۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

تضاد خرافات مذهبی و علم حل ناشدنی‌ست

خمینی وقتی که در ایران به قدرت رسید، به پیروان خود فرمان داد، قلم‌ها را بشکنید و دهان‌ها را ببندید. وی بی‌پرده حقیقتی را برملا کرد. او می‌خواست بگوید که میان دولت مذ هبی و آزادی، ناآگاهی برخاسته از خرافات مذهبی و آگاهی تهی از خرافات، چنان ستیز و تضاد آشتی‌ناپذیری وجود دارد که ارتجاع مذهبی جز از طریق شکستن قلم‌ها، بستن دهان‌ها و بریدن سرها که خمینی ناگفته به آن عمل کرد، نمی‌تواند با آن مقابله کند. روزنامه‌ها تعطیل شد، کتاب‌ها به آتش کشیده شد. فعالیت احزاب و سازمان‌های سیاسی، تشکل‌های دمکراتیک و صنفی، اجتماع، راه‌پیمایی و تظاهرات ممنوع اعلام گردید. دانشگاه‌ها به خاک و خون کشیده شد و تعطیل گردید. هزاران تن اعدام و ده‌ها هزار تن از مردم ایران به بند کشیده شدند تا بر تضاد آزادی و آگاهی با دولت مذهبی و خرافات مذهبی غلبه شود. این تضاد اما حل شدنی نیست. به جای خود باقی‌ست و پیوسته خود را در زمینه‌های مختلف نشان می‌دهد.

دانشگاه یکی از عرصه‌های مهمی‌ست که این تضاد پیوسته خود را به شکلی محسوس و برجسته در آن نشان می‌دهد. بی جهت نیست که دانشگاه همواره به یکی از کانون‌های درگیری حاد با جمهوری اسلامی تبدیل شده است. حضور گسترده دانشجویان در اعتراضات و تظاهرات سال گذشته، چنان هراسی در دل سران جمهوری اسلامی ایجاد نمود که خامنه‌ای خواهان برچیده شدن برخی از رشته‌های دانشگاهی به ویژه رشته‌های مرتبط با علوم اجتماعی گردید.

سرانجام در این هفته، مدیر کل دفتر گسترش آموزش عالی اعلام کرد پذیرش و توسعه ۱۲ رشته علوم انسانی، متوقف گردید. وی گفت: “این رشته‌ها باید با اولویت‌های بومی و دین‌محوری بازنگری شوند. به طوری که محتوای آن‌ها که بیش‌تر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود. محتوای این ۱۲ رشته تا ۷۰ درصد بازنگری می‌شوند.” رشته‌هایی که قرار است مشمول بازنگری شوند، از جمله شامل حقوق، علوم سیاسی، جامعه‌شناسی، مطالعات زنان، حقوق بشر، فلسفه و روانشناسی است. از اظهار نظر نامبرده چنین برمی‌‌آید که برخی از این رشته‌ها ممکن است برای همیشه تعطیل یا کاملاً محدود گردند.

همان‌گونه که پیش از این اشاره شد، واقعیت این است که میان علم و خرافات مذهبی تضادی آشتی‌ناپذیر وجود دارد و هیچ رشته علمی در دانشگاه‌ها با باورهای خرافی و مذهبی جمهوری اسلامی سازگار نیست. اما رژیم جمهوری اسلامی در شرایطی که نظام سرمایه‌داری حاکم بدون وجود برخی رشته‌های مرتبط با علوم طبیعی و تجربی، نمی‌تواند ادامه حیات داشته باشد، از سر ناگزیری این رشته‌ها را که مستقیماً نیز با مسایل سیاسی و اجتماعی جامعه ایران ارتباطی ندارند، تحمل می‌کند. گاه حتا برخی رشته‌های علمی را تا جایی که به اهداف نظامی خدمت می‌کنند، تقویت می‌نماید.

مشکل رژیم به ویژه در آن رشته‌هایی بروز می‌کند که به نحوی مرتبط با عرصه‌ی آگاهی اجتماعی‌اند و از آن‌جایی که این رشته‌ها تکامل‌شان همراه با شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری به ویژه در اروپا و آمریکا بوده است، با باورهای مذهبی جمهوری اسلامی ناسازگار درمی‌آیند. دانشجویان این رشته‌ها که عموماً قرار است تبدیل به کادرهای دستگاه دولتی جمهوری اسلامی شوند، مواد درسی‌شان منطبق با تربیت کادرهای سیستم سرمایه‌داری در تمام کشورهای جهان است. در این حدود از باورهای مذهبی فاصله می‌گیرند و از آن‌ها کادر مطلوب جمهوری اسلامی که یک آدم سر تا پا خرافاتی و احمق است، درنمی‌آید. نه تنها چینین کادری در نمی‌آید، بلکه دانشجویان رشته‌های علوم اجتماعی با همان محدوده‌ی آگاهی کسب شده در دانشگاه‌ها به ستیز و مخالفت با ایدئولوژی دولت مذهبی برمی‌خیزند و تبدیل به مخالف جمهوری اسلامی می‌گردند. معضل جمهوری اسلامی با رشته‌های علوم اجتماعی در این‌جاست که از یک‌سو به کادرسازی برای دستگاه دولتی در این رشته‌ها نیاز دارد و از سوی دیگر عموماً کادرهایی که ساخته می‌شوند، کادر مطلوب جمهوری اسلامی نیست. این تناقض هم با بازنگری مواد درسی و اسلامی کردن بیش‌تر دروس قابل حل نیست. اگر جز این می‌بود، حوزه‌های علمیه و آخوندها و طلبه‌ها مشکل را حل کرده بودند. جمهوری اسلامی هم به متخصص و کادر جامعه‌شناس نیاز دارد و هم از این متخصص و کادر وحشت دارد. چرا که او به هر حال باید با این باور تسویه حساب کرده باشد که دست خدا در تکامل جامعه، و مسایل و معضلات اجتماعی در کار است. جمهوری اسلامی می‌خواهد رشته علوم سیاسی دانشگاه‌ها، کادرهای سیاسی‌اش را تربیت کنند. اما از همان آغاز دانشجوی این رشته باید با متفکرین و اندیشه‌های سیاسی آشنا شود که رو در روی کلیسا و مذهب قرار گرفتند. جمهوری اسلامی می‌خواهد رشته فلسفه‌ای داشته باشد که دانشجویان آن چیزی فراتر از متافیزیک ارسطو و ایده‌آلیسم افلاطون و نوافلاطونیان و فلاسفه مسیحی و اسلامی قرون وسطا یاد نگیرند. اما این دانشجویان باید تاریخ فلسفه بخوانند. نظرات فیلسوفان مختلف را بشناسند و به ناگزیر با ماتریالیسم و دیالکتیک روبرو می‌شوند. لذا شعورشان بسط می‌یابد و به معضلی برای جمهوری اسلامی تبدیل می‌شوند. جمهوری اسلامی رشته حقوقی در دانشگاه‌ها می‌خواهد که سطح شعور و دانش دانشجویان آن، از محدوده‌ی احکام و مجازات‌های قرون وسطایی و دوران برده‌داری فراتر نرود. اما آن‌چه که این دانشجو می‌آموزد، بیش‌تر منطبق است با حقوق و قانون جامعه بورژوایی. از این روست که اغلب آن‌ها به کادرهای مطلوب جمهوری اسلامی تبدیل نمی‌شوند. اکنون حدود سه دهه است که جمهوری اسلامی سیستم قضایی اسلامی را برپا کرده است. اما گویا معضل‌اش حل نشده و نخواهد شد. جمهوری اسلامی مدافع نابرابری زن و مرد است و نمی‌تواند رشته‌های مطالعات زنان و حقوق بشر را تحمل کند. چرا که به ناگزیر پایه کارشان بر برابری حقوق قرار می‌گیرد و با جمهوری اسلامی در تضاد می‌افتند. بنابراین، احتمال آن هست که این رشته‌ها حتا به کلی تعطیل شوند.

معضل جمهوری اسلامی، چیزی فراتر از دانشگاه و رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی‌ست. آگاهی توده‌های مردم ایران و مقابله آن‌ها با جمهوری اسلامی، چیزی تزریق شده از دانشگاه‌ها به جامعه نیست که با تعطیل برخی رشته‌های دانشگاه و یا اسلامی کردن بیش‌تر دروس آن‌ها برطرف گردد. این آگاهی در اساس برآمده از مبارزه طبقاتی‌ست که در جامعه جریان دارد. توده‌های کارگر و زحمتکش مردم ایران در جریان مبارزه برای تحقق مطالبات و اهداف خود آگاه شده و به نبرد برای سرنگونی دولت مذهبی جمهوری اسلامی برخاسته‌اند. دانشجویان جزئی از این مردم و آگاهی آن‌ها هستند. بازنگری مواد درسی رشته‌های دانشگاهی کمکی به نجات رژیم نخواهد کرد. اسلام و دولت مذهبی حرفی برای گفتن و پاسخی به مطالبات مردم نداشته و ندارند. از همین روست که جمهوری اسلامی‌از همان آغاز با شکستن قلم‌ها، بستن دهان‌ها و بریدن سرها موجودیت‌اش را در ایران اعلام نمود و اکنون نیز تمام موجودیت‌اش بر سرنیزه نیروهای مسلح، پاسداران و بسیجیان مزدور متکی‌ست. تضاد خرافات مذهبی و علم حل ناشدنی‌ست.

بنقل از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)،

کمک به کرزای نمونه‌ای کوچک از صدها مورد بزرگ

در هر کشوری که رژیم اختناق و سرکوب عریان، مقدرات مردم را در دست گرفته باشد، تاراج‌گری مالی، رشوه‌خواری، دزدی و سوء استفاده‌های کلان مالی مقامات دولتی و فساد فراگیر، جزئی جدایی‌ناپذیر از نظام سیاسی آن کشور است. دولت مذهبی جمهوری اسلامی، نمونه‌ی تام و تمامی از یک چنین رژیم‌هایی در سراسر کره‌ی زمین است. بی‌جهت نیست که جمهوری اسلامی همواره در رأس لیست فاسدترین رژیم‌های مؤسسات تحقیقاتی بین‌المللی قرار می‌گیرد.

در ایران که نه فقط توده مردم هیچ نقشی در اداره امور کشور ندارند، بلکه آزادی‌های سیاسی در کل از مردم سلب شده و اختناقی وحشتناک حاکم است، دار و دسته‌ای که قدرت را در اختیار دارد، بر یک درآمد سالانه‌ی حدوداً صد میلیارد دلاری از بابت فروش نفت و گاز چنگ انداخته است. از آن‌جایی که هیچ حساب و کتاب و کنترلی در کار نیست، این درآمد کلانی که حاصل دسترنج کارگران و زحمتکشان مردم ایران است، توسط جمهوری اسلامی به تاراج برده می‌شود. بخشی از آن که ظاهراً در بودجه‌ی سالانه می‌آید، صرف هزینه‌های دستگاه بوروکراتیک – نظامی، پلیسی و امنیتی دولت انگل اسلامی می‌شود که موجودیت رژیم استبدادی را حفظ کند. بخش دیگری از آن مستقیم و غیر مستقیم توسط طبقه حاکم و تمام مقامات و کارگزاران دولتی بلعیده می‌شود. اما این هنوز تمام ماجرا نیست. از آن‌جایی که مقامات جمهوری اسلامی خود را مالک کشور، ثروت‌های آن و درآمدهای هنگفت حاصل از فروش نفت و گاز و منابع دیگر می‌دانند، این حق را نیز برای خود قائل‌اند که بنا به اراده خود، همه ساله میلیاردها دلار به دوستان و نزدیکان خارجی خود اعم از افراد، گروه‌های اسلام‌گرا و برخی دولت‌ها و سران آن‌ها بدهند، بدون این که مردم ایران کم‌ترین اطلاعی از آن پیدا کنند. هر گاه نیز که مواردی از آن افشا می‌شود، سران جمهوری اسلامی از آن‌جایی که این پرداخت‌ها را بخشی از ثروت شخصی خود می‌دانند که گویا ربطی به ثروت عمومی کشور و مردم ایران ندارد، با سکوت خود آن را بی‌اهمیت جلوه می‌دهند.

در این هفته یکی دیگر از رسوایی‌های جمهوری اسلامی در این عرصه برملا شد. روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز خبر داد که جمهوری اسلامی ایران همه ساله مبالغی پول نقد به حامد کرزای رئیس جمهور افغانستان پرداخت می‌کند. این روزنامه در گزارش خود با اشاره به یکی از این پرداخت‌ها، افزده است که این پول در یک بسته‌بندی پلاستیکی در جریان سفر رئیس دفتر کرزای به تهران در داخل هواپیما به وی تحویل داده شده است. بر طبق این گزارش، گویا رئیس جمهور افغانستان مبالغی از این پول‌ها را میان نمایندگان و سران قبایل طرفدار خود تقسیم می‌کند. با انتشار این خبر افشاگرانه، سفارت جمهوری اسلامی در افغانستان بنا به رسم همیشگی رژیم شیاد، دروغ‌گو و فاسدِ اسلامی، با انتشار بیانیه‌ای از بیخ و بن پرداخت چنین پول‌هایی را به کرزای و رئیس دفتر وی تکذیب کرد. آن را شایعه رسانه‌های غربی برای مغشوش کردن اذهان مردم با هدف بر هم زدن روابط جمهوری اسلامی با افغانستان معرفی کرد. یک روز پس از آن، کرزای در مصاحبه مطبوعاتی خود رسماً دریافت همه ساله‌ی مبالغی پول نقد را از جمهوری اسلامی پذیرفت و گفت: ایران در هر سال یکی، دو بار ۵۰۰ یا ۶۰۰ هزار یورو کمک کرده است و دریافت این پول توسط رئیس دفتر وی، بر طبق اطلاع و به دستور خود او بوده است. وی اما کوشید که آن را کاری رسمی و قانونی معرفی کند و افزود که در این ۹ سال کشورهای متعددی پول نقد کمک کرده‌اند که جمهوری اسلامی نیز از این جمع مستثنا نیست. کرزای هم‌چنین اشاره کرد که جرج بوش نیز از جریان دریافت پول نقد از جمهوری اسلامی اطلاع داشته است. روشن است که حساب این پول نقد از کمک‌های بین‌المللی که رسماً به افغانستان می‌شود جداست و کمک یا دقیق‌تر رشوه‌ای به شخص کرزای و حامیان وی است. یکی از نمایندگان مجلس افغانستان در گفتگویی با رادیو بین‌المللی فرانسه، ادعای شفاف و رسمی بودن دریافت این پول را توسط کرزای رد می‌کند و می‌گوید این نوع کمک، یک افتضاح است و “هیچ وقت معمول نیست که کمک‌های یک دولت به شکل نقدی عرضه شود و آن هم در جعبه‌ها و ساک‌ها به کدام کارمند دولتی و بدون کدام سند سپرده شود.”

مسئله دریافت‌های نقدی توسط کرزای، مسئله‌ای‌ست مربوط به مردم افغانستان و رژیم فاسد حاکم بر سرنوشت آن‌ها. اما آن‌چه که به مردم ایران ربط پیدا می‌کند، این است که افشای پرداخت مبالغ کلانی پول نقد توسط جمهوری اسلامی به کرزای در جهت اهداف و مقاصد توسعه‌طلبانه ی اسلامی، تنها یک نمونه کوچک از پرداخت صدها و شاید هزاران مورد پرداخت‌های سِری‌ست که این رژیم ارتجاعی و فاسد از حاصل دسترنج کارگران و زحمتکشان به افراد و گروه‌های اسلام‌گرا و دولت‌های دوست و نزدیک به خود دارد. شاید مبلغی را که در طول سال‌های گذشته به کرزای داده شده، در مقایسه با صدها میلیون دلاری که هر سال به گروه‌هایی از قماش حزب‌الله لبنان، حماس و جهاد اسلامی پرداخت می‌گردد، ناچیز جلوه کند. اما سر به میلیون‌ها دلاری خواهد زد که گاه بودجه سالانه‌ی یک کشور را در آفریقا تشکیل می‌دهد. کرزای رقم دقیق مبلغی را که هر سال از جمهوری اسلامی می‌گیرد، اعلام نمی‌کند و تنها به مبلغی متجاوز از یک میلیون یورو اشاره دارد. با استناد به همین مبلغ نیز می‌توان گفت که جمهوری اسلامی در طول دوران زمام‌داری کرزای حدوداً مبلغی متجاوز از ده میلیون دلار از کیسه‌ی مردم ایران به جیب کرزای و دار و دسته وی سرازیر کرده است. بی هیچ تردیدی باید گفت که جمهوری اسلامی برای پیشبرد مقاصد خود در افغانستان مبالغ دیگری نیز مخفیانه به سران گروه‌های اسلام‌گرای این کشور، به ویژه تاجیک‌ها می‌پردازد.

در پی افشای خبر پرداخت پول نقد توسط جمهوری اسلامی به کرزای، فراکسیون گروه‌های موسوم به اصلاح‌طلب در مجلس ارتجاع اسلامی کوشید در رقابت خود با جناح دیگر از آن به نفع خود بهره‌برداری کند. این فراکسیون چنان که گویی از مسایلی که در لجن‌زار جمهوری اسلامی می‌گذرد، بی‌خبر است، وزیر خارجه را مورد سؤال قرار داد و از وی خواست که توضیح دهد میزان این کمک‌ها در ۵ سال گذشته چقدر بوده است؟ مستند قانونی این پرداخت‌ها چه بوده و به تصویب چه مرجعی رسیده است؟ آیا دولت از محل و نحوه‌ی هزینه این کمک‌ها از سوی رئیس جمهوری افغانستان اطلاع داشته است یا خیر؟ محل تأمین منابع این کمک‌ها در قوانین بودجه سنواتی اعلام گردد. البته پاسخی به این سؤالات آن‌ها داده نشد و داده نخواهد شد. چرا که اصولاً سؤالات آن‌ها مسخره است. از آن‌رو که اگر قرار باشد به این سؤالات پاسخ داده شود، باید میلیاردها کمک‌های مخفی جمهوری اسلامی به دار و دسته‌های اسلام‌گرا برملا گردد که خود گروه‌های موسوم به اصلاح‌طلب در دوران حیات جمهوری اسلامی دست اندر کار آن بوده‌اند.

رژیم جمهوری اسلامی از همان آغاز موجودیت خود مبالغ کلانی صرف سازماندهی و تقویت گروه‌ها و رژیم‌های اسلام‌گرا کرده است. این مبلغ خواه در دوران زمام‌داری اصلاح‌طلبان و یا جناح رقیب آن‌ها، مخفی بوده و مخفی باقی خواهد ماند. گروه‌های موسوم به خط امام و اصلاح‌طلب که مدت‌ها قدرت فائقه بودند، هرگز کلامی در مورد این کمک‌ها به حزب‌الله لبنان، گروه‌های اسلام‌گرای فلسطینی، گروه‌های اسلام‌گرای عراقی، اسلام‌گرایان افغانی، پاکستانی، یمنی و ده‌ها گروه ریز و درشت دیگر نگفتند. آن‌ها اکنون از مستند قانونی پرداخت پول نقد به کرزای، محل تأمین منابع آن در قوانین بودجه‌ی سنواتی و مبلغ آن سؤال می‌کنند. اما هرگز سؤال نکرده و نمی‌کنند و چیزی نمی‌گویند که مبلغی که در هر سال فقط به حزبه‌الله لبنان، حماس و جهاد پرداخت می‌شود چقدر است؟ مستند قانونی این پرداخت‌ها چیست؟ چه مرجعی آن را تصویب کرده و در کجای بودجه سنواتی قرار دارد که مردم ایران از آن بی اطلاع‌اند؟ تفاوتی نمی‌کند که چه کسی در جمهوری اسلامی قدرت را در اختیار داشته باشد. فساد، دزدی، رشوه‌خواری، سوء استفاده‌های مالی، کمک‌های مخفی کلان به گروه‌های اسلام‌گرای کشورهای دیگر، همگی جزئی جدایی‌ناپذیر از حکومت اسلامی است. اکثریت بسیار بزرگی از مردم ایران زیر خط فقر زندگی می‌کنند. دستمزد کارگران، کفاف نان خشک و خالی خانواده‌های آن‌ها را نمی‌دهد. پرداخت این دستمزدها مدام به عقب می‌افتد. امکانات آموزشی و بهداشتی کشور وخیم است. بیکاری بیداد می‌کند. اعتیاد و فقر ابعاد کم‌نظیری به خود گرفته است. اما برای جمهوری اسلامی و سران آن، آن‌چه مهم است، تاراج‌گری، غارت حاصل دسترنج کارگران و زحمتکشان، به جیب زدن درآمدهای کلان نفت و کمک‌های بی‌دریغ به مرتجعین اسلام‌گرای سراسر جهان. تاوقتی که جمهوری اسلامی هست، در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

بنقل از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

دانشجویان و شانزده آذری که پیش روست


شانزده آذر سال ٨٨ یکی از پرشکوه‌ترین شانزده آذرهای تاریخ بود. روزی که رژیمِ تازیانه و جنایت، با عفریت‌های دوره‌گرداش، با تفنگ‌هایی که برای فریب من و تو یک روز به لوله‌های‌اش گُل آویزان کرده بودند، نه تنها دانشگاه‌ها که سراسر خیابان‌ها را به قرق درآورده و نعره می‌کشیدند؛ همان روزی که با وجود آن همه مزدور،این ما بودیم که پیروز شدیم. اما امسال چه؟ از شانزده آذر ٨٨ تا شانزده آذر ٨٩ فاصله بسیار است!

بی‌تردید می‌توان گفت جنبش دانشجویی اهمیت و نفوذی که اکنون در مبارزه برای یک تحول دمکراتیک و انقلابی دارد، در طول تاریخ گذشته هرگز نداشته است و البته دلیل آن نیز آشکار می‌باشد. جدا از ویژگی‌های محیط دانشگاه و دوران دانشجویی که کم و بیش در همه‌ی این دوران تاثیر واحدی داشته، دانشجویان هرگز با این کمیت و گستردگی در جامعه حضور نداشته‌اند. کمیتی که حکومت برای کنترل آن به یک ارتش مجزا نیاز دارد. کمیتی که امروز خود را در اکثر کوی و برزن‌ها می‌یابد، در آن‌ها جریان دارد و با آن زندگی می‌کند. از این جامعه – و در تمامی اجزای آن – تاثیر می‌پذیرد و به نوبه‌ی خود بر آن تاثیر می‌گذارد.

از همین‌روست که می‌توان گفت جنبش دانشجویی به دلیل شبکه‌ی عظیم‌اش، توانایی‌اش در استفاده از ابزارهای نوین، انگیزه‌ها و تضادهای‌اش با حاکمیت کنونی آن‌هم نه فقط در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی که عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و نیز دیگر علل با اهمیت و کم اهمیت، نقشی برجسته در راهبرد اعتراضات خیابانی داشت و در یک کلام در آغاز و ادامه‌ی جنبش اعتراضی در خیابان که در نهایت همراه بود با به بن‌بست رسیدن این شکل از اعتراضات، نقشی غیرقابل انکار داشت.

حمله به کوی دانشگاه تهران در نیمه‌ی شب ٢۴ خرداد و پیش از تظاهرات میلیونی ٢۵ خرداد، بیهوده نبود. رژیم می‌دانست که دانشگاه و دانشجویان از چه اهمیتی برخوردارند و باز به همین دلیل است که رژیم با تمام قوا هم چنان سرگرم سرکوب دانشجویان و تحکیم قدرت خود در دانشگاه‌هاست.


حکومت اسلامی و دانشگاه‌ها

وقتی که سال گذشته رژیم توانست طرح اعتصاب در دانشگاه‌ها را با سرکوب و ارعاب درهم شکند و اعتصاب‌ دانشجویان تعدادی از دانشگاه‌ها در هنگام امتحانات نتوانست همگانی گردد، رژیم آهی از سر آسودگی کشید. زمزمه و سپس طرح اعتصاب در دانشگاه‌ها که می‌توانست اشکال جدیدی از مبارزه را پیش کشیده و در همگانی کردن و گسترش این شکل از مبارزه که رژیم را فلج می‌ساخت، اثرگذار باشد، هرگز نتوانست به دلیل سازشکاری‌های جریان اصلاح طلب و دودلی و تردیدهای شان - و شاید بهتر است گفته شود ترس‌شان از گسترش و تعمیق مبارزه – به ثمر بنشیند. آن‌ها هنگامی به این موضوع باور آوردند که دیگر دیر شده بود. سالی که جریانات چپ دانشجویی نیز پس از تهاجم پلیس به تاثیرگذارترین و فراگیرترین آن‌ها (دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب) در آذرماه سال ٨۶، هنوز درگیر معضلاتی بوده و از نیرو و توان سازماندهی آن‌ها تا حدود زیادی کاسته شده بود. فراموش نکنیم که در سال‌های آغازین دهه‌ی ٨٠ بهترین شرایط برای چپ دانشجویی فراهم گردیده بود تا به موثرترین جریان فکری و مبارزاتی در دانشگاه‌ها تبدیل گردد که به دلایلی از جمله کم تجربه‌گی نتوانست این موضوع به‌گونه‌ای که می‌باید تحقق یابد. البته این موضوعی‌ست که بسط و شرح آن نیاز به مقاله‌ای جداگانه دارد و در این‌جا به همین بسنده می‌کنیم.

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

شارل فولار: کارگرمبارز صنعت نفت فرانسه

شارل فولار (سندیکاهای Charles Foulard) کارگری ۵۳ ساله است که در شرکت عظیم نفت فرانسه توتال (TOTAL) کار می‌کند (شرکت توتال با سود خالص ۱۵ میلیارد یورو در سال، زبان‌زد عام و خاص می باشد). شارل فولار، دبیر مسوول شاخه‌ی F N I C – C G T (فدراسیون شیمی) است که بخش صنایع نفت نیز شامل آن می شود. خط مشی رادیکال وی با خط مشی و گرایش رفرمیستی برنار تیبو( Bernard Thibault ) رهبر فعلی C G T ناهمخوان است. وی با هیکلی تنومند، گرایش چپ رادیکال و بیانی بی واهمه نه تنها دولتمردان فرانسه بلکه حتی بعضی از کارگران دیگرفرانسه را به عکس‌العمل و زبانی انتقادی واداشته است. یکی از نمایندگان سندیکاهای شرکت کننده در اعتصابات اخیر پالایشگاه‌های فرانسه در مورد وی می‌گوید: “برای شارلی – رفقایش او را شارلی صدا می‌زنند – مبارزه هدف است حتی اگرسر کارگران به سنگ بخورد.” شارل فولار، اهل معامله نیست و رک و راست حرف اش را می‌زند. بهمین جهت برای رؤسای توتال، وی دشمنی اصلی محسوب می‌شود. از ابتدای اعتراضات میلیونی مردم فرانسه علیه قانون بازنشستگی، عملیات محاصره و متوقف کردن پالایشگاه‌های تصفیه و صدور نفت فرانسه به عهده وی بوده است. برای او عمل فلج کردن صنعت نفت فرانسه ” از هم اکنون یک پیروزی بزرگ است”.

شارلی می گوید: “از مه ۱۹۶۸ تاکنون چنین اعتصاباتی هرگز دیده نشده است”. وی روز ها و شب ها ، د رسرما و زیر فشار پلیس فرانسه با خواندن سرود انترناسیونال همراه با دیگر کارگران، درِ ورودی پالایشگاه “گران پویی” (Grand – puits) را مسدود کرده‌اند.

شارل فولار معتقد است که جنبش اجتماعی اخیر جنبشی سیاسی است. او می‌گوید: “زمان آن فرا رسیده است که با تداوم مبارزه علیه قانون جدید بازنشستگی به جنبش اخیر سرعت بیشتری ببخشیم”. در هفته ی گذشته زمانی که فرماندار منطقه پالایشگاه دُنژ (Donges ) رسما” دستور داد که تعدادی کارگر باید اجبارا” به کار پرداخته و گرنه همچون قوانین اضطراری زمان جنگ، ۵ سال حبس منتظر آنهاست (قانون réquisitionner)، فریادِ کارگران در سراسر فرانسه، خواب از چشمان کسانی که به دموکراسی فرانسه توهم داشتند ، پراند. حتی دادگاه فرانسه روز بعد به نفع کارگران رأی داد و عمل فرمانداری را غیر قانونی و مخالف حق اعتصاب آنها ارزیابی کرد. در این روز کارگران صنعت نفت فرانسه با عملی سمبولیک با انداختن تابوتی در آتش بنام روز مرگ دموکراسی و حق اعتصاب و زیر پا گذاشتن قانون اساسی فرانسه به جهانیان اعلام کردند که دولت سرمایه داری هرگاه خود را در معرض خطر احساس کند، حتی به قانون اساسی وتصمیمات قضائی نیز اعتنائی نمی کند. شارل فولار از مردان فولادین طبقه ی کارگر فرانسه در برابر دوربین های تلویزیون گفت: “این عمل دولت فرانسه la réquisition نیست بلکه la rafle است” یعنی همان دستگیری جمعی غیر نظامی ها وبه کار اجباری جمعی واداشتن انها که دولت فاشیست هیتلرمبتکر و مجری آن بود.

مبارزات طبقات در سالهای ۱۸۴۸ ,۱۸۵۰ ، کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، جبهه خلق (Le front populaire ) در سالهای قبل ار جنگ جهانی دوم، رویدادهای مه ۱۹۶۸، جنبش اجتماعی ۱۹۹۵ و اعتصابات و تظاهرات ده سال اخیر در فرانسه حاکی از وجود و حتی تشدید مبارزات طبقات در فرانسه است. سرنوشت جنبش دوهفته ی اخیر فرانسه، با شکست یا پیروزی آن، به وضوح یادآور این واقعیت است که در عرصه ی اجتماعی و سیاسی هنوز طبقه کارگر، رهبر مبارزات طبقات اجتماعی است و نقش تعیین کننده ی آن در جنبش های اجتماعی غیر قابل اغماض است. تغییرات کمی و کیفی طبقه کارگر به اشکال متنوع دولت های سرمایه داری و میزان رشد و یا عقب ماندگی دمکراسی های منتج از آن، واقعیت تقابل و تضاد دنیای کار و دنیای سرمایه را خنثی نکرده است.

آری هم چنان حق با مارکس است.

۲۵ اکتبر ۲۰۱۰ شهزاد سرمدی
بنقل از سایت سارمان فدائیان(اقلیت)؛

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

سامی حسینی در دادگاه هفت دقیقه‌ای به اعدام محکوم شد

سید سامی حسینی زندانی سیاسی محکوم به اعدام هم اکنون در زندان مرکزی ارومیه در انتظار اجرای حکم بسر می‌برد، وی در زمان بازداشت به شدت مورد شکنجه قرار گرفته است تا به آنچه دستگاه امنیتی برای سناریوی خود نیاز دارد اعتراف نماید.

گزارشگر هرانا در همین مورد با یکی از بستگان نزدیک وی گفتگویی را انجام داده است که به شرح زیر است:

- آقای حسینی دقیقا در چه تاریخی بازداشت شدند؟

- ایشان در مورخه ۱۴/۳/۸۷ در ایست بازرسی شهید شیرازی در جاده اصلی سلماس توسط اداره اطلاعات سلماس بازداشت می شوند.

- نحوه ی بازداشت ایشان به چه صورت بوده؟

- در ساعت چهار و نیم صبح هنگامی که با ماشین یکی از دوستان خویش به همراه آقای حسام الدین محمدی، یکی از هم‌جرمان ایشان، توسط ماموران ایست بازرسی از انها درخواست مدارک می‌شود در حالی که ایشان می‌خواهند مدارک را بدهند به طور ناگهانی مورد حمله ماموران قرار می‌گیرند و مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرند در عرض چند ثانیه ایشان بیست الی سی مامور را با اسلحه‌های اتوماتیک مشاهده می‌کنند و در عین حال دست و پای ایشان را می‌بندند و به اداره اطلاعات سلماس انتقال می دهند.

- در مورد برخورد بازجویان و شکنجه هایی که احیانا در طی مدت بازداشت به ایشان روا شده است، لطفا بیشتر توضیح دهید.

- ایشان همان لحظات اولیه که به اداره اطلاعات سلماس انتقال دادند بدون اینکه تفهیم اتهام بشوند مورد شکنجه های شدید جسمی قرار می گیرند شکنجه هایی مانند: وصل جریان برق یعنی شک الکتریکی، آویزان کردن، و بستن به میله گازو شلاق زدن به کف پا به طوری که سامی همان روز اول در اداره اطلاعات سلماس بیهوش می شود و به بیمارستان امام خمینی در شهرستان ارومیه انتقالش می‌دهند ومدت پنج روز در این بیمارستان بستری می‌شود و به مدت ۱۳ روز هم در بیمارستان خصوصی اداره اطلاعات استان اذربایجان غربی بستری می‌شوند ایشان به مدت ۱۷ روز در اثر شکنجه های شدیدی که در هفته اول در اداره اطلاعات سلماس صورت می‌گیرد در حالت بیهوشی بسر میبرند و به طوری که هنوز هم اثار شکنجه های وارده مشهود است که کتف سمت چپ اقای سامی حسینی بر اثر اویزان کردن به اندازه بیست سانتی متر باز می شود که هنوزهم آثار آن موجود است و به مدت سه ماه و پنج- روز تحت بازداشت بودند به طوری که این دو را به زندان سلماس تحویل می‌دهند مسئولان زندان از قبول نمودن آن‌ها خودداری می‌کنند چرا که به طرز فجیحی شکنجه شده بودند و مسئولان زندان می‌ترسیدند که آن‌ها جان خود را از دست دهند؛ بعدا اداره اطلاعات سلماس نامه ای کتبی به زندان میدهد و زندان ایشان را قبول می‌کنند.

- ایشان در مجموع چه مدت در سلول انفرادی محبوس بودند؟

- به طور کلی ۳ ماه و پنج روز در انفرادی بودند.

- اتهاماتی که نسبت به ایشان در دوران بازجویی مطرح شده، چه بوده؟

- اتهاماتی که از اول در مورد ایشان مطرح شد همکاری با گروه های مخالف بوده است و بعد از ۴۴ روز که ایشان تحت بازداشت بوده اند ظاهرا در یکی از مناطق مرزی سلماس یک بمبی منفجر می‌شود و پس از این مدت اتهام بمب گذاری نسبت به ایشان مطرح شده است و ایشان به اتهام بمب گذاری در مسیر نیروهای سپاه پاسداران بازجویی شد.

- آیا ایشان این قبیل اتهامات را پذیرفتند؟

- نه خیر ایشان هیچ یک از اتهامات خود را علی رغم شکنجه های جسمی قبول نکردند.

- آقای حسینی در چه زمان محاکمه شدند؟

- ایشان در مورخ ۱۴/۹/۸۷ در شعبه یک دادسرای انقلاب خوی محاکمه می شوند و علی رغم اینکه وکیل هم داشتند ولی آن وکیل از طرف وزارت اطلاعات تهدید میشود که این متهمان بر ضد انقلاب هستند و نباید به طور کامل از اینان دفاع کنند.

- آیا در دادگاه، ایشان حق دفاع از خودشان را داشتند؟

- ایشان در یک دادگاه ۷ الی ۸ دقیقه‌ای محاکمه شدند و قاضی پرونده با استدلال به اینکه ایشان خودشان وکیل دارند و وکیل ایشان باید لایحه دفاع را به قاضی بده و نمی‌گذارند ایشان هیچ حرفی بزنند و از خودشان دفاع بکند.

- درخواست تجدیدنظر هم به دادگاه ارائه شده؟

- بله ایشان در مورخ ۲۱/۹/۸۸ درخواست تجدید نظر می کنند و این درخواست در دادگاه تجدیدنظر استان اذربایجان غربی توسط شعبه ۱۰ تجدید نظر تایید میگردد در حالی که دادگاه تجدید نظر استان صلاحیت رسیدگی به احکام بالای ۱۰ سال را ندارد و این خلاف قانون دادگاه کیفری می باشد.

- اشکالات حقوقی این پرونده از نظر شما چه بوده؟

- از اشکالات اساسی این پرونده یکی این است که ایشان به اتهام محاربه محکوم به اعدام شده‌اند اتهام محاربه از دو طریق اثبات می‌گردد یکی اینکه با یک بار اقرار فرد متهم به شرط اینکه اقرار با خط خود و بدون فشار بر متهم باشد و دوم اینکه شهادت دو فرد عاقل و بالغ. حال تنها دلیلی که در پرونده برای محاربه موجود بوده است، شهادت شهود بوده است اما هنگامی که در مورخ ۲۸/۹/۸۸ پرونده را برای بررسی به دادگاه تجدید نظر استان می فرستند شهود در دادگاه حاضر نشده بودند و این از اشکالات اساسی پرونده بوده است.

بنقل از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)؛

انقلاب اجتماعی و سوسیالیسم یا توحش و بربریت سرمایه داری نئو فاشیست

سیمای سیاسی اروپای لیبرال آشکارا در حال تغییر است. نتایج اجتماعی و سیاسی بحران اقتصادی از هم اکنون خود را به وضوح نشان داده است. اوضاع سیاسی بالنسبه با ثبات کشورهای اروپایی، در نتیجه بحران و تشدید مبارزات طبقاتی به سوی بی‌ثباتی سیاسی روزافزون چرخش کرده است. اعتصابات و تظاهرات به پدیده‌ای روزمره و همه‌گیر تبدیل شده است. موج گسترده اعتراضات کارگری، کشورهای اروپایی را یکی پس از دیگری فرامی‌گیرد. این موج هم اکنون به فرانسه رسیده است. اعتصابات عمومی و تظاهرات میلیونی چندین روز گذشته، مرحله جدیدی در اعتلای مبارزات کارگران اروپایی در طول چند ماه اخیر است.

اما مشخصه اوضاع کنونی اروپا تنها رشد و اعتلای جنبش کارگری و مبارزات آن نیست. بورژوازی دست به یک رشته تعرضات جدید در عرصه‌های مختلف، علیه طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش زده است. آن‌چه در این میان به ویژه تغییر در اوضاع سیاسی را بازتاب می‌دهد، شکل‌گیری و رشد روزافزون احزابی‌ست که آشکارا تمایلات نژادپرستانه و فاشیستی دارند. گرچه این احزاب بنا به سنت‌ها و ویژگی‌های ملی کشورهایی که در آن‌ها شکل گرفته‌اند، تفاوت‌های جزئی نیز از یکدیگر نشان می‌دهند، اما نقطه‌ی اشتراک آن‌ها شوونیسم و وطن‌پرستی افراطی، نژادپرستی، غیر اروپاستیزی، مهاجرستیزی، مسلمان‌ستیزی، تمایل به احیا و تقویت به اصطلاح ارزش‌های مسیحی – یهودی و تعرض گسترده به حقوق و دست‌آوردهای طبقه کارگراست. آن‌ها خواهان توقف کامل پذیرش مهاجران و پناهندگان، اخراج غیر اروپاییان و یا ادامه‌ی اقامت آن‌ها تحت ضوابط ویژه، قطع کمک کشورهای اروپایی به کشورهای فقیر، تعطیل پاره‌ای از نهادهای اروپایی از جمله پارلمان اروپایی، هستند. برخی از این احزاب، از نمونه‌ی “حزب آزادی” هلند، خواست‌های خود را صریح‌تر بیان کرده‌اند. این حزب خواهان تغییر در قانون اساسی این کشور برای حذف برابری در برابر قانون و اصلاحاتی در جهت تقویت مسیحیت و یهودیت، انحلال پارلمان اروپا، کاهش تعداد اعضای پارلمان داخلی، تعطیل برخی سطوح شوراهای محلی، محرومیت پناهندگان از حق رأی در انتخابات شهرداری‌ها، ممنوعیت ایجاد مساجد و سخن‌رانی روحانیون، ممنوعیت فروش کتب اسلامی، تغییر در سیستم آموزشی با تأکید بر محوریت خانواده شده است. در کل، این احزاب، تشکل‌های نئوفاشیستی اروپایی در مرحله جدید بحران سرمایه‌داری‌اند.

شکل‌گیری اغلب این احزاب توأم است با تشدید بحران‌های نظام سرمایه‌داری از آغاز دهه اخیر. معهذا تا وقتی که هنوز بحران اقتصادی جهانی پدید نیامده بود، چندان بی‌اهمیت بودند که حتا به پارلمان‌ها نیز راه نمی‌یافتند. تنها در دو، سه سال اخیر است که با سرعتی حیرت‌آور رشد کرده‌اند و این رشد تا به آن حد است که هم اکنون یا به یک پای شریک در کابینه‌های احزاب دست راستی سنتی تبدیل شده و یا در آن کشورهایی که هنوز احزاب دست راستی سنتی جرأت ائتلاف علنی و مستقیم با آن‌ها را ندارند، تبدیل به حامی و شریک پشت پرده آن‌ها شده و از این طریق برخی سیاست‌های خود را بدون حضور علنی در کابینه‌ها پیش می‌برند. حیرت‌آورترین رشد آن‌ها در طول همین چند ماه اخیر در هلند، مجارستان و سوئد رخ داد. در هلند، “حزب آزادی” که تازه ۵ سالی از تشکیل آن می‌گذشت، تعداد کرسی‌های خود را به ۲۴ افزایش داد و به سومین حزب این کشور تبدیل گردید. ظاهرا احزاب دست راستی سنتی حاضر به تشکیل کابینه ائتلافی با حضور این حزب نشدند، اما کابینه اقلیت لیبرال و دمکرات مسیحی فقط با حمایت این حزب توانست شکل بگیرد و برخی از سیاست‌های آن را در دستور کار قرار داد. در مجارستان، حزب یوبیک که یکی از مواد برنامه‌ای آن فرستادن کولی‌های موسوم به روما به اردگاه‌های کار اجباری‌ست و استثنائاً در میان احزاب نئوفاشیست، ضد یهود نیز هست، در ماه آوریل با ۴۷ نماینده وارد پارلمان این کشور شد. در سوئد “حزب دمکرات‌ها” که در انتخابات سال ۲۰۰۲ کمی بیش از ۱ درصد آرا را به دست آورد و حتا نتوانست یک نماینده به پارلمان بفرستد، در انتخابات اخیر با ۲۰ نماینده وارد پارلمان این کشور گردید.

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

خانه نشینی امید محمدی کارگر ساده

چندی پیش حادثه‌ای را تجربه کردیم که می‌توانست به یکی از تلخ‌ترین حوادث در تاریخ شهر اراک و دردناک‌ترین خاطرات در ذهن مردم تبدیل شود و با رخ دادن آن، تعداد کثیری از خانواده‌ها داغدار و تعداد بیشتری گرفتار درد دارو و درمان و بیمارستان شوند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه مرکزی، آتش گرفتن یک گالن ۲۰ لیتری بنزین در پمپ بنزین خیابان ادبجو که توسط یک راننده بی‌توجه صورت گرفت و پرتاب آن به داخل محوطه این مرکز سوخت‌رسانی که اتفاقا در یکی از مناطق مسکونی و پر تردد شهر واقع شده، اتفاق وحشتناک و به غایت خطرناکی بود که در صورت منفجر شدن این گالن بنزین و به دنبال آن انفجار ده‌ها هزار لیتر بنزین موجود در مخزن پمپ می‌توانست حادثه دل‌خراشی برای کسانی که داخل اتومبیل‌های خود در محوطه کوچک و غیراستاندارد پمپ بنزین گیر افتاده بودند و همچنین ساکنان خانه‌هایی که در مجاورت این محوطه قرار داشتند در پی داشته باشد اما، خوشبختانه با اقدام فداکارانه یک جوان رهگذر این حادثه وحشتناک در حد یک آتش سوزی عادی رخ داد و خطر برطرف شد.

جوان فداکار و از جان گذشته، رهگذری که با مشاهده این وضعیت و با علم به این مسئله که گالن بنزین نقش بمب مایع را در محوطه پمپ بازی می‌کند، بدون داشتن هیچ‌گونه وسیله حفاظتی، گالن در حال سوختن و در آستانه انفجار بنزین را از محوطه به سمت خیابان پرتاب کرده و از به وقوع پیوستن فاجعه‌ای بزرگ و دلخراش در این منطقه مسکونی جلوگیری کرد اما، متاسفانه نه تنها در هیچ‌یک از گزارش‌های ذکر شده از این حادثه نامی از این جوان برده نشد بلکه، پس از حادثه نیز کسی سراغی از وی نگرفت.

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

کودکانی که نان‌آور خانواده‌ هستند

در حالی ماده ۷۹ قانون کار به صراحت کار کودک را منع کرده است که با نگاهی دقیق به گوشه و کنار شهر کودکان زیادی مشاهده می‌شوند که به جای رفتن به مدرسه، کار می‌کنند و به فکر پول در آوردن هستند.

به گزارش مهر، “کودکان کار”موضوعی است که از سوی بسیاری از کشورهای جهان، سازمان جهانی کار (ILO)، قانون کار ایران و توسط همه فعالان و دست اندرکاران بازار اشتغال رد می شود و همه آنها خواستار حل این موضوع و بازگشت کودکان به خانه ها و مدارس به جای ماندن در بنگاه‌ها، واحدهای تولیدی و بر سر کار هستند.

صراحت قانون کار در منع کار کودک
ماده ۷۹ قانون کار نیز به صراحت به کارگماردن افراد کمتر از ۱۵ سال تمام را در هر نوع بنگاه، واحد تولیدی، کارگاه و هرچه که در آن اشتغال و کار باشد ممنوع کرده است. حتی در مواد دیگری نیز در مورد کار کردن کودکان دارای سنین ۱۸ سال و بالاتر نیز شرایط تعیین کرده است که می توان به توان کودک و یا نوجوان ۱۸ ساله در انجام کار فیزیکی به عنوان یکی از این موارد اشاره کرد.

“کار سیاه” در کمین ۵ میلیون کودک
عباس وطن پرور نماینده سابق کارفرمایان در اجلاس جهانی کاربا اعلام اینکه بر اساس آمارهای ۲ سال گذشته ۵ / ۴‌ تا ۵ میلیون کودک به دلیل شرایط بد اقتصادی و عدم دسترسی به امکانات از تحصیل و رفتن به مدرسه بازمانده‌اند، گفت: بحث کودکان کار در قوانین بین المللی به نوعی یک محرومیت اجتماعی تلقی می شود، یعنی جوامعی که در آنها به شان کودک توجه نمی شود و ما می بینیم که در اثر مشکلات اقتصادی، این افراد مجبور می شوند به “کارهای سیاه” روی بیاورند.

وی با بیان اینکه معمولا کودکان کار در کشورهای فقیر، توسعه نیافته و در شرایط بد اقتصادی مشاهده می شوند، اظهار داشت: کودکان کار را باید در دو بخش مورد بررسی قرار داد، گروهی هستند که به قصد تامین نیازهای شخصی از خانه خود فرار می‌کنند که خود موضوع فرار، مسائل اجتماعی و ناهنجاریهای زیادی را ایجاد می کند.

فرار از خانه تا اجبار به کار
وطن پرور با اشاره به اینکه اغلب این کودکان مورد تعدی قرار می گیرند که می تواند تا فروش مواد مخدر و بهره کشی از آنان نیز پیش برود، ادامه دد: اما گروه دومی نیز هستند که برای رفع نیازهای پدر و مادر خود به دلایلی مانند از کارافتادگی مجبور می شوند درس و مدرسه را رها کنند تا گرسنه بودن خانواده خود را نبینند.

وی خاطر نشان کرد: این کودکان وقتی که در فضای واقعی کسب و کار قرار می گیرند به دلیل نداشتن قدرت بدنی و آگاهی از کار و حرفه مناسب به هر کاری دست می زنند و اینجاست که باندهایی آنها را به سمت خود می کشند و با دادن آموزش، ایجاد ترس و حتی تطمیع به کارهای خلاف وادار می کنند.

این فعال کارفرمایی دزدیده شدن کودکان، خروج از مرزهای کشورهای و به کار گرفتن در موارد خلاف را از آسیبهایی دانست که کودکان کار با آن مواجه اند و افزود: این موضوع و استفاده از کودکان کار در تکدی گری، دزدی و سایر موارد در کشورهای دیگر مانند افغانستان و پاکستان نیز وجود دارد.

نمونه هایی از کار کودک

به گفته وطن پرور، با وجود اینکه در ایران قانون کار در ماده ۷۹ به صراحت کار کردن کودکان را ممنوع کرده است اما عملا در بسیاری از شهرها و روستاها کودکان به کار گرفته می شوند بدون اینکه از حقوق قانونی خود استفاده کنند. نمونه‌هایی از این موارد در “برنج کاری” استانهای شمالی کشور، در”زعفران کاری” شرق کشور،”قالیبافی” و نشستن زیر دار قالی قابل مشاهده است.

نماینده اسبق ایران در اجلاس جهانی کار با تاکید بر اینکه موارد ذکر شده به هیچ وجه کارآموزی نیست، گفت: این فاجعه هم اکنون در تهران نیز به اشکالی در چهارراه‌ها، چراغ قرمزها، اسپند دود کردن، شیشه ماشین پاک کردن، گل فروشی، فروختن فال، حتی تکدی گری و CD فروشی دیده می شود.

ریشه اصلی کار کودکان
این مقام کارفرمایی خواستار احساس مسئولیت دستگاه‌های مرتبط با موضوع کودکان کار شد و اظهار داشت: بخش زیادی از ۵ / ۴ میلیون کودکی که در ۲ سال گذشته از رفتن به مدرسه بازمانده اند را باید کودک کار تلقی کرد؛ هر چند نمی توان به صورت مطلق گفت همه کودکانی که از رفتن به مدرسه بازمانده اند، کودک کار خواهند شد.

وطن پرور در پاسخ به این سئوال که پیگیری مسئله کودکان کار مربوط به کدام دستگاه یا ارگانی است؟ این موضوع را یک مسئله چند وجهی دانست و گفت: متاسفانه دستمزد ۳۰۳ هزار تومانی کارگران در کنار تورم بالا مسائل و ناهنجاریهای زیادی را به دنبال خود خواهد داشت.

وظایف دولتها
وی تصریح کرد: متاسفانه بررسی ریشه مسائل مربوط به کودکان کار ما را به سمت مشکلات اقتصادی هدایت می کند. براساس اصل ۴۳ قانون اساسی که به حفظ کرامت انسانی اشاره دارد و با توجه به اینکه در مقدمه این قانون نیز اقتصاد را ابزاری برای یافتن و ایجاد زمینه مناسب پیدایش مهارتهای انسانی می داند، دولتها موظف هستند این مشکلات را پیگیری و حل کنند.

این فعال کارفرمایی زمینه های گرایش برخی کارفرمایان متخلف و سودجو در استفاده از کودکان کار را نامتعادل بودن عرضه و تقاضای نیروی کار دانست و بیان داشت: نمی توان از کارگاهی که هر ۵ / ۲۲‌ ماه کار افراد در آن معادل ۹ ماه، آن هم بدون محاسبه بهره وری واقعی است و سالیانه کارگر و کارفرما باید ۴ ماه حقوق خود را فقط به تامین اجتماعی بپردازند انتظاری غیر از این داشت.

وطن پرور افزود: اینجاست که متاسفانه عده ای از کارفرمایان وسوسه می شوند از کودک کار ارزان و”حرف شنو” به جای رعایت قانون کار استفاده کنند.
بنقل از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)؛

هدف سیاسی خامنه‌ای از سفر به قم

رسانه‌های خبری جمهوری اسلامی، در طول این هفته، تبلیغات متمرکز و سازمان یافته‌ای را پیرامون سفر خامنه‌ای به قم به راه انداخته بودند. سران و مقامات دستگاه دولتی، آن را رویدادی با اهمیت تاریخی نامیدند و گزافه‌گویی را تا به آن‌جا رساندند که آن را نه فقط رویدادی با اهمیت داخلی و دارای جنبه‌های ملی، بلکه بین‌المللی و فراملی نامیدند. جمعیت مزدور و حقوق‌بگیر هوراکش از شهرهای اطراف، به قم اعزام شد، تا اهمیت این سفر را در استقبال پرشور حزب‌الله از رهبر عالی‌قدر به نمایش بگذارند! با این مقدمات، خامنه‌ای سفر ده روزه خود را به قم آغاز نمود.

اما خارج از هیاهوی تبلیغاتی، هدف سیاسی وی از سفر به قم چیست؟ برخلاف ادعای تبلیغاتی طرفداران خامنه‌ای، این سفر نه اهمیتی ملی دارد و نه فراملی. چرا که نه تأثیرگزاری سیاسی‌ی مهم داخلی می‌تواند داشته باشد و نه به طریق اولی، فراملی. در عین حال تبلیغات جناح رقیب، مبنی بر این که گویا وی می‌خواهد موقعیت خود را در درون دستگاه روحانیت، به همان سحطی ارتقا دهد که خمینی از آن برخوردار بود، بی پایه و اساس است. چرا که اصلاً دوران این حرف‌ها سپری شده است. خامنه‌ای حتا در دوره‌ای که جمهوری اسلامی هنوز ثباتی نسبی داشت، نتوانست از چنین موقعیتی در درون دستگاه روحانیت برخوردار گردد، تا چه رسد به امروز که رژیم بیش از هر زمان دیگر بی‌ثبات است و شعار مرگ بر خامنه‌ای در همه جا طنین‌انداز می‌باشد.

در واقعیت، اما هدف سیاسی خامنه‌ای از سفر به قم، صاف و ساده، تلاشی‌ست از سوی وی، برای غلبه بر اختلافات و شکاف‌هایی که در درون دستگاه روحانیت پدید آمده است. اختلافات در درون دستگاه روحانیت البته از مدت‌ها پیش، با تشدید تضادها و بحران‌های متعددی که جمهوری اسلامی با آن‌ها روبروست پدید آمده بود، اما در جریان بحران سیاسی سال گذشته، از محدوده‌ی اختلافات فراتر رفت و به شکاف‌های عمیق در درون این دستگاه انجامید.

دستگاه روحانیت به سه گروه مجزا و گاه رو در روی یکدیگر تقسیم شد. دو گروهِ طرفداران خامنه‌ای و جریان موسوم به اصلاح‌طلب و سبز، در برابر یکدیگر موضع گرفتند و به رو در رویی با یکدیگر برخاستند. اما مهم‌ترین سران دستگاه روحانیت که عمدتاً در قم متمرکزند، در منازعه دو گروه درگیر، موضع بی‌طرف اتخاذ نمودند و از تأیید خامنه‌ای سر باز زدند. این واقعیت چنان آشکار بود که آخوندهای طرفدار خامنه‌ای، از این که همه وی را تنها گذاشته‌اند، شکوه و شکایت سر دادند.

پس از گذشت متجاوز از یک سال از درگیری‌های سال گذشته، در حالی که اوضاع بالنسبه آرام شده است، خامنه‌ای خود را در موقعیتی می‌بیند که لااقل برای تخفیف تضادها و شکاف‌های درونی دستگاه روحانیت تلاش کند. این مسئله از جهات مختلف برای وی حائز اهمیت است. وحدت دولت دینی و دستگاه روحانیت، شالوده هر دولت مذهبی‌ست. بدون این وحدت، دولت مذهبی یکی از پایه‌های مهم حفظ و موجودیت خود را از دست می‌دهد. در شرایطی که شکاف‌‌های درونی دستگاه روحانیت، بازتابی از اختلافات با دولت مذهبی و سیاست‌های آن است، عملاً این وحدت دچار از هم گسیختگی شده است. خامنه‌ای مقدم بر هر چیز می‌خواهد بر این از هم گسیختگی غلبه کند و وحدت را بازگرداند. تعیین‌کننده برای وی در این میان، جلب حمایت آن گروه از سران دستگاه روحانیت است که موضع بی‌طرفانه‌ای در نزاع و کشمکش دو جناح اصلی اتخاذ نمودند و نفوذ مهمی در این دستگاه دارند. خامنه‌ای با تعقیب این هدف می‌کوشد در همان حال با تأیید مستقیم و یا ضمنی این گروه از سران دستگاه روحانیت، موقعیت و جایگاه شخصی خود را نیز بهبود بخشد. خامنه‌ای اکنون به منفورترین سران دستگاه مذهبی و دولتی در میان توده‌های مردم ایران تبدیل شده است. او در این یک سال و چند ماهی که از بحران سیاسی خرداد ماه سال گذشته می‌گذرد، تنها با تکیه بر سرنیزه نیروهای مسلح جمهوری اسلامی توانسته است، جایگاه خود را در رأس جمهوری اسلامی حفظ کند. با این حال معضلات بی‌شمار رژیم و چشم‌انداز عمیق‌تر شدن بحران‌های داخلی و خارجی آن، موقعیت آتی وی را متزلزل‌تر ساخته است. بنابراین در قم تلاش خواهد کرد تا آن گروه از سران دستگاه روحانیت را که موضع بی‌طرف اتخاذ کرده‌اند، متقاعد سازد که فقط اوست که می‌تواند جمهوری اسلامی، منافع و موقعیت دستگاه روحانیت را حفظ کند و بقای جمهوری اسلامی و نقش دستگاه روحانیت در ایران با سرنوشت و موقعیت وی گره خورده است. به غیر از این نه از جمهوری اسلامی چیزی باقی می‌ماند و نه از نقش دستگاه روحانیت در دولت و در میان مردم.

خامنه‌ای ده روز فرصت دارد تا با جلب حمایت این گروه از سران دستگاه روحانیت، اهداف سیاسی خود را از سفر به قم عملی سازد. وحدت را به درون دستگاه روحانیت بازگرداند، از هم گسیختگی در مناسبات دولت مذهبی و دستگاه روحانیت را ترمیم کند و موقعیت خود را در میان سران دستگاه روحانیت بهبود بخشد. اما آن‌چه که خامنه‌ای در تعقیب آن‌هاست، از آن رو با مانع روبروست که با اوضاع سیاسی و وضعیت عینی جامعه در تضاد قرار دارد. اختلافات و شکاف‌هایی که در درون دستگاه مذهبی پدید آمده است، نه ناشی از اختلافات شخصی و ذهنی دسته‌بندی‌هاست که خامنه‌ای بتواند با گفتگو و یا زور آن‌ها را حل کند و نه ناشی از بی‌اطلاعی و ناآگاهی آن‌ها نسبت به منافع و موقعیت خود.

آن‌چه که رخ داده است، انعکاسی از بحران‌های همه جانبه‌ای‌ست که جمهوری اسلامی با آن روبرو شده است. اگر یک گروه از درون دستگاه مذهبی به جانبداری از جریانات موسوم به اصلاح‌طلب برخاسته‌اند، دقیقاً از آن‌روست که پی برده‌اند، جمهوری اسلامی نمی‌تواند با همین سیاست‌های موجود به حیات خود ادامه دهد و لذا برای حفظ جمهوری اسلامی و حفظ منافع و موقعیت دستگاه روحانیت، خواهان پیشبرد سیاستی هستند که بتواند بحران‌های موجود را مهار کند. اگر گروهی دیگر به ویژه در میان سران دستگاه روحانیت از تأیید و حمایت خامنه‌ای سر باز زده‌اند، از آن‌روست که می‌بینند، میلیون‌ها تن از مردم ایران در خیابان‌ها علیه رژیم جنگیدند و شعار مرگ بر خامنه‌ای را سر دادند. آن‌ها نیز نمی‌خواهند منافع و موقعیت را با حمایت از خامنه‌ای به خطر اندازند. بنابراین از آن رو موضع بی‌طرف اتخاذ می‌کنند، تا بتوانند نقش خود را در مقاطع حساس در خدمت آن فراکسیون‌ها و گروه‌های بورژوایی ایفا کنند که چشم‌اندازی برای غلبه بر بحران‌ها و نجات دستگاه دینی و روحانیت دارند.

خامنه‌ای بر این پندار است که با سرکوب اعتراضات مردم، کشتار و به بند کشیدن گروهی از مبارزین و نیز سرکوب جناح رقیب، بر بحران غلبه کرده و حالا به عنوان کسی که رژیم را عجالتاً نجات داده است، در موقعیتی‌ست که بتواند به نزاع‌ها و اختلافات درونی دستگاه روحانیت خاتمه دهد. در واقعیت اما او نه معضلی از معضلات بی‌شمار رژیم را حل کرد، نه بر بحران‌ها غلبه نمود و نه اکنون می‌تواند به اختلاف و نزاع درونی دستگاه روحانیت خاتمه دهد. بنابراین سفر او به قم نیز دست آوردی برای وی نخواهد داشت و با دست خالی به مقر خود بازخواهد گشت.
برگرفته از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)؛

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

پرداخت یارانه نقدی یک کلاهبرداری بزرگ دولتی

در هفته‌ای که گذشت با اعلام رسمی مبلغی که گویا به عنوان یارانه نقدی، در ازای آزادسازی قیمت‌ها و افزایش بهای کالاها و خدمات، به تقاضاکنندگان تعلق خواهد گرفت، بار دیگر عواقب اجرای سیاست موسوم به هدفمندسازی یارانه‌ها به دغدغه‌ی اصلی مردم ایران تبدیل گردید.

خبرگزاری‌های رژیم در این هفته اعلام کردند که مبلغ یارانه نقدی هر ایرانی ماهیانه بالغ بر ۴۰۵۰۰ تومان خواهد بود که هر دو ماه یک بار پرداخت می‌گردد. واریز این مبلغ از روز سه‌شنبه به صورت منطقه‌ای آغاز شده است. سخنگوی گروه تحول اقتصادی دولت، اعلام کرد که در فاز اول ۶۰ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر یارانه نقدی دریافت خواهند کرد. با این حساب دولت ظاهراً در هر ماه رقمی حدود ۵ /۲ تریلیون تومان به عنوان یارانه نقدی پرداخت می‌کند، اما آن گونه که دولت اعلام کرده است، مبلغ پرداخت نقدی یارانه ۵۰ درصد درآمد دولت است. بنابراین درآمد دولت از آزادسازی قیمت‌ها لااقل باید ۵ تریلیون تومان در هر ماه باشد که نیمی از آن به عنوان یارانه نقدی پرداخت گردد و نیمه دیگر آن، سهم دولت و سرمایه‌داران خواهد بود. از آن جایی که این توده‌های مردم ایران هستند که باید با گران‌تر خریدن کالاها و خدمات ۵ تریلیون تومانی که درآمد دولت را تشکیل می‌دهد، تأمین کنند، کاملاً روشن است که دولت ظاهراً در هر ما ه ۵ / ۲ تریلیون تومان به مردم می‌دهد، و در ازای آن ۵ تریلیون تومان پس می‌گیرد. به کنه مسئله که نگاه کنیم، می‌بینیم که در واقعیت، دولت چیزی پرداخت نکرده است، بلکه با یک کلاهبرداری، در هر ماه ۵ / ۲ تریلیون تومان از مردم گرفته است. تمام سر و صدای مقامات دولتی بر سر پرداخت یارانه نقدی، فقط از آن‌روست که این کلاهبرداری دولت را پوشیده دارند و چنین وانمود کنند که گویا دولت از مردم چیزی نمی‌گیرد، بلکه بالعکس در هر ماه مبلغی هم به آن‌ها کمک می‌کند.

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

وضعیت وخیم اعتیاد دانش‌آموزان در کشور



در چند سال اخیر، موسسه‌ها و پژوهشگران زیادی در مورد افزایش تعداد دانش‌آموزان معتاد در کشور خبر داده‌اند. بطوریکه برخی از گزارش‌ها بیانگر وضعیت وخیم اعتیاد دانش آموزان بوده است. اما هواره تا به حال مسولین آموزش و پرورش با تکذیب وجود اعتیاد در بین دانش آموزان، از کنار این ناهنجاری اجتماعی به سادگی گذشته اند.

به گزارش دانشجو نیوز، با بالا گرفتن این مشکل در مدرسه‌های کشور، به نظر می‌رسد که وزارت آموزش و پرورش تصمیم گرفته است که خود راسا تحقیقی را برای درآوردن تعداد دقیق این دانش‌آموزان انجام دهد. حسن ضیاء الدینی، مدیرکل دفتر سلامت وزارت آموزش و پرورش درباره آمار دقیق دانش آموزان مبتلا به اعتیاد گفته است که “آمارهایی که تا پیش از این از سوی ستاد مبارزه با مواد مخدر منتشر می‌شد همچون آمار ۳۰ هزار دانش آموز معتاد چندان دقیق نیست و به تازگی دفتر خودمان تحقیق دقیق و به روزی را در این زمینه انجام داده که نتایج آن را پس از جمع بندی اعلام می‌کنیم.”

وزارت آموزش و پرورش درحالی این تصمیم را گرفته است که امسال ستاد مبارزه با مواد مخدر اعلام کرد که سه و نیم میلیارد تومان به پیشگیری از اعتیاد در مدارس اختصاص داده است که این خود بیانگر وضعیت وخیم اعتیاد در مدارس کشور است.

چندی پیش نیز یکی از مسئولین ستاد مبارزه با مواد مخدر اعلام کرد که آمار اعتیاد در مدارس بیش از اعتیاد در پادگان‌ها است که بعد از بیان شدن این مساله حاجی‌بابایی، وزیر آموزش و پرورش در حاشیه همایشی و در پاسخ به این سوال گفته است: “در این روز درباره این موضوع صحبت نکنید، به چیزهای خوب فکر کنید.” سپس او با دیدن پافشاری خبرنگاران برای شنیدن پاسخ این سئوال، باز تکرار کرد که “درباره این موضوع صحبت نکنید.”

پیش از این و در مهرماه سال ۸۶ حمید صرصامی، مشاور دبیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر شمار دانش‌آموزان معتاد در کشور را ۳۰ هزار نفر اعلام کرده بود. به گفته این مسئول از سال ۱۳۸۱ تا ۸۵، بیش از ۱۰ میلیارد تومان از اعتبارات ستاد مبارزه با مواد مخدر به وزارت آموزش و پرورش تخصیص داده شده بود تا طرح جامع آموزشی و اطلاع‌رسانی پیشگیری از مصرف مواد مخدر و روانگردان‌ها برای دانش‌آموزان اجرا شود.

اما پس از اعلام این خبر مدیرکل سلامت و پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی آموزش و پرورش وجود۳۰ هزار دانش‌آموز معتاد در کشور را تکذیب و اعلام کرد که هیچ مدرک موثقی در دست نیست که همه این افراد محصل بوده‌اند.

با وجود تکذیب‌های مکرر مسئولان وزارت آموزش و پرورش در مورد تعداد دانش‌آموزان معتاد، درهمین رابطه دو پژوهشگر (آفرین رحیمی‌موقر و الهه سهیمی‌ایزدیان) که هر دو روانپزشک و عضو مرکز مطالعات اعتیاد دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند، پس از هشت مطالعه به بررسی شیوع مصرف مواد افیونی در طول عمر پرداختند که بر این اساس مصرف تریاک در طول عمر در پسران از ۶ /۶ تا ۱۲/۷ درصد (در دبستان ۶/۰ درصد) و در دختران در شیراز نیم درصد و در کرمان ۵/۱ درصد گزارش شده است. در مطالعه کشوری میزان مصرف تریاک در طول عمر کل جمعیت دانش‌آموزان ۲۲ درصد گزارش شده است. مصرف هرویین در طول عمر در پسران از ۳/۲ تا ۶/۵ درصد (در دبستان ۱/۰ درصد) و در دختران در شیراز صفر و در کرمان دو درصد گزارش شده است. این گزارش را سایت خبرآنلاین نیز منعکس کرده است.

در چهار مورد مطالعه نسبت دانش‌آموزان در جمعیت معتادان بررسی شده است که همگی مربوط به سال‌های ۷۶ تا ۸۶ است که منبع اکثر آنها سازمان بهزیستی کشور است و این شاخص در مراجعان به مراکز درمانی بهزیستی مورد بررسی قرار گرفته است.

بنقل از تارنمای سازمان فدائیان(اقلیت)؛

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

بیکار شدن دست‌کم نیم میلیون نفر طی یک سال اخیر

براساس تازه‌ترین یافته‌های مرکز آمار ایران که اجازه انتشار آن به صورت رسمی صادر نشده است، طی یک سال گذشته بیش از سیصدهزار نفر از تعداد شاغلان کشور کاسته شده است که این امر با احتساب آغاز به کار دست کم ۲۰۰ هزار نفر از نیروهای غیر شاغل طی یک سال گذشته، به معنای بیکار شدن ۵۰۰ هزار نفر از شاغلان در ۱۲ ماه اخیر می باشد.

به گزارش “آینده نیوز”، بنابر یافته های مرکز دولتی آمار ایران، تعداد شاغلان بخش های مختلف اقتصادی طی سال ۸۸ تا ۸۹ تا حدی کاهش یافته که از حدود ۹ / ۲۱‌ میلیون نفر در سال قبل به ۶ / ۲۹ میلیون نفر در زمان حاضر رسیده است.

بر اساس گزارش نتایج طرح آمارگیری نیروی کار فصل بهار که از سوی مرکز آمار ایران انجام می شود، تعداد شاغلان در بخش کشاورزی در فاصله دو بهار ۸۸‌ و ۸۹‌ بیش از ۶۰۰ هزار نفر، بخش صنعت بیش از ۳۴۰ هزار نفر و بخش خدمات اندکی بیش از ۲۸۰ هزار نفر کاهش یافته است.

کاهش تعداد شاغلان در بخش های مختلف اقتصادی نشان می دهد نرخ فعالیت اقتصادی در کشور از ۵ / ۴۰ به ۳۹ درصد رسید و این در حالی است که نرخ بیکاری از ۱ / ۱۱ به ۶ / ۱۴ درصد در فاصله بین دو بهار سال‌های ۸۸‌ و ۸۹ افزایش یافته است.

بخش کشاورزی در میان سایر بخش‌های اقتصادی شاغلان بیشتری را از دست داده که بخشی از این کاهش می تواند به علت خشکسالی سال‌های اخیر باشد بطوری که حمید حاجی عبدالوهاب معاون وزیر کار بخشی از علت افزایش نرخ بیکاری در بهار امسال را ناشی از خارج شدن نیروی کار از این بخش ذکر کرده است.

بر اساس برنامه چهارم توسعه قرار بود چهار میلیون و ۴۸۰ هزار فرصت شغلی طی پنج سال برنامه در کشور ایجاد شود تا نرخ بیکاری به ۴ / ۸ درصد برسد اما این مهم نه تنها تحقق نیافت بلکه به نرخ بیکاری نیز نسبت به شروع برنامه، افزوده شد

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

متوسط هزینه ماهانه هر خانوار، ۸۲۶ هزار تومان

رئیس مرکز آمار ایران اعلام کرد: متوسط هزینه ماهانه خانوار ۸۲۶ هزار تومان/ شاخص فلاکت محاسبه نمی‌شود.

آغاز مرحله دوم جمع‌آوری اطلاعات اقتصادی خانوار از آذرماه؛ جمعیت کشور ۷۴٫۷ میلیون نفر؛ اعلام متوسط هزینه و درآمد ماهانه هر خانوار شهری؛ اختلافات آماری با بانک مرکزی؛ آغاز سرشماری آزمایشی از ۸ آبان ماه و شاخص فلاکت محاسبه نمی‌شود، مهمترین محور اظهارات امروز رئیس مرکز آمار ایران بود.

آغاز سرشماری آزمایشی از ۸ آبان ماه

به گزارش مهر، عادل آذر امروز در نشستی خبری با بیان اینکه بر اساس مصوبه دولت مرکز آمار هر ۵ سال یکبار موظف به اجرای سرشماری عمومی نفوس و مسکن در کشور است، گفت: سرشماری قبلی نفوس و مسکن در سال ۸۵ انجام شده بود؛ بنابراین در آبان ماه سال ۹۰ سرشماری بعدی عملیاتی خواهد شد.

رئیس مرکز آمار ایران با بیان اینکه از ۸ تا ۲۷ آبان ماه امسال سرشماری آزمایشی عمومی نفوس و مسکن در استانهای تهران، آذربایجان شرقی، بوشهر، کرمان و کرمانشاه انجام خواهد شد، افزود: سرشماری تهران در ۲۲ منطقه انجام خواهد شد و ۲۰۰ خانوار برای این آزمایش به صورت تصادفی انتخاب می شوند. ۳۰ هزار خانوار در این طرح آزمایشی شرکت داده می شوند و ۲۶۱ نفر نیروی متخصص و آمارگیر ماهر کشور انجام این کار را برعهده دارند.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

پیام سیاسی حضور احمدی‌نژاد در لبنان



دیدار رسمی احمدی‌نژاد از لبنان در این هفته که در رسانه‌های گروهی جمهوری اسلامی انعکاس تبلیغاتی گسترده‌ای داشت، به رغم حساس بودن مسئله لبنان، با واکنش سیاسی مخالفت‌آمیزی از سوی قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی همراه نبود. تنها، دولت‌های آمریکا و اسرائیل مخالفت خود را بر سر این مسئله رسماً ابراز داشتند.

با توجه به جایگاه لبنان در منازعه‌ی اعراب و اسرائیل و نیز نقش این کشور در منازعات پان‌عربیسم و پان‌اسلامیسم، سفر احمدی‌نژاد به لبنان، فقط می‌توانست بر پایه یک توافق سیاسی شکل گرفته باشد که اهداف سیاسی فوری طرفین آن‌ها را وادار به این توافق کرده باشند.

لبنان در واقعیت امر، کشوری با یک حاکمیت واحد نیست. کشوری تقسیم شده میان دسته‌بندی‌های قومی، مذهبی و سیاسی مختلف است که هر یک وابسته به کشورها و قدرت‌های بیگانه‌اند و سیاست‌های آن‌ها را پیش می‌برند. در یک سو گروه‌های قومی، مذهبی و سیاسی عمدتاً مسیحی و سنی قرار گرفته‌اند که مورد حمایت مهم‌ترین کشورهای عربی منطقه و قدرت‌های اروپایی و آمریکایی قرار دارند و در سوی دیگر، گروه‌های اسلام‌گرای شیعه نظیر حزب‌الله و اَمَل قرار گرفته‌اند که تحت نفوذ جمهوری اسلامی و سوریه هستند و سیاست آن‌ها را پیش می‌برند. احمدی‌نژاد نمی‌توانست دیدار رسمی به عنوان رئیس جمهوری اسلامی از این کشور داشته باشد، مگر آن که دسته‌بندی رقیب گروه‌های حزب‌اللهی که در ائتلاف موسوم به ۱۴ مارس متشکل شده‌اند، با این سفر موافقت کند و این توافق در صورتی ممکن بود که حمایت لااقل کشورهایی نظیر مصر، عربستان سعودی و اردن در منطقه جلب شده باشد. این توافق از قبل صورت گرفته بود و نقش اصلی در این توافق و تدارک دیدار احمدی‌نژاد از لبنان را سوریه بر عهده گرفته بود. این است دلیل این که چرا کشورهایی که تاکنون با هر گونه تحرک سیاسی رسمی جمهوری اسلامی در لبنان آشکارا مخالفت و واکنش نشان می‌دادند، بر سر این مسئله کاملاً سکوت کردند. اما این توافق بی‌دلیل نبود، بلکه آن‌ها هدف سیاسی معینی را دنبال می‌کردند. در واقع هدف آن‌ها ارسال یک پیام سیاسی به دولت اسرائیل بود.

رژیم اسرائیل همان‌گونه که هر کس می‌داند حاضر به تخلیه سرزمین‌های اشغالی مردم فلسطین و عقب‌نشینی از مناطق اشغالی نیست. لذا همواره تمام مذاکرات و نشست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی را برای رسیدن به توافق و تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی با شکست روبرو ساخته است. آخرین تلاش‌های کشورهای عربی حامی محمود عباس برای حصول به توافق و سازش با وساطت دولت آمریکا نیز بار دیگر با کارشکنی دولت اسرائیل روبرو شده و به بن‌بست رسیده است. حضور احمدی‌نژاد در لبنان، وسیله‌ای‌ست که از طریق آن قدرت‌های عربی منطقه می‌کوشند رژیم اسرائیل را به عقب‌نشینی وادارند و مذاکرات را از بن‌بست بیرون آورند. آن‌ها بدین طریق یک پیام سیاسی برای رژیم اسرائیل ارسال می‌کنند: جمهوری اسلامی، اکنون رسماً و علناً پشت مرزهای اسرائیل ایستاده است. یا عقب‌نشینی، توافق و سازش، یا تشدید بحران و درگیری نظامی با دولتی که خواهان محو اسرائیل از کره زمین است.

جمهوری اسلامی نیز با دیدار رسمی احمدی‌نژاد از لبنان منافع و اهداف مختص خود را دنبال می‌کند. جمهوری اسلامی تاکنون از طریق گروه حزب‌الله در لبنان حضوری غیر رسمی، اما فعال داشته و سیاست‌های خود را در این کشور در راستای اهداف پان‌اسلامیستی‌اش پیش برده است. جمهوری اسلامی همه ساله میلیون‌ها دلار صرف هزینه‌های حزب‌الله و تقویت نفوذ خود در میان شیعیان این کشور کرده است. این هزینه‌ها در طول ۵ سال گذشته آن‌گونه که از سوی منابع درونی حزب‌الله اعلام شده است، بالغ بر یک میلیارد دلار می‌گردد. اکنون با حضور رسمی احمدی‌نژاد و انعقاد قراردادهای علنی و غیر علنی با دولت ظاهراً رسمی این کشور، این حضور و مداخله در لبنان شکلی رسمی و علنی به خود می‌گیرد. موضع حزب‌الله در این کشور تقویت می‌شود و جمهوری اسلامی علنی‌تر و مستقیم‌تر می‌تواند نفوذ خود را گسترش دهد. حضور احمدی‌نژاد در لبنان، البته واقعیت دیگری را هم منعکس می‌کند و آن تضعیف موقعیت آمریکا و اسرائیل در منطقه است والا در شرایطی جز این، وی هرگز نمی‌توانست به لبنان سفر رسمی داشته باشد. جمهوری اسلامی ظاهراً ادعا می‌کند که حضورش در لبنان و تقویت مواضع حزب‌الله برای مقابله با تجاوزات و توسعه‌طلبی‌های اسرائیل است. در واقعیت اما تمام هدف جمهوری اسلامی، گسترش و تقویت اسلام‌گرایی است. برای جمهوری اسلامی، اسرائیل و توسعه‌طلبی‌های آن، صرفاً یک بهانه و دستاویز برای پیشبرد توسعه‌طلبی اسلامی‌ست. اگر جمهوری اسلامی از پایمال شدن حقوق مردم فلسطین توسط رژیم اشغال‌گر اسرائیل سخن می‌گوید، صرفاً دستاویز مناسبی‌ست برای تقویت گروه‌های اسلام‌گرای حماس و جهاد برای استقرار یک حکومت اسلامی در فلسطین. این واقعیت به طریق اولی در مورد لبنان نیز صادق است. بنابراین روشن است که چرا مردم ایران عموماً با سیاست‌های رژیم در فلسطین و لبنان مخالف‌اند. لااقل اکثریت بزرگ مردم ایران آگاهند که سیاست‌های جمهوری اسلامی نه در خدمت رهایی مردم فلسطین از یوغ ستم‌گرانه اسرائیل است و نه نفعی برای خود مردم ایران دارد.

هر ساله صدها میلیون دلار حاصل دسترنج توده‌های کارگر و زحمتکش مردم ایران صرف هزینه‌های یک گروه مرتجع اسلام‌گرا به نام حزب‌الله لبنان می‌شود. توده‌های مردم ایران حق دارند که مخالف آن باشند. اما مخالفت مردم ایران با سرازیر کردن حاصل دسترنج‌شان به جیب یک گروه انگل مذهبی فقط یک جنبه مسئله است. مردم ایران، با تمام سیاست رژیم مخالف‌اند، چرا که متضمن خطراتی دیگر برای آن‌هاست.

اکنون با حضور رسمی احمدی‌نژاد در لبنان، جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر خود را به خط مقدم جبهه درگیری نظامی با رژیم اسرائیل نزدیک‌تر کرده است. مردم ایران نمی‌خواهند وارد جنگی شوند که هر دو طرف نزاع دولت‌های ارتجاعی و ضد مردمی هستند. دولت‌های دینی جمهوری اسلامی و اسرائیل دو روی یک سکه‌اند. دولت اسرائیل نماینده توسعه‌طلبی یهودی‌ست و جمهوری اسلامی نماینده توسعه‌طلبی اسلامی. منافع و خواست توده‌های مردم ایران با اهداف و منافع این هر دو دولت در تضاد قرار دارد.

بنقل از تارنمای سازمان فدائیان(اقلیت)؛

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

نزاع دزدان و قدرتمندترین خدایان



پوشیده نبود که خامنه‌ای در جریان نزاع رفسنجانی و احمدی‌نژاد بر سر دانشگاه آزاد، سرانجام جانب احمدی‌نژاد را خواهد گرفت. در این هفته خامنه‌ای با ارسال نامه‌ای به دو طرف درگیر، حکم خود را به نفع احمدی‌نژاد صادر کرد و سرنوشت یک ثروت کلان چند صد تریلیون تومانی را که درآمد سالانه آن صدها میلیارد تومان است، به دست دار و دسته خودش و احمدی‌نژاد سپرد.

رفسنجانی در دوران زمام‌داری خود به عنوان رئیس جمهوری اسلامی، با قرار دادن سررشته امور اقتصادی در دست طرفداران خود، تثبیت آن‌ها در مراکز پردرآمد اقتصادی و مالی دولت، واگذاری مؤسسات دولتی به حامیان خود و دائر کردن مؤسساتی که منبع درآمدهای کلان باشد، موقعیت سیاسی خود را به شکلی پایدار تضمین کند.

اوضاع اما آن‌گونه که او طراحی کرده بود، پیش نرفت و رقیبان‌اش سرانجام با به قدرت رساندن احمدی‌نژاد بر او پیروز شدند. اینان برای این که ضربه جدی به رفسنجانی و طرفداران وی وارد آورند، به تدریج مراکز مهم اقتصادی و مالی دولتی را از چنگ وی درآوردند و خود بر آن‌ها چنگ انداختند. یکی از این مراکز مهم نفت بود که پس از یک رشته کشمکش‌ها بالاخره از تصرف رفسنجانی و کارگزاران وی درآمد و به تصرف گروه طرفداران احمدی‌نژاد درآمد. یکی دیگر از مراکز درآمدهای کلان برای رفسنجانی و طرفداران وی دانشگاه آزاد بود که بعد از نفت بیش‌ترین اهمیت را به لحاظ اقتصادی و سیاسی برای آن‌ها دربرداشت. احمدی‌نژاد در دوره چهار ساله‌ی نخست زمام‌داری‌اش برای گرفتن دانشگاه آزاد از دست رفسنجانی، خیز برداشت، اما موفق نشد. نفوذ رفسنجانی در دستگاه دولتی جمهوری اسلامی هنوز در آن حد بود که بتواند بر سر این مسئله ایستادگی کند. اما بحران سیاسی پس از “انتخابات” سال ۸۸، وضعیت سیاسی رفسنجانی را به کلی تضعیف نمود. اکنون موقعیت برای طرفداران احمدی‌نژاد مساعد شده بود که دانشگاه آزاد را هم از چنگ رفسنجانی درآورند و آن را به عاملی دیگر برای تقویت موضع خود قرار دهند.

رفسنجانی که دریافت دیگر نمی‌تواند دانشگاه آزاد را به شکل گذشته در اختیار خود نگه دارد، تلاش کرد از طریق وقف این دانشگاه و اعلام این که خامنه‌ای هم با این وقف موافقت کرده است، حریف را به عقب‌نشینی وادارد. اما خامنه‌ای که خودش پشت این قضیه برای تضعیف موقعیت اقتصادی و سیاسی رفسنجانی بود، از طریق دفترش اظهارات رئیس دانشگاه آزاد را تکذیب کرد. گفته شد که خامنه‌ای هیچ نظری در این مورد ابراز نکرده است. همین کافی بود تا احمدی‌نژاد در رأس شورای انقلاب فرهنگی با تغییر اساسنامه و هیئت امناء، برای خلع ید از رفسنجانی دست به کار شود. رفسنجانی چاره‌ای نداشت جز این که دست یاری به سوی خامنه‌ای دراز کند. خامنه‌ای هم برای این که او را از سر باز کند و خودش مستقیماً چیزی نگوید، از رئیس قوه قضائی خواست که مسئله را بررسی کند و ببیند که آیا وقف دانشگاه از نظر فقهی و حقوقی ممکن است یا نه؟ نزاع اما بر سر ثروت و درآمد کلان دانشگاه آزاد، نه فقهی بود و نه حقوقی. نزاع درونی دزدان و چپاول‌گران بر سر تصرف ثروتی بود که متعلق به مردم ایران است. در این نزاع درونی دزدان، آن که زور و قدرت‌اش بیش‌تر بود، برنده شد. رئیس قوه قضائی رژیم که گماشته خود خامنه‌ای‌ست، در مقام داور اعلام کرد که از هر دو جهت حقوقی و فقهی، وقف ممکن نیست و رفسنجانی را بازنده و احمدی‌نژاد را برنده اعلام کرد. خامنه‌ای هم با استناد به حکم داوری عدل اسلامی در نامه خود خطاب به هاشمی و احمدی‌نژاد نوشت: “در پی مأموریت به دو هیئت فقهی و حقوقی برای بررسی عمیق و همه جانبه درباره وقف اموال دانشگاه آزاد اسلامی، مجموعه بحث‌ها و تدقیق در ادله مختلف، به این نتیجه قطعی منتهی شد که وقف مزبور دارای اشکالات اساسی فقهی و حقوقی‌ است. بنابراین وقف مزبور از لحاظ فقهی و حقوقی صحیح نیست.”

ماجرا پایان یافت و اکنون دانشگاه آزاد با مجموعه دارایی و ثروتی که ۲۵۰ تا ۴۰۰ هزار میلیارد تومان برآورد می‌شود و یک درآمد سالانه ده‌ها میلیارد تومانی از تصرف دار و دسته هاشمی رفسنجانی خارج شد و به تصرف دار و دسته خامنه‌ای و احمدی‌نژاد درآمد.

در حالی که چند روز پیش از اعلام رسمی حکم خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی اعلام کرده بود که هیچ کس نمی‌تواند وقف دانشگاه آزاد را بر هم زند و اگر کسی توانست این کار را انجام دهد از خدا قوی‌تر است، خامنه‌ای وقف دانشگاه آزاد را بر هم زد و به کنایه خطاب به رفسنجانی گفت: گویا فراموش کرده‌ای که خدا برای ترساندن مردم ناآگاه است و نه ترساندن خودمان. به ویژه اگر پای پول و منافع کلان مادی در میان باشد، آن‌گاه بی هیچ تردیدی باید گفت آن که زورش بیش‌تر است، بالاترین و قدرتمندترین خدایان است.

بنقل از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)؛

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

لیبرالیسمی که به فاشیسم می گراید و مبارزه ای که در جریان است


ازربع آخرسده بیستم، سرمایه داری جهانی درگیر یک بحران ساختاری ست. فواصل بحران های دوره ای بیش از پیش کوتاه شده است. در دو دهه ی اخیر بحران های دوره ای نظام سرمایه داری جهانی چنان به یکدیگر نزدیک شده اند که به نظر می رسد بحران دائمی ست و دیگر بین دو دوره فاصله ی زمانی وجود ندارد و اگر هم وجود دارد فاصله ها بسیار کوتاه و چشم پوشیدنی ست. سال ۲۰۰۱ را می توان سالی در نظر گرفت که بحران سرمایه داری را وارد دورانی جدید و طولانی کرد. در دسامبر این سال ورشکستگی شرکت عظیمی همچون Enron که موجب بیکاری کارگران و کارمندان آن شد و حتا صندوق بازنشستگی آنان را نیز طعمه ی حرص و آز سودآوری کرد در واقع می توان پیش درآمد بحران جدید نظام سرمایه داری دانست. اما در سپتامبر همان سال بود که انفجار برج های دوقلو در نیویورک این بهانه را به نمایندگان هارترین جناح سرمایه داری داد که به دو کشور افغانستان وعراق حمله کنند و به نام دفاع از خود، اما در واقع با ایجاد بحرانی جدید به جنگ بحران های دیگر و به ویژه بحران عمیق اقتصادی بروند. اما وقتی هفت سال بعد، سال ۲۰۰۸، بحران subprime ها و ورشکستگی بانک های بزرگ به وجود آمد، بر بسیاری مسلم شد که بحران کنونی عمیق تر از آن است که بشود با روش های عادی سرمایه داری تعدیلش کرد.

هدف دار و دسته ی جرج بوش به عنوان نماینده ی هارترین جناح سرمایه داری آمریکا و همچنین امپریالیسم متجاوز از حمله به عراق و افغانستان فقط رقابت با دیگر قطب های سرمایه داری نبود تا بر منابع انرژی استیلاء یابد، بلکه هدف یافتن راه حلی بر بحران عمیق اقتصادی آن هم با ایجاد منابع جدید برای تولید سلاح و شرکت های خصوصی جنگاوری بود.

اما برادر دوقلوی سیاسی جرج بوش در فرانسه که نیکولا سارکوزی باشد، راه و روش های دیگری را برای مقابله با بحران برگزیده است. وی و دولتش هر روز به “دیگران” در درون مرزها حمله می کنند و قصد دارند با ایجاد انحراف در افکار عمومی و ایجاد ترس های بی پایه و اساس بر بحران فائق آیند. او روزی کولی های Rom را از فرانسه اخراج می کند و روزی با ایجاد شبهه تمام معتقدان به یک دین را مترادف با تروریست جلوه می دهد.

در زمره مشخصات جریان‌های فاشیستی، یورش به ضعیف ترین اقشار و حلقه‌ها، تعرض به حقوق و دست آوردهای کارگران، برانگیختن نفرت و دشمنی ملی، نژادی، مذهبی و توسعه طلبی‌ست. جرج بوش برای پیشبرد سیاست دولت آمریکا با حمله به عراق و افغانستان این سیاست را در خارج از مرزهای یک کشور امپریالیستی اعمال کرد و نیکولا سارکوزی یورش به ضعیف ترین اقشار را در داخل یک کشور دیگر امپریالیستی اعمال می کند. اما نئوفاشیسم یا بهتر است گفته شود لیبرال – فاشیسم که امروز شاهد برآمدش هستیم به این ها بسنده نمی کند و هر روز به دستاوردهای چندین دهه ای جنبش کارگری نیز حمله می کند. به همین جهت این جنبش نیز وادار شده است که لااقل برای حفظ این دستاوردهای خود در برابر لیبرال – فاشیسم و سوسیال – لیبرالیسم حاکم در اروپا صف آرایی کند و دست به نبرد و مبارزه بزند.

جنبش طبقاتی کارگری در فرانسه می رود تا برای روز دوازدهم اکتبر و پس از حضور سه میلیونی اش در خیابان های سراسر فرانسه در روز دوم اکتبر به طبقه ی سرمایه دار هشدار دهد که اگر از تعدی به نظام بازنشستگی دست برندارد با یک جنبش اعتصابی ادامه دار روبه رو خواهد شد. چرا که سرمایه داران حاکم می خواهند سن قانونی بازنشستگی را از ۶۰ به ۶۲ سالگی افزایش دهند و حق بهره مندی از بازنشستگی کامل را از ۶۵ به ۶۷ سالگی برسانند.

این اما تنها جنبش کارگران و زحمتکشان فرانسه نیستند که در برابر سرمایه داری هار و مهاجم می ایستند. کارگران پرتغال نیز قصد دارند روز ۲۴ نوامبر را به یک روز مبارزه علیه سیاست های دولت به اصطلاح سوسیالیست این کشور تبدیل کنند. این دولت نیز که از بازارهای مالی و نهادهای فراملی اتحادیه اروپا دستور دریافت می کند قصد دارد ۵ % مشاغل دولتی را حذف کند و مالیات های غیر مستقیم را از ۲۱ % به ۲۳ % افزایش دهد. اتحادیه های کارگری پرتغال برای نخستین بار از سال ۱۹۸۸ بدین سو دست به دست هم داده اند تا در برابر این اقدامات دولت ایستادگی کنند.

در اسپانیا روز ۲۹ سپتامبر یک اعتصاب عمومی برگزار شد که در آن بیش از نود درصد کارگران خودروسازی، هتل ها و فروشگاه های بزرگ، بیش از نود و پنج درصد کارگران بخش حمل و نقل زمینی و هوایی و دریایی و قریب به صددرصد کارگران شهرداری ها و کشتی سازی ها در گالیس در آن شرکت داشتند. در آن جا نیز دولت سوسیال – لیبرال زاپاترو قصد دارد به انجماد دستمزدها و حقوق بازنشستگی و یک رشته اقدامات دیگر دست بزند و بار بحران را بر دوش کسانی بیاندازد که هیچ گونه مسئولیتی در پیدایشش نداشته اند.

مبارزه در یونان هنوز خاتمه نیافته است و کارگران و زحمتکشان یونان کماکان به رزم خود علیه سیاست های دولت کنونی در اشکال مختلف ادامه می دهند و هر روز در گوشه و کنار این کشور اعتراضات و جنبش هایی شکل می گیرند.

خلاصه این که بحران کنونی نظام سرمایه داری که در شکل سیاسی اش به نوع نوینی از فاشیسم گراییده است با فاشیسم و نازیسم دوران هیتلر و موسولینی تفاوت دارد. این فاشیسم را یک نژاد به اصطلاح برتر علیه یک نژاد پست سازمان نمی دهد. این فاشیسم جدید مهاجران را از هر جایی آمده باشند نشانه می گیرد، معتقدان به یک دین را همطراز تروریست جلوه می دهد و گاهی به طرزی بسیار ظریف به نام برابری همه در برابر قانون، قوانین آزادی کش و تحدید کننده وضع می کند. اگر این ها یک جنبه از واقعیات بحران کنونی ست، جنبه ی دیگرش مبارزات کارگری ست که در بسیاری از کشورهای اروپایی برای حفظ دستاوردهای گذشته در جریان است. آن چه می تواند جای نگرانی باشد همانا تهاجمی بودن اقدامات و قوانین طرف مقابل و تدافعی بودن مبارزات در برابر آن است. هر چند که این مبارزات تدافعی هستند، اما در صورت پیروزی می توانند کفه ی ترازو را به نفع نیروهای پیشروی جامعه، یعنی طبقه ی کارگر و عموم زحمتکشان آگاه سنگین کنند و سپس تهاجمات نیروی کهنه و ارتجاعی را متوقف نمایند. بدیهی ست که بهترین گزینه شکل گیری یک قدرت نیرومند سوسیالیستی ست.
بنقل از تارنمای سازمان فدائیان(اقلیت)؛

افزایش ٧٠ هزار نفری زندانیان در یک سال



انباشته شدن روزافزون زندان‌ها از زندانیان سیاسی و عادی، ایران را در زمره‌ی آن گروه از کشورهای جهان قرار داده است که دارای بالاترین تعداد زندانیان نسبت به جمعیت خود هستند. بر طبق گزارشات مؤسسات تحقیقاتی بین‌المللی، متوسط زندانیان در سطح جهان به ازای هر یک‌صد هزار نفر، ۱۴۸ نفر است، اما در ایران این رقم حدوداً دو برابر می‌باشد و از این جهت، جمهوری اسلامی سرآمد بسیاری از کشورهای جهان محسوب می‌شود. اما نکته مهم‌تر در این است که مشکل بتوان در سراسر جهان کشوری را یافت که درصد رشد تعداد زندانیان آن کشور، همانند ایران جهش‌وار باشد و در طول یک سال، جمعیت زندانیان متجاوز از ۳۵ درصد رشد داشته باشد.

اخیراً “معاون توسعه‌ی مدیریت و منابع سازمان زندان‌ها” در گفتگویی با خبرگزاری فارس اعلام کرد: “تعداد زندانیان تا پایان مرداد ماه ۸۹ به بیش از ۲۰۴ هزار نفر رسیده است که در مقایسه با آمار پایان مرداد ماه سال گذشته، ۲ / ۳۵ درصد افزایش یافته است.” وی افزود: “در دنیا متوسط زندانی به ازای هر یک‌صد هزار نفر، ۱۴۸ نفر است که این میزان در ایران به ازای هر یک‌صد هزار نفر ۲۷۱ نفر است. تقریباً دو برابر متوسط جهانی.” نامبرده با توجه به افزایش روزافزون تعداد زندانیان در ایران، به ایجاد زندان‌های جدید، اشاره کرد و گفت: “طبق مصوبه‌ی هیئت وزیران ۲ بازداشتگاه در شهر تهران و ۲ بازداشتگاه در هر یک از شهرهای فیروزکوه و اسلام‌شهر ساخته خواهد شد.”

اگر به این آمار رسماً اعلام شده نظر افکنیم، چنین به نظر می‌رسد که در طول یک سال ۷۰ هزار تن بر تعداد زندانیان در ایران افزوده شده است. گرچه همین آمار که فقط در فاصله یک سال، ۷۰ هزار تن بر تعداد مردمی که در زندان‌ها به بند کشیده شده‌اند، افزوده گردد، به قدر کافی وحشتناک است، اما این آمار واقعی مردمی نیست که در این یک سال در ایران به زندان محکوم شده‌اند. چرا که آمار فوق فقط به این مسئله اشاره دارد که در آخر مرداد ماه سال ۸۹ در مقایسه با آخر مرداد ماه سال ۸۸، تعداد زندانیان ۷۰ هزار تن افزایش نشان می‌دهد. اما اگر در نظر داشته باشیم که در طول این یک سال، هزاران تن از زندانیان دوران محکومیت‌شان به پایان رسیده و آزاد شده‌اند و نیز این واقعیت را مد نظر قرار دهیم که در این فاصله هزاران تن به حبس‌های کوتاه مدت چند ماهه محکوم شده و قبل از مرداد ماه ۸۹ آزاد شده‌اند، در آن صورت به این نتیجه می‌رسیم که در فاصله یک سال لااقل متجاوز از یک‌صد هزار تن از مردم ایران به حبس محکوم شده‌اند. ابعاد مسئله بسیار فراتر از آن چیزی‌ست که در آمار و ارقام رسمی اعلام می‌شود. رئیس پلیس مبارزه با قاچاق ناجا، در این هفته گفت: در ۶ ماه اول سال جاری تنها ۵۳ هزار نفر در ارتباط با قاچاق دستگیر شده‌اند.

زندان و زندانی البته در تمام کشورهای جهان وجود دارد و مادام که جامعه طبقاتی وجود داشته باشد، مالکیت خصوصی وجود داشته باشد، جامعه به فقیر وغنی، ستم‌گر و ستم‌دیده تقسیم شده باشد، زندان، پلیس و دادگاه هم وجود خواهد داشت. این نیز پوشیده نیست که نظام سرمایه‌داری همواره چنان جمعیت عظیمی از زندانیان داشته که در طول تمام دوران تاریخ بشریت، در هیچ یک از نظام‌های اقتصادی – اجتماعی پیشین، نمونه آن را نمی‌توان یافت. هم اکنون نیز در سراسر جهان لااقل ۱۱ میلیون تن، در زندان‌ها به سر می‌برند. دلیل آن هم روشن است. نظام سرمایه‌داری شکاف میان فقر و ثروت را به اوج رسانده است. این در ذات سرمایه‌داری‌ست که مدام سرمایه و ثروت را در یک قطب و فقر، بیکاری و گرسنگی را در قطب دیگر جامعه انباشت کند. در ذات نظام سرمایه‌داری‌ست که شکاف میان فقر و ثروت را در مقیاسی چنان بی‌سابقه وسعت وعمق دهد که هرگز پیش از این، بشریت با آن روبرو نبوده است.

طبیعی‌ست که در یک چنین نظام طبقاتی، در هر کشوری باید به تعدادی چندین برابر شهرها، زندان وجود داشته باشد. در هر کشوری یک دستگاه عریض و طویل و مجهز پلیسی و قضایی با ده‌ها و صدها هزار پرسنل آن، هر لحظه در آماده ‌باش به سر برند تا هر کس را که به نحوی از انحاء حریم مالکیت خصوصی، سرمایه و ثروت را مورد تخطی قرار دهد، به نظم موجود سوء قصد کند، منافع طبقه حاکم را به خطر اندازد و در یک کلام، قانونی را که تبلور و تجسم اراده طبقه حاکم ثروتمند و سرمایه‌دار و پاسداری از نظم موجود است، زیر پا بگذارد، دستگیر، محاکمه و به حبس و اعدام محکوم کنند. در تمام زندان‌ها عموماً این مردم فقیر، گرسنه و زحمتکش‌اند که با اتهامات مختلف به بند کشیده شده‌اند. اگر استثنائاً افرادی هم در میان این زندانیان یافت شود که به نحوی با طبقه حاکم مرتبط‌‌اند، آن نیز در ارتباط با مفاسد نظام سرمایه‌داری‌ست از نمونه‌ی دزدی‌ها و رشوها‌ی کلان مقامات دولتی.

بنابراین تعجب‌آور نیست که ایالات متحده آمریکا، این ثروتمندترین کشور سرمایه‌داری جهان، جایی که شکاف میان فقر و ثروت از تمام دیگر کشورهای سرمایه‌داری عمیق‌تر می‌باشد، جایی که وحشیانه‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین سرمایه‌داری حاکم است و به تمام معنا قانون جنگل بر آن فرمانرواست، با حدود ۵ / ۲ میلیون زندانی، مقام نخست کشور زندانبان جهان را به خود اختصاص داده باشد.

اگر جمهوری اسلامی از این بابت شانه به شانه آمریکا می‌ساید و در زمره معدود کشورهایی‌ست که تعداد زندانیان آن از متوسط جهانی بسیار فراتر است، از آن‌روست که در سرمایه‌داری ایران نیز شکاف فقر و ثروت بسیار عمیق است. در حالی که گروهی بسیار محدود، ثروت‌های کلان و افسانه‌ای اندوخته‌اند، اکثریت بسیار بزرگ توده‌های کارگر و زحمتکش، در فقر کمرشکنی به سر می‌برند. در این‌جا قانون جنگل سرمایه‌داری آمریکا با اختناق و استبداد دولت دینی تکمیل شده است. بنابراین زندان‌ها انباشته از زندانیانی شده‌اند که هر روز، هر ماه و هر سال پیوسته بر تعداد آن‌ها افزوده شده، به نحوی که نسبت آن به کل جمعیت، هم از کشورهای پیشرفته‌تر سرمایه‌داری به استثنای آمریکا و هم از عقب‌مانده‌ترین و فقیرترین آن‌ها، بیش‌تر است.

همان‌گونه که پیش از این اشاره شد، متوسط تعداد زندانیان به ازای هر یک‌صد هزار نفر در جهان، ۱۴۸ نفر است و این رقم در ایران ۲۷۱ نفر می‌باشد.

این نرخ متوسط در کشورهای اروپایی ۹۵، در کشورهای آفریقای غربی ۳۵، در شبه قاره هند ۵۳، در آمریکای جنوبی ۱۵۴، در چین ۱۱۹، در آسیای مرکزی ۱۸۴ نفر و در پیرامون ایران، ترکیه ۱۴۲، مصر ۸۷، اردن ۱۲۳، کویت ۳۰، قطر ۵۵ ، عربستان ۱۳۲ و بحرین ٩۵نفر است. بنابراین آشکار است که فاصله تمام این کشورها نیز با ایران بسیار زیاد است و تنها اندک کشورهای جهان را می‌توان یافت که نسبت جمعیت زندانی در آن‌ها با ایران برابری کند.

جمعیت ایران در طول سه دهه گذشته دو برابر شده است، اما رشد جمعیت زندان‌ها در همین فاصله حدوداً ۳۰ برابر شده است. در سال ۵۸، کم‌تر از ۸ هزار تن زندانی بودند و امروز ۲۰۴ هزار تن.

چه چیزی باعث رشد حیرت‌آور جمعیت زندانیان در ایران گردید؟ این واقعیت بر کسی پوشیده نیست که با استقرار جمهوری اسلامی در ایران، سال به سال توده‌های مردم فقیرتر شدند و سطح معیشت آن‌ها دائماً تنزل یافت. بر تعداد بیکاران پیوسته افزوده شد. وخامت شرایط مادی و معیشتی زحمتکشان به همراه فشارها و محدودیت‌های اجتماعی رژیم استبداد مذهبی، به گسترش اعتیاد، فحشا، ولگردی، سرقت، قتل، خودکشی و ده‌ها پدیده دیگری که بر آن نام ناهنجاری اجتماعی نهاده‌اند، انجامید.

در دوران جنگ ۸ ساله در حالی که عموم توده‌های زحمتکش مردم مدام فقیرتر شدند، طبقه‌ی سرمایه‌دار به ویژه سران و مقامات رژیم که از قِبَل جنگ سودهای هنگفتی به جیب زدند، بر حجم سرمایه و ثروت خود افزودند. لذا شکاف فقر و ثروت مدام افزایش یافت. بدیهی‌ست که در چنین شرایطی زندان‌ها انباشته از زندانیانی گردد که جرایم آن‌ها ارتباطی لاینفک با گسترش فقر، بیکاری، گرسنگی و نابرابری دارد.

در دهه ۶۰، زندان‌های رژیم از دو جهت انباشته شد. از یک سو هزاران تن از مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی که در برابر سیاست‌های ارتجاعی رژیم قرار گرفته بودند، به بند کشیده شدند و چندین هزار تن اعدام شدند و از سوی دیگر ده‌ها هزار تن بر تعداد زندانیان عادی افزوده گردید. جمهوری اسلامی با کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷، تعداد اسیران سیاسی را در زندان‌های خود کاهش داد، اما آمار زندانیان عادی به رشد تصاعدی خود ادامه داد. سیاست‌های اقتصادی جدید رژیم در دوران زمام‌داری رفسنجانی نه تنها بهبودی در وضعیت مادی و معیشتی توده‌های مردم پدید نیاورد بلکه با باز گذاشتن کامل دست سرمایه‌داران در استثمار، چپاول و غارت، شکاف فقر و ثروت را به مقیاسی بی‌سابقه افزایش داد. گسترش فقر، بیکاری، گرسنگی ، اعتیاد و فحشاء به افزایش جهش‌وار در تعداد زندانیان انجامید.

از آن پس این روند به رغم کاهش نسبی در مقاطعی کوتاه، سیر صعودی خود را تا مرحله‌ای پیموده است که امروز ایران را در زمره معدود کشورهای جهان قرار داده است که بیش‌ترین تعداد زندانی را به نسبت جمعیت خود دارند. آن‌چه که این وضعیت اسف‌بار را در ایران به بار آورده است و به وخامت روزافزون اوضاع انجامیده است، سیاست‌های فوق ارتجاعی جمهوری اسلامی در عرصه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. جمهوری اسلامی از آن جایی که هیچ راه حلی حتا برای تخفیف عواقب اجتماعی نظام سرمایه‌داری حاکم بر ایران ندارد، راه دیگری نداشته جز این که به وحشیانه‌ترین روش‌های سرکوب متوسل گردد و بیش از پیش بر تعداد زندانیان بیافزاید. اما اقدامات سرکوب‌گرانه هرگز نمی‌تواند راه حلی برای معضلات اجتماعی باشد. رژیم هرگز نمی‌تواند با اعدام و زندان، بریدن دست و پا، جرائمی را که ریشه در فقر، بیکاری، گرسنگی، اعتیاد و ده‌ها معضل اجتماعی دیگر دارد، از میان بردارد. جمهوری اسلامی در مقام نخست رژیم‌های سیاسی کشورهای سراسر جهان قرار دارد که بیش‌ترین اعدام و آدم‌کشی را دارند. در همین یک سال گذشته، صدها تن را با اتهام سرقت، تجاوز، قاچاق، قتل به جوخه اعدام سپرده است تا گویا درس عبرتی برای دیگران باشد و مانع از گسترش جرائم گردد. اما به اذعان دستگاه پلیسی و قضایی جمهوری اسلامی نه فقط مانع از گسترش جرائم نشده بلکه این جرائم ابعاد وسیع‌تری به خود گرفته تا جایی که در فاصله یک سال، متجاوز از ۳۵ درصد بر تعداد زندانیان افزوده شده است.

گرچه در این یک سال، هزاران تن از مردم ایران به علت مخالفت با جمهوری اسلامی دستگیر شدند، اما این گروه از زندانیان، درصد محدودی را در کل آمار زندانیان در اواخر مرداد ماه ۸۹ تشکیل می‌دهند. آمار متجاوز از ۲۰۰ هزار زندانی اساساً مربوط به زندانیان عادی‌ست که قربانیان عواقب اجتماعی نظام سرمایه‌داری حاکم بر ایران و سیاست‌های ارتجاعی جمهوری اسلامی‌اند. این واقعیت چنان آشکار است که رئیس پلیس آگاهی جمهوری اسلامی با اشاره به افزایش دائمی ورودی به زندان‌ها می‌گوید ۶۰ درصد از این ورودی به زندان‌های کشور، افراد بدون سابقه هستند.

اما این که در زندان‌های جمهوری اسلامی بر این قربانیان نظم سرمایه‌داری و سیاست‌های ارتجاعی جمهوری اسلامی چه می‌گذرد، ماجرای فاجعه‌بار دیگری‌ست که فقط می‌توان آن را تباهی و نابودی آگاهانه زندانیان نامید. از شکنجه‌های وحشیانه آن‌هایی که به ویژه سر و کارشان با پلیس آگاهی می‌افتد، تا تنبیهات جسمانی درون زندان، تلنبار کردن زندانیان در زندان‌هایی با ۴ برابر ظرفیت آن‌ها، محرومیت زندانیان از ابتدایی‌ترین امکانات بهداشتی، درمانی و تغذیه، شیوع انواع بیماری‌ها و رواج اعتیاد به مواد مخدر، گوشه‌هایی از واقعیت درون زندان‌های جمهوری اسلامی‌ست.

کسی که پایش به این زندان‌ها می‌رسد، خواه در داخل زندان باشد یا در خارج از آن، در نتیجه بیماری و اعتیاد با مرگی زودرس رو به روست. گروه کثیری از آنان که آزاد می‌شوند، دیگر از نظر جسمانی، روانی و اخلاقی، همان انسان‌هائی نیستند که پیش از ورود به زندان‌ها بودند. اغلب دوباره در نتیجه بیکاری و فقر به زندان بازمی‌گردند. بنابراین روشن است که تحت چنین شرایطی باید مدام بر تعداد زندانیان افزوده گردد.

وخامت اوضاع اقتصادی، افزایش ارتش بیکاران به رقمی لااقل ۵ میلیون و بالنتیجه گسترش دامنه‌ی فقر، به افزایش جهش‌وار ۳۵ درصدی جمعیت زندانیان در یک سال گذشته انجامید. از آن‌جایی که هیچ چشم‌اندازی برای بهبود اوضاع اقتصادی در ایران وجود ندارد، بالعکس بحران اقتصادی بنا به علل داخلی و بین‌المللی پیوسته عمیق‌تر می‌شود و درست در یک چنین شرایطی که توده‌های کارگر و ز حمتکش بیش‌ترین آسیب را از این بحران می‌بینند، دولت در حال اجرای سیاست آزادسازی قیمت‌ها و افزایش بهای کالاها و خدمات است، تردیدی نیست که اگر اوضاع بر همین منوال پیش رود و جمهوری اسلامی به حیات ننگین خود ادامه دهد، افزایش جمعیت زندانیان کشور قطعاً رکورد ۳۵ درصدی سال گذشته را پشت سر خواهد گذاشت. تمام واقعیت‌های گذشته و حال نشان می‌دهد که انباشت روزافزون مردم زحمتکش در زندان‌ها، جزئی جدایی‌ناپذیر از موجودیت جمهوری اسلامی‌ست.
بنقل از تارنمای سازمان فدائیان(اقلیت)؛

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

ادامه اقدامات سرکوب گرانه علیه کارگران شرکت واحد



روزی نیست که فرماندهان سپاه و عناصراطلاعاتی رژیم که به عنوان کارفرما و مدیر عامل شرکت واحد برگمارده شده‌اند، علیه کارگران و کارکنان این شرکت اقدامی انجام ندهند. کارگران شرکت واحد در واقع پس از تشکیل و بازگشائی سندیکای خود و پس از اعتصاب باشکوه خود در سال ۸۴ به طور مداوم و بی وقفه در معرض فشار و سرکوب رژیم ضد کارگری حاکم قرار داشته‌اند. تعلیق از کار، بازداشت، زندان، شکنجه و اخراج ، تهدید و اعمال فشار بر خانواده‌ها، از مرسوم‌ترین شیوه‌های مقابله رژیم با کارگران این شرکت و سندیکای آنان بوده است. ده‌ها فعال سندیکای شرکت واحد مورد پی‌گرد و تعقیب قرار گرفته، بازداشت شده، به زندان افتاده و یا از کار تعلیق و اخراج شده‌اند. ده‌ها تن دیگر از کارگران و اعضای سندیکای شرکت واحد، مورد تهدید قرار گرفته و از بازگوئی مشکلات و معضلات این شرکت منع شده‌اند و ده‌ها تن دیگر نیز به تناوب به زندان افتاده‌اند و اکنون نیز سه تن از اعضای هیأت مدیره این سندیکا؛ منصوراسالو، ابراهیم مددی و رضا شهابی در زندان و در تحت شدیدترین فشارهای جسمی و روحی قرار دارند.

اما رژیم ارتجاعی و ضد کارگری حاکم، فقط به این شیوه‌های سرکوب اکتفا نکرده است. در کنار اعمالِ این شیوه‌های آشکارا خشن، برای ارعاب کارگران و درهم شکستن مقاومت آنان و بالاخره برای قلع و قمع کامل سندیکای آن‌ها، از شیوه‌های متعدد دیگری نیز سود جسته است.

اوائل تابستان بود که مدیریت شرکت تمامی کارگران قدیمی شرکت را برای بازخرید اجباری تحت فشار گذاشت، کمی بعد از آن یعنی در اواسط تیر ماه از نزدیک به ٢٠٠ نفر از کارکنان کنترل مسافر شرکت اتوبوس‌رانی تهران و حومه که در خطوط تندرو (بی.آر.تی) ١ و٢ و ٣ مشغول بکار هستند، خواسته شد که خود را بازخرید کنند. به این دسته از کارگران دو هفته مهلت داده شد که یا به شرایط ضد کارگری این شرکت تن در دهند و یا آن‌ها از این شرکت اخراج خواهند شد.

آخرین خبرهای انتشار یافته در مورد شرکت واحد و کارگران این شرکت، به نقل از خبر گزاری هرانا حاکی از آن است که سازمان تامین اجتماعی نیز از تمدید و تعویض دفترچه‌های بیمه درمانی کارگران و کارکنان شرکت اتوبوس‌رانی تهران و حومه خودداری می‌کند. در هفته‌های اخیرکه برخی از کارگران و کارکنان شرکت واحد برای تعویض و یا تمدید تاریخ اعتبار دفترچه‌های بیمه درمانی مراجعه کرده‌اند، در حالی که کارفرمای این شرکت حق بیمه کارگران را از حقوق آن‌ها کسر نموده است، اما کارگران، به دلیل اهمال‌کاری سازمان تأمین اجتماعی و زیرمجموعه آن، موفق به تمدید و یا تعویض دفترچه‌های خود نشده‌اند. این موضوع اگر چه از روز پنجشنبه برطرف شد، اما مشکلات زیادی را در زمینه رفع نیازهای درمانی و داروئی برای کارگران و کارکنان شرکت واحد و اعضای خانواده آنها ایجاد نمود و درعین حال اعتراضاتی را نیز در بین کارکنان و کارگران شرکت در پی داشت.

دولت ضد کارگری حاکم پنج سال است بطور بی وقفه و در اشکال مختلفی به اعمال فشار و تهدید و سرکوب علیه کارگران شرکت واحد و فعالان سندیکای آن‌ها مشغول است. دستگیری‌، بازداشت، تعلیق از کار، اخراج، تهدید و تشدید فشار علیه فعالین سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران، که از همان ابتدای فعالیت سندیکای این شرکت و حتا پیش از اعلام موجودیت آن آغازشده بود، همچنان با شدت ادامه دارد. جمهوری اسلامی که همواره از تشکل وآگاهی کارگران وحشت داشته است، به شیوه‌های مختلفی و قبل از همه، با تعلیق و اخراج و سرکوب کارگران پیشرو، سعی کرده است جلو آگاهی و تشکل‌یابی کارگران را به کلی مسدود کند. به رغم این اما کارگران پیشرو شرکت واحد در جریان فعالیت‌ها و ایجاد سندیکای خود، گام‌های مهمی در جهت آگاهی و تشکل‌یابی کارگران این شرکت برداشتند. گام‌ها و تلاش‌های مؤثری که به کارگران شرکت واحد محدود نماند و تأثیرات بلاانکاری بر کارگران سایر بخش‌ها نیز بر جای گذاشت.

رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی و دستگاه امنیتی آن، اگرچه با تعلیق و اخراج و بازداشت و شکنجه و حبس، و تحمیل شرایط دشوار اقتصادی و معیشتی بر کارگران و خانواده آن‌ها، و در یک کلام با تشدید اقدامات سرکوبگرانه علیه فعالان سندیکای کارگران شرکت واحد، مشغول انتقام‌گیری از این کارگران است، اما حتا با این اقدامات وحشیانه و ضد انسانی خود نیز، هرگز نتوانسته و نخواهد توانست تأثیرات مثبت و آگاهی‌دهنده‌ای را که حرکت کارگران شرکت واحد و فعالان سندیکای این شرکت بر روی سایر کارگران بر جای گذاشته است، از بین ببرد!
بنقل از سایت پیشگام - هواداران سازمان فدائیان (اقلیت)؛

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

علیه اعدام - هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد / هم رونق زمان شما نيز بگذرد



- دهم اکتبر به عنوان روز جهانی مبارزه با حکم اعدام نامگذاری شده است
- سال ۲۰۰۹ بیش از نود درصد اعدام ها در جهان تنها در شش کشور چین، ایران، عربستان سعودی، ایالات متحده آمریکا و یمن شکل گرفته است.
- هم اکنون تنها ۵۸ کشور در جهان کماکان به صدور حکم اعدام ادامه می دهند
- ولی ۱۳۹ کشور به طور کامل حکم مجازات اعدام را لغو کرده اند
- ایران در رتبه نخست در صدور و اجرای حکم اعدام به نسبت جمعیت را داراست
- ایران در آستانه ی دهم اکتبر، در طی نیمسال نخست سالجاری 137 تن اعدام شدند و بیش از 100 مورد حکم اعدام توسط دستگاه قضائی صادر و یا تائید شده است
- همچنین باید اشاره کرد، جمهوری اسلامی ایران جزو معدود کشورهایی است که بسیاری از شهروندان را تنها به دلیل دگر اندیشی تحت نام محارب و افساد فی الارض اعدام میکند. طبق آمار جمع آوری شده توسط مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران دست کم ۱۱ تن در شش ماه نخست سالجاری به دلیل اندیشه های سیاسی مخالف حاکمیت اعدام شدند که برجسته ترین آن اعدام فرزاد کمانگر معلم و فعال مدنی بوده است. آمار بنقل از هرانا

هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد / هم رونق زمان شما نيز بگذرد.
اين بوم محنت از پی آن تا کند خراب / بر دولت آشيان شما نيز بگذرد.

باد خزان نکبت ايام ناگهان / بر باغ و بوستان شما نيز بگذرد.

آب اجل که هست گلوگير خاص و عام / بر حلق و بر دهان شما نيز بگذرد.

ای تيغ تان چو نيزه برای ستم دراز / اين تيزی سنان شما نيز بگذرد.

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد / بيداد ظالمان شما نيز بگذرد.

در مملکت چو غرش شيران گذشت و رفت / اين عوعوی سگان شما نيز بگذرد.

آن کس که اسب داشت، غبارش فرو نشست / گرد سم خران شما نيز بگذرد.

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت / هم بر چراغدان شما نيز بگذرد.

زين کاروانسرای بسی کاروان گذشت / ناچار کاروان شما نيز بگذرد.

ای مفتخر به طالع مسعود خويشتن / تاثير اختران شما نيز بگذرد.

اين نوبت از کسان به شما ناکسان رسيد / نوبت ز ناکسان شما نيز بگذرد.

بيش از دو روز نبود از آن دگر کسان/ بعد از دو روز از آن شما نيز بگذرد.

بر تير جورتان ز تحمل سپر کنيم / تا سختی ی کمان شما نيز بگذرد.

در باغ دولت دگران بود مدتی / اين گل؛ ز گلستان شما نيز بگذرد.

آبی ست ايستاده در اين خانه مال و جاه / اين آفتاب ناروان شما نيز بگذرد.

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طمع / اين گرگی ی شبان شما نيز بگذرد.

پيل فنا که شاه بقا مات حکم اوست / هم بر پياده گان شما نيز بگذرد.

ای دوست! خواهم که به نيکی دعای سيف / يک روز بر زبان شما نيز بگذرد.

شعر از سيف الدين محمد فرقانی

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

هراس رژیم از انفجار قیمت‌ها و انفجار خشم کارگران و زحمتکشان



در هفته‌ای که گذشت، مقامات جمهوری اسلامی به ویژه رؤسا و فرماندهان ارگان‌های سرکوب، نگرانی خود را از وقوع رویدادهای سیاسی جدید، در پی وخامت روزافزون اوضاع اقتصادی ابراز داشتند. این نگرانی از هشدارها و تهدیدات آن‌ها هویدا بود.

احمدی‌نژاد ادعا کرد که برای اجرای طرح هدفمندسازی یارانه‌های برنامه ریزی دقیق و عالمانه‌ای صورت گرفته است به نحوی که نه فقط کوچک‌ترین مشکلی در زندگی مردم به وجود نیاید، بلکه وضع عمومی زندگی بهبود یابد. مردم اما می‌بینند، از هم اکنون بهای کالاها و خدمات به سرعت در حال افزایش است. ارزش پول پی در پی سقوط می‌کند و قدرت خرید زحمتکشان به نحو فاجعه‌باری تنزل می‌یابد. عمیق‌تر شدن بحران اقتصادی به بیکاری متجاوز از نیم میلیون تن در طول نیمه اول سال جاری انجامیده است.

تناقض میان ادعا و واقعیت، چنان آشکار است که قابل پرده‌پوشی نیست. پاسخ امثال احمدی‌نژاد به این تناقض چیست؟ پاسخ می‌شنویم: فتنه است. توطئه است. “برخی با اطلاعات غذط و برخی با اندیشه غلط حرف‌هایی را می‌زنند تا مردم را نگران کنند. به عنوان نمونه در بازار ارز قیمت را ۱۰۰ تومان بالا و پایین می‌کنند تا بازار کالا، خدمات و سایر عرصه‌ها را دچار مشکل کنند. آن چند نفری که فساد به راه انداخته‌اند و به خیال خام خود می‌خواهند زمان اجرای طرح به مردم ضربه بزنند، مأیوس خواهند شد.”

بنابراین به ادعای احمدی‌نژاد، سیاست دولت به آزادسازی قیمت‌ها و افزایش بهای کالاها و خدمات، عمیق‌تر شدن بحران اقتصادی، بحران مالی و ارزی دولت، علت در هم ریختگی اوضاع اقتصادی نیست، بلکه فتنه و توطئه است که وخامت اوضاع اقتصادی را به بار آورده است. اما تئوری توطئه نمی‌تواند بر واقعیات سایه بیافکند. همان علت‌های واقعی خرابی اوضاع اقتصادی، مردمی را که به فقر و سیه‌روزی بیش‌تری سوق داده‌اند، به حرکت و اعتراض وامی‌دارد. با این چشم‌انداز است که دولت به تئوری توطئه برای سرکوب اعتراضات توده‌ای پناه برده است. هر اعتراض و نارضایتی مردم را به وضعیت فاجعه‌بار مادی و معیشتی خود باید به این بهانه که توطئه‌ای داخلی و خارجی علیه جمهