان دختر و پسر، ایجاد فضای پلیسی بیشتر،اخراج اساتید مترقی و برکناری تعدادی از روسای دانشگاه های کشور و موضع گیری جدید کامران دانشجو مبنی بر با “خاک یکسان کردن” دانشگاه، نمونه هایی از تشدید سرکوب دانشگاه های کشور است که پیش از شروع کلاس های درس هم اکنون آغاز شده است.
لذا، با توجه به ظرفیت های موجود و با توجه به گرایش جوانان کشور به سمت مبارزه علیه جمهوری اسلامی، قدر مسلم ضرورت یک ارزیابی تازه از موقعیت کنونی جامعه و دانشگاه های کشور برای فعالان جنبش دانشجویی فراهم شده است.
نخستین موضوعی که هم اکنون در مقابل جنبش دانشجویی ایران قرار دارد مقاومت و ایستادگی بیشتر در مقابل هجوم لجام گسیخته جمهوری اسلامی علیه این جنبش است. در چنین وضعیتی سازمان دهی و ایستادگی حداکثری دانشجویان در مقابل تشدید سرکوب، نخستین ضرورت جنبش دانشجویی است. تقویت وجوه اشتراک گرایش های مختلف درون جنبش، اتخاذ حرکت های اعتراضی بر بستر این وجوه مشترک، می تواند نیروهای بیشتری از جنبش دانشجویی را به صورت متحد و یک پارچه در مقابل سیاست سرکوب رژیم بسیج نماید.
رعایت بیشتر مسایل امنیتی از جمله نکات دیگری است که مسلما فعالین جنبش دانشجویی بیش از هر زمان دیگر بر ضرورت آن دست یافته اند.
طبیعتا درک این موضوع، برای نیروهای کمونیست درون این جنبش از اهمیت ویژه ای برخوردار است. تلفیق کار مخفی و علنی، مسلما این فرصت را به نیروهای کمونیست جنبش دانشجویی خواهد داد تا فعالیت مبارزاتی شان از تداوم بیشتری برخوردار گردد. این امر هرگز به این معنا نیست که عناصر کمونیست درون جنبش، خود را از دانشجویان مخفی کنند و یا در مبارزات علنی جنبش دانشجویی حضور موثر نداشته باشند. بلکه درست برعکس، نیروهای کمونیست درون جنبش دانشجویی بدون این که هویت سیاسی ایدئولوژیک خود را علنی کنند می توانند بیشترین حضور را در مبارزات دانشجویی داشته باشند.
اساسا ضرورت موثر بودن در هر جنبش و به طور اخص جنبش دانشجویی، در همین نکته نهفته است که فعالان جنبش داشجویی بتوانند در سازمان دهی اعتراضات دانشجویی حضوری فعال داشته باشند بدون این که هویت سیاسی- ایدئولوژیک شان برای نیروهای اطلاعاتی رژیم آشکار شده باشد.
پیوند خوردن با مبارزات توده های کارگروزحمتکش مردم ایران می تواند هزینه های سرکوب جنبش دانشجویی را برای رژیم بالا ببرد. اگرچه جنبش دانشجویی در پیوند با مبارزات توده های مردم ایران تا کنون گام های بزرگی برداشته است، اما شرایط کنونی جامعه و روی آوری مردم به مبارزه علیه جمهوری اسلامی این وظیفه را در مقابل جنبش دانشجویی دو چندان کرده است.
پیوند با جنبش زنان، جنبش کارگری و جنبش اعتراضی معلمان، مسلما زمینه های پیوند بیشتر با مبارزات توده های مردم ایران را به همراه خواهد داشت. حمایت از حرکت های اعتراضی جنبش های اجتماعی دیگر و به طور اخص جنبش کارگری ایران، نه تنها باعث تقویت روحیه هم بستگی متقابل در دیگر جنبش های اجتماعی ایران می گردد بلکه، زمینه های ایستادگی عمومی جامعه را در مقابل سرکوبگری های جمهوری اسلامی تقویت خواهد کرد.
جمهوری اسلامی که هم اکنون با بحران های متعدد اقتصادی و سیاسی از جمله بحران قدرت روبروست، تشدید سرکوب در عرصه های مختلف اجتماعی را تنها راه بقای خود می داند. از آن جا که دانشگاه یکی از سنگرهای آزادی است، از آن جا که جنبش دانشجویی ایران در رشد مبارزات دموکراتیک و توده ای مردم ایران تاثیر بسزایی دارد، نیروها ی امنیتی جمهوری اسلامی نیز نسبت به این جنبش از حساسیت بیشتری برخوردارند.
مستثنا از خواست حاکمان اسلامی که همواره تلاش کرده اند جامعه و دانشگاه ها را به حوزه های علمیه تبدیل کنند، مقاومت جامعه، مبارزات توده های مردم ایران و به طور اخص ایستادگی جنبش دانشجویی در مقابله با سیاست های سرکوب رژیم به روشنی نشان داده است که دانشگاه سنگر آزادی است و هرگز با خاک یک سان نخواهد شد.
http://96.0.49.111/?p=20602
۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه
جمهوری اسلامی از هر سو شکاف برمیدارد – بحران در کابینه
جمهوری اسلامی از هر سو شکاف برمیدارد. اختلافات و درگیریها به درون کابینه رسوخ کرده است. احمدینژاد که درگیر اختلافات شدیدی با دیگر دستهبندیها و ارگانهای رژیم است، در این دوره تلاش نمود، کابینهای متشکل از وزرای کاملا مطیع تشکیل دهد، تا از سویی بتواند اهداف سیاسی خود را بی دردسر پیش برد و از سوی دیگر ناگزیر نشود با مجلس بر سر تغییر وزرا وارد چانهزنی شود. اما بحرانی که جمهوری اسلامی با آن روبروست، نه تنها اجازه نمیدهد که دستهبندیها و ارگانهای رژیم، رقابت و کشمکشهای خود را کنار بگذارند و بر اختلافات خود فائق آیند، بلکه در درون هر یک از آنها مدام، اختلافات و تجزیههای جدید شکل میگیرد. کابینهی یک دست و مطیع احمدینژاد نیز نمیتوانست از این شرایط برکنار ماند.
اتفاقات سیاسی این هفته، آشکار ساخت که در درون هیات دولت نیز اختلافات حادی بروز کرده است و دو نمونهی آن انعکاسی علنی پیدا کرد.
معمولا در عموم کشورهای سرمایهداری، وزرای امور خارجه که وزارتخانهی تحت امر آنها کانون پیشبرد دیپلماسی سری و مخفیست، آدمهایی شدیدا محافظهکار، مکار و پنهانکارند. با این مختصات، میتوان دریافت که علنی کردن اختلافات درون هیات دولت توسط وزیر امور خارجهی احمدینژاد، مسالهای جدیتر از اختلافات یک وزیر در درون کابینه است.
در اوایل این هفته، منوچهر متکی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، در گفتگو با خبرنگاران، نمایندهی ویژهی احمدینژاد را در آسیا، مورد حمله شدید قرار داد و گفت: “مشخص نیست که آقای بقایی بر اساس کدام مسئولیت و از چه جایگاهی این گونه سخنان نسنجیده را بیان میکند، در حالی که هنوز آثار منفی اظهارات اخیر وی که موجب بروز مشکل در روابط خارجی شد، از بین نرفته است. وی از مسئولان و مدیران به ویژه قوه مجریه خواست “هزینه کشور را در اداره روابط خارجی با ناپخته سخن گفتن در این عرصه بالا نبرند. تضعیف دستگاه دیپلماسی کشور به ویژه در شرایط کنونی آن هم توسط برخی از افراد دولت، مصداق بارز بر شاخه نشستن و بُن بریدن است.”
متکی چنان سخن میگوید که گویا وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی، چیزی جدا از دستگاه قوه اجرایی است و او از موضع فردی خارج از هیات دولت و مدیران قوه مجریه به مخالفت برخاسته است. او در واقع، اختلافات درون کابینه را بازتاب میدهد که یکی از آنها اختلافی است که میان احمدینژاد و وزیر امور خارجه بروز کرده است. این اختلاف و تضاد برخاسته از سیاستیست که احمدینژاد نه فقط در این مورد، بلکه در کل اتخاذ کرده است. او تلاش میکند، در وهله نخست تمام قدرت را در قوه مجریهای که در اختیار اوست متمرکز سازد و در همین راستا، تمام ارگانها و نهادهای خارج از قوه مجریه را تابع آن سازد. این واقعیت به وضوح خود را به ویژه در مناسبات با مجلس و دستگاه قضایی نشان میدهد که اکنون به نهایت تشنج رسیده است. وی در عین حال میکوشد، در درون قوه اجرایی نیز، قدرت و اختیارات این دستگاه را در دست خود و گروه معدودی از نزدیکترین افراد وابسته به خود متمرکز سازد. نتیجتا این سیاست به بروز و تشدید اختلافات در درون قوه مجریه و حتا کابینه میانجامد. اختلاف وزیر امور خارجهی کابینه با احمدینژاد از همین واقعیت ناشی میگردد که در پی تعیین نمایندگانی ویژه از سوی احمدینژاد رخ داده است که بخشی از مهمترین وظایف وزارت امور خارجه رژیم به آنها محول شده است.
بنابراین روشن است که دعوای وزیر خارجهی جمهوری اسلامی با فردی به نام بقایی بر سر سنجیده یا نسنجیده سخن گفتن نیست. نزاع وی با شخص احمدینژاد است و اختلافی در درون هیات دولت و وزاری کابینه. همانگونه که فعلا راهحلی بر اختلافات درونی رژیم، در مجموع وجود ندارد؛ در این مورد نیز هیچ عاملی نمیتواند مانع از پیدایش و تشدید اختلافات گردد. وزیر خارجه میتواند برکنار شود و یا استعفا دهد. چنانچه هماکنون اخباری جسته و گریخته از استعفای وی انتشار یافته است. البته سخنگوی وزارت امور خارجه در مصاحبهی این هفته خود، ابراز امیدواری کرد که با بحثهایی که هماکنون در درون هیات دولت در جریان است، اختیارات وزارت امور خارجه به آن بازگردانده شود و این وزارتخانه “محل تصمیمگیری نهایی دستگاه سیاست خارجی” باشد. با این وجود حتا اگر این اختلافات نیز ظاهرا حل شود، تضاد ناشی از سیاست احمدینژاد به جای خود باقیست. از همین روست که حتا اظهارنظر رسمی خامنهای مبنی بر پرهیز دولت از موازی کاری که همین اختلاف را نیز مد نظر قرار داده است و در پی آن بیانیه اکثریت نمایندگان مجلس در مورد تبعیت احمدینژاد از این دستور خامنهای کارساز نبوده است. احمدینژاد، همانند اختلافات بر سر مسائل دیگر که پای خامنهای به دخالت علنی کشیده شده است، همچنان سکوت کرده و سیاست خود را پیش میبرد. اینجا یک نقطه بنبست حتا در مناسبات خامنهای و احمدینژاد است. نه احمدینژاد میتواند اجزای سیاست کلی خود را کنار بگذارد و نه خامنهای میتواند در اوضاع بحرانی موجود از ابزارهای قدرت خود علیه احمدینژاد استفاده کند. چرا که در آن صورت، یک سره، تمام شیرازهی رژیم فرو خواهد پاشید و دست کم، خامنهای هم به همراه احمدینژاد باید بساط اش را جمع کند و برود.
منازعهای که اکنون به درون کابینه احمدینژاد کشیده شده است، شدیدتر از آن است که در ظاهر، بر سر اختلافات با وزیر امور خارجه، نمود علنی پیدا کرده است. تشنج و اختلاف در همین هفته در درون هیات دولت به مرحلهای رسید که وزیر راه و ترابری را از جلسهی هیات دولت اخراج کردند. درگیری و اختلاف که به جدال لفظی تندی در میان وزرا انجامید، در این مورد نیز دقیقا بر سر بیاختیار بودن وزیر در وزارتخانه تحت مسئولیتاش بود که مدیران آن مستقیما توسط خود احمدینژاد و گروه نزدیک به او منصوب شدهاند.
این اجلاس، به کلی در هم ریخته بود. وزیر راه و ترابری از سوی برخی از وزرا به علت افزایش سوانح هوایی مورد انتقاد قرار گرفت که وی در پاسخ آنها گفت: “مگر من در انتخاب مدیر مربوطه نقشی داشتهام که پاسخگو باشم؟” جدال لفظی چنان بالا گرفت که رحیمی، معاون احمدینژاد، چارهای ندید جز این که او را تهدید به اخراج کند. این خبر میافزاید که “در پی اوج گیری صدای طرفین، رحیمی در تلاش برای کنترل نشست به بهبهانی گفت: نمیتوانی تحمل کنی، میتوانید از جلسه بیرون روید که بهبهانی نیز جلسه را ترک گفت و سپس با وساطت مشایی به جلسه بازگشت.” این موارد تنها گوشههایی از اختلافات و درگیریهای علنی شده در درون هیات دولت در این هفته بود.
بحران به درون هیات دولت کشیده شده است. اختلافات در درون این ارگان رژیم نیز سرباز کرده است. وزرای کابینه احمدینژاد هم دهان باز کرده و خواهان اختیارات در محددودهی وزارتخانههای خود هستند. احمدینژاد اما نمیتواند از مسیری که در پیش گرفته بازگردد. بنابراین، اختلافات در دروئن هیات دولت افزایش خواهد یافت و احتمال اخراج یا استعفای برخی از وزرای کابینه، افزایش خواهد یافت.
http://96.0.49.111/?p=20332
خاوران 2010 / زندانی ای اوج فریاد
زندانی ای اوج فریاد
زندانی ای هر دم در یاد
ای که شور و عزم آهنینات
ســرداده آوای آخرینات
در نگه همهگان تو همان شیری
گرچه زجور شه هان تو بـه زنجیری
خونین پیکار تو
فـردا از آن تو
لاله زخون رخ تو سرخی دارد
ژاله ز پاکی روی تو میبارد
بــرپــا کــه راه تــو
فــردا از آن تــو
نقش جانبازیات همه جای اوین
نشانهای از رزم بیژن گرد و دلیر
حماسهی تاریخ پر ز فراز و نشیب
برای ما درسی دیگر دارد
نوید پیروزی دربر دارد
۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
یک راه حل فوری و بیدردسر- پرداخت نکنیم
اعتراض به افزایش بهای برق، دارد تبدیل به نهضتی فراگیر میشود. در طول دو هفته اخیر، مردم ایران در تعدادی از استانها با افزایش سرسامآور بهای برق روبهرو شدهاند و قبضهایی دریافت کردهاند که گاه تا ده برابر افزایش نشان میدهد. اعتراض به این چپاولگری دولت که از گیلان و مازندران و گلستان آغاز گردید، در این هفته به تهران رسید و به زودی مناطق وسیعی از ایران را فراخواهد برگفت. مردم حیرت زدهاند که چگونه ممکن است به یکباره بهای برق چنان افزایشی یابد که معادل بخش بزرگی از دستمزد و حقوق ماهیانه آنها باشد.
خبرگزاری دولتی مهر در گزارشی از این گرانی حیرتآور و اعتراض مردم در تهران و شمال مینویسد: قبوض برق، شهروندان تهرانی را همچون مردم شمال کشور شد که کرده است. قبوض برق ۱۵٠، ۲٠٠ و حتی بیش از ۲۲٠ هزار تومان برای برخی مشترکان برق در تهران آمده است.
یکی از مشترکان برق در تهران با این که در منزل خود کولر گازی هم ندارد میگوید: قبض ۲۳٠ هزار تومانی او را شوکه کرده است. حتا مشترکانی که همواره قبض برق آنها زیر ۱٠ هزار تومان بوده، به ۵٠ هزار تومان افزایش یافته است. در استانهای شمالی این افزایش حتا به ده برابر رسیده است. این افزایش حتا نمایندگان مزدور مجلس را به اعتراض واداشته است. نماینده گرگان میگوید: مردم شدیدا نسبت به قبوضی با نرخهای نجومی معترضاند. ما شاهد افزایش ده برابری هستیم. نماینده صومعهسرا نیز گفت: “وزارت نیرو سعی دارد به انحاء مختلف پول بیحساب و کتاب از مردم بگیرد. این اظهارات نیز بازتاب اعتراضات گسترده مردم است. دامنهی اعتراض و نارضایتی مردم به حدیست که معائون وزیر نیرو وادار به واکنش شد، تا شاید بتواند مردم را آرام کند و به پرداخت قبوض وادارد.
وی ادعا کرد که از سال ۸۳ به بعد، هیچ تغییری در نرخ برق داده نشده و متوسط نرخ برق ثابت است. وی افزود: علت بالا رفتن قیمت برق، مصرف متوالی در روزهای گرم تابستان بوده است و مردم شمال از کولرهای گازی استفاده کردهاند. اما وی که میدانست، این حرفها پاسخ مردم نیست و اعتراضات مدام در حال وسعت گرفتن است، وعده داد که وزارت نیرو در حال بررسی مساله برای قراردادن استانهای شمالی در مناطق گرم است و اگر مشترکی پول بیشتری پرداخت کرده باشد به وی بازپرداخت میشود. وعدهی سرخرمن است، با این شرط و شروط که اگر این تجدید نظر، نهایی شود و وزارت نیرو مجوزهای لازم را کسب کند. در عین حال وی از مردمی که نه قادر به پرداخت این هزینه کلان هستند و نه قصد پرداخت آن را دارند، خواست که مبلغ این قبوض را به صورت قسطی پرداخت کنند.
اما واقعیت مساله چیست و چرا به یک باره بهای برق این همه افزایش یافت. حقیقت این است که دولت پیش از آن که رسما قانون هدفمندسازی خود را به مرحله اجرا درآورد، شروع به افزایش قیمت برخی کالاها و خدمات کرده است. هدف دولت این است که از یک طرف هم زمان افزایش بهای کالاها و خدمات را به مرحله اجرا نگذارد، تا مانع از انفجار اعتراض مردم گردد. از سوی دیگر با این افزایش شدید بهای برق میخواهد واکنش مردم را در قبال اجرای برنامه گران کردن عموم کالاها، مورد ارزیابی قرار دهد.
بنابر این واکنش اعتراضی مردم در همین مرحله حائز اهمیت جدیست، تا به دولت نشان داده شود کسی آرام نخواهد نشست. هم اکنون مردم معترض در برخی از استانها که بهای برق افزایش یافته است، از پرداخت قبوض خودداری کرده و میگویند، قادر به پرداخت آن نیستیم. این نهضتی را که از هماکنون در درون مردم برای مقابله با سیاست گران سازی کالاها از سوی دولت و سرمایهداران، در حال شکل گرفتن است، باید به نهضتی سراسری تبدیل نمود. فوریترین راه مبارزه با این سیاست ارتجاعی و ضدمردمی دولت این است که عموم مردم ایران در هر کجا که بهای برق افزایش مییابد از پرداخت آن خودداری کنند و ترفندهای متعدد رژیم، از جمله پرداخت اقساطی را نپذیرند. هیچ کاری هم از دست رژیم برنمیآید. نه میتواند میلیونها تن از مردمی را که از پرداخت مبلغ قبوض برق خودداری میکنند، با شیوههای سرکوب و تهدید وادار به پرداخت نماید و نه آنها را از داشتن برق محروم سازد. پرداخت نکردن قبوض راه حل فوری و بیدردسر مقابله با گرانی قیمت برق است و دولت راهی جز عقبنشینی در برابر این مقاومت مردم نخواهد داشت.
قبوض برق را پرداخت نکنیم.
http://96.0.49.111/?p=20324
۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه
قطعیت شکست استراتژیک جهانی امپریالیسم آمریکا
وقتی که باراک اوباما بر مسند ریاست جمهوری امریکا نشست، پایان اوت سال ۲۰۱۰ را به عنوان ضربالاجل خروج نظامیان آمریکایی از عراق تعیین کرد. چند هفته به پایان این موعد، بر این موضوع تاکید ورزید و در اواخر اوت بخش دیگری از نیروهای نظامی آمریکایی خاک عراق را ترک کردند.
البته هنوز ۵۰ هزار نیروی آمریکایی در عراق باقی ماندهاند که این نیروها، ظاهرا قرار است نیروهای نظامی عراقی را آموزش دهند و مهلت نهایی خروج نیروهای آمریکایی پایان سال ۲۰۱۱ اعلام شده است. با این وجود، باراک اوباما رئیس جمهورآمریکا درآخرین روز ماه اوت یکباردیگراعلام نمود که مأموریت نیروهای رزمی آمریکائی در عراق به پایان رسیده است. جوبایدن معاون اوباما که روز دوشنبه ۳۰ اوت (۸ شهریور ۸۹) وارد عراق شده و گفته بود که ماموریت نظامی نیروهای آمریکایی در عراق رسماً پایان یافته و “عملیات آزادسازی عراق” پس از این جای خود را به “عملیات افق تازه” یا “سپیده دم نو” خواهد داد، بعد از آخرین اظهارنظر رئیس جمهورآمریکا در این مورد، در ضمن یک سخنرانی در کمپ ویکتوریا واقع در خارج از بغداد، بار دیگر بر پایان “عملیات آزادسازی عراق” تأکید نمود.
در حالیکه ژنرال ریموند اودیون فرماندهی نیروهای آمریکایی در عراق، حدود یک هفته قبل از ترک نیروهای نظامی آمریکا چنین ادعا کرده بود که “نیروهای عراق آمادهاند تا جای خالی نیروهای آمریکایی را در این کشور پر کنند”، اما “بابکرزیباری” یک فرمانده ارتش عراق، ضمن انتقاد و گله از تصمیم آمریکا به خروج از عراق چنین اعتراف نمود که “ارتش عراق تا ده سال دیگر هم نخواهد توانست آمادگی کنترل اوضاع را بدست آورد.”!
پرسش این است که چرا دولت امپریالیستی آمریکا هفت سال پیش جنگ تجاوزکارانهای را علیه عراق برافروخت و این کشور را به اشغال خویش درآورد و به رغم مخالفتهای وسیع و گسترده در مقیاس بینالمللی با این جنگ راهزنانه، متجاوز از ۱۶۰ هزار نیروی نظامی به عراق اعزام نمود و علاوه بر به کشتن دادن حدود ۴۵۰۰ نفر از نیروهای آمریکایی، بیش از یک میلیون تن از مردم عراق را کشتار و معلول نمود و میلیونها تن دیگر را آواره و بیخانمان و مجبور به ترک عراق ساخت! و چه شد که اکنون و به رغم درخواست دولت و فرماندهان عراقی دست نشاندهی خویش برای ماندن نیروهای آمریکایی در عراق، دولت آمریکا اما نیروهای نظامی خود را از این کشور خارج میکند.
تا پیش از فروپاشی بلوک شرق، امپریالیسم آمریکا بزرگترین قدرت امپریالیستی در جهان بود. قدرت نظامی و سیاسی آمریکا به حدی بود که به سادگی میتوانست سایر قدرتهای امپریالیستی را زیر هژمونی خود درآورد. با فروپاشی شوروی و بلوک شرق، عملا یک قدرت بزرگ که همواره میتوانست در برابر اقدامات تجاوزکارانه قدرتهای امپریالیستی جهان به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، به عنوان مانعی جدی عمل کند، از میان برداشته شد و در عین حال دورهای که قدرتهای امپریالیست، برای مقابله با شوروی و بلوک شرق داوطلبانه سرکردگی آمریکا را پذیرفته بودند پایان یافت. دولت آمریکا، از یک سو فضای مناسبتری را برای تجاوزات امپریالیستی خود فراهم میدید و دستش در این راه بازتر شد، از سوی دیگر اما دیگر نمیتوانست به روال دوران قبلی، سایر قدرتهای امپریالیست جهان، به ویژه قدرتهای اروپائی را به تبعیت خود درآورد. بر این پایه است که دولت امپریالیستی آمریکا در عین آنکه میبایستی به شیوههایی متوسل گردد تا به سایر قدرتهای امپریالیستی به ویژه هم پیمانانی که سرکردگی آن را پذیرفته بودند، اثبات کند که آمریکا یگانه قدرت برتر جهان است و همه باید از آن تبعیت کنند. زور و قلدری و استفاده هرچه بیشتر از قدرت نظامی و زیر پا نهادن تعهدات و قول و قرارهای بینالمللی، آن شیوهها و شگردهاییست که باید هژمونی آمریکا در میان سایر قدرتها را تامین کند. بر این زمینه است که جرج دبلیو بوش، نماینده جناح هارتر امپریالیسم آمریکا بر سرِ کار میآید و در همین دوره است که قدرت نظامی آمریکا بیش از پیش بکار گرفته میشود . دولت آمریکا برای پیشبرد سیاستهای جنگطلبانه خود، حتا نیازی به تائید و تصویب آن توسط سایر قدرتها و سازمان ملل و یا شورای امنیت سازمان ملل هم نمیبیند.
دولت امپریالیستیِ آمریکا، هفت سال پیش، با پنهان شدن در پشت شعار “دمکراسی” و “آزاد سازی مردم عراق”، به بهانه مقابله با سلاحهای کشتار جمعی، لشکرکشی و تجاوز به عراق را آغاز کرد. موشکها و بمبافکنهای آمریکایی، صدها شهر و روستای عراق را منهدم و صدها هزار خانه را با خاک یکسان کردند و صدها هزار تن از مردم عراق را آواره و یا به کام مرگ فرستادند. پنتاگون و بوش، بر اشغال عراق به هر قیمت تاکید داشتند. و عراق به قیمت جاری شدن سیلی از خون مردم بیدفاع، به اشغال آمریکا و متحد نزدیک آن انگلستان درآمد.
از نظر امپریالیسم آمریکا در آن زمان، پیروزی بر ارتش صدام، سرنگونی و اشغال عراق، پایان ماجرا و پایان جنگ محسوب میشد. امپریالیستها که به مردم جهان اطمینان میدادند، از سربازانشان در عراق اشغالی با دسته گل استقبال خواهد شد، هنگامی که با مخالفت و اعتراض تودهای روبرو شدند شدیدترین کشتارها را انجام دادند و از کثیفترین شیوههای ضد انسانی برای تحکیم سلطه ستمگرانه خود استفاده کردند. آنان سعی نمودند با ایجاد نفاق و دامن زدن به مسائل و اختلافات قومی، ناسیونالیستی و مذهبی در میان مردم عراق، سرکوب مردم و اشغال عراق را عملی ساخته و به سلطه خویش دوام بخشند.
هر کس این را می دانست که اهداف امپریالیسم آمریکا، فراتر از اشغال نظامی عراق و غارت نفت این کشور است. هدف اصلی دولت آمریکا از لشکرکشی نظامی به عراق، کسب بازارهای بیشتر و تسلط انحصاری بر بازارهای تمام منطقه، کنترل مهمترین منابع نفت و انرژی جهان، کنترل کل منطقه و مهار دولتهایی بود که در دوران جنگ سرد تحت نفوذ شوروی بودند. آمریکا پس از اشغال عراق، در صدد برآمد که به زور سرنیزه و دمکراسی آمریکایی “ثبات و امنیت” در این کشور ایجاد کند، تا در سایه آن، علاوه بر غارت و چپاول منابع نفتی عراق، پای خود را در این کشور محکم کند، آنگاه یک یا چند عراق دیگر برپا و “خاورمیانه بزرگ” ایجاد کند!
اما این ثبات و امنیتی که امپریالیسم آمریکا در پی آن بود، در تمام طول این هفت سال هرگز حتا برای یک روز هم حاصل نشد. تمام تلاشها و تاکتیکهای سیاسی و نظامی آمریکا برای ایجاد ثبات و امنیت مورد نظر خود در عراق با شکست روبرو گردید. نه افزایش سربازان آمریکایی، نه بمبارانها و کشتار مردم بی دفاع شهرها از نوع کشتار و قتل عام ٢٠٠٠ تن ازمردم ” فلوجه” و نه بازی های پارلمانی و دمکراسی آمریکایی، معضل آمریکا را حل نکرد. دولتهای دست نشانده و نوکران امپریالیسم آمریکا نیز ثبات و امنیتی راکه آمریکا به آن نیازداشت تا پروژههای امپریالیستی و راهزنانهی خود را در منطقه دنبال کند، فراهم نساختند. اشغال نظامی عراق، قرار بود در طرح استیلای سیاسی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه، نقش محوری ایفا کند عراق که قرار بود دروازه “خاورمیانه بزرگ” باشد، نه فقط دری به روی رویای آمریکایی “خاورمیانه بزرگ” نگشود، بلکه خود به یک معضل جدی در کل سیاستهای منطقهای آمریکا و به باتلاقی برای نیروهای نظامی آن تبدیل گردید.
آمریکا که هنگام حمله به افغانستان، تبلیغات زیادی علیه طالبان به راه انداخته بود، و تا حدودی از همراهی افکار عمومی و همچنین از حمایت قاطع اروپا برخوردار بود، با اشغال افغانستان ارتش خود را به عنوان ارتشی شکست ناپذیر جلوه میداد که قادر است در هر نقطهای از جهان که اراده کند دست به حمله نظامی بزند و پیروز شود. زمان لشکرکشی به عراق و اشغال این کشور اما، شرایط متفاوت بود. اگرچه دولت آمریکا در آغازِ حمله به عراق و عَلَم کردنِ دروغی به نام نابودی سلاحهای کشتارجمعی توانسته بود موافقت بخش زیادی از مردم آمریکا را جلب کند، اما وقتی که اشغال عراق به درازا کشید و کشتارها ادامه پیدا کرد، مردم آمریکا و افکار عمومی جهانی به مخالفت با اشغال عراق و کشتار مردم این کشور برخاستند. دولت آمریکا که به نیروهای نظامی قول بازگشت پس از سقوط صدام را داده بود، در عراق زمینگیر شد. تداوم اشغال عراق که ماهانه ۳ تا ۴ میلیارد دلار هزینه در برداشت، به بروز بحرانهایی در درون آمریکا نیز منجر گردید. به جز انگلیس، همپیمان نزدیک آمریکا، اروپا نیز موافق این اقدام امپریالیستی آمریکا نبود. طولی نکشید که لشکرکشی آمریکا به عراق و اشغال این کشور، بیش از آنکه قدرت امپریالیسم آمریکا را نشان دهد، ضعف آن را مدلل ساخت. تجاوز نظامی آمریکا به عراق، ضربهای جدی بر قدرت و توانایی نظامی و سیاسی آمریکا وارد ساخت. اگر چه شکست آمریکا از همان آغاز اشغال عراق خود را نشان داد، اما در اواخر نخستین دوره ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش، حتا مقامات دولتی این کشور نیز به آن اعتراف میکردند و راه چارهای برای خروج آمریکا از بنبست عراق جستجو میکردند. رامسفلد وزیر دفاع آمریکا در همین رابطه استعفا داد. برخی دیگر از مقامات آمریکائی از جمله جان بولتون نماینده آمریکا در سازمان ملل، صریحاً از شکست آمریکا و ضرورت تغییر استراتژی آمریکا سخن گفته و بر “خروج آبرومندانه” از عراق تاکید نمودند. کمیته “بیکر همیلتون” یا گروه مطالعه عراق که مرکب از ده سیاستمدار پر سابقهی وابسته به دو حزب دمکرات و جمهوریخواه بود و از طرف کنگره آمریکا ماموریت یافت تا اوضاع عراق را مطالعه و راهی برای غلبه بر معضلات آمریکا در عراق پیدا کند، پس از تحقیق و بررسی و مطالعه اوضاع عراق از شکست آمریکا در خاورمیانه سخن گفت. در دوره دوم ریاست جمهوری بوش، شکست آمریکا در عراق، با قطعیت بیشتر در معرض چشم جهانیان قرار گرفت. پس از شکست نظامی آمریکا، تلاشهای دولت آمریکا حول چگونگی خروج از عراق متمرکز گردید. امپریالیسم آمریکا فقط از لحاظ نظامی نبود که متحمل شکست گردید، بلکه از لحاظ سیاسی نیز شکست خورد. شکست سیاسی آمریکا حتا از شکست نظامی آن نیز بدتر بود. این شکستها، ضرباتی جدی بر قدرت و توانایی نظامی و سیاسی و اعتبار آمریکا در این زمینه وارد ساخت.
شکستهای نظامی و سیاسی آمریکا در عراق در عین پوشالی بودن قدرتی را نشان داد که تا پیش از آن در میان سایر قدرتهای امپریالیستی قدرتی برتر به حساب میآمد. شکست آمریکا در عراق، یک شکست نظامی و سیاسی فقط در منطقه نبود. این شکست به شکست استراتژیک جهانی برای آمریکا تبدیل گردید. آمریکا راهی نداشت جز آنکه نیروهای خود را نه چندان “آبرومندانه” از عراق خارج کند یا آن را از درگیری مستقیم کنار بکشد. روی کار آمدن باراک اوباما نیز محصول این شرایط، تضعیف و ناتوانی امپریالیسم آمریکا است و برنامههای دولت وی نیز بیان چیز دیگر جز شکست استراتژی آمریکا نیست!
شکست نظامی وسیاسی آمریکا در عراق و شکست استراتژیک جهانی آمپریالیسم آمریکا، به معنای آن نیست که دولت آمریکا از اهداف و مقاصد غارتگرانه و توسعهطلبانه خود و برافروختن جنگهای تجاوزکارانه دست می شوید. جنگ تجاوزگرانه و راهزنانه در ذات امپریالیسم است. انحصارات امپریالیستی جهان نیز برای نجات سرمایهداری در حال زوال، از چنگال بحرانهای عمیق اقتصادی و سیاسی و برای غارت و چپاول مردم جهان، دست از جنگ و خونریزی و کشتار مردم نخواهند کشید. دولت امپریالیستی آمریکا ممکن است سربازان خود را از عراق فرابخواند و بعد از این به طور مستقیم مردم عراق را کشتار نکند و یا قدری بیشتر به مسائل داخلی خود بپردازد، اما از جنگ یا مداخله در امور داخلی عراق دست نخواهد کشید. سربازان آمریکائی در حالی خاک عراق را ترک می کنند که بحران حاد سیاسی تمام جامعه عراق را دربرگرفته و اختلافات درون گروهبندیهای سیاسی نیز بسیار تشدید شده است. درگیریهای روزانه و متعدد میان گروههای سیاسی و کشته شدن گروه گروه از مردم عراق، بازتاب همین بحران است. اختلافات و جنگهای قومی، مذهبی و ملی که دولت امپریالیستی آمریکا نقشِ اصلی را در برافروختنِ آتشِ آن داشته است، بیش از پیش تشدید شده و ادامه خواهد یافت.
http://96.0.49.111/?p=20065
اشتراک در:
پستها (Atom)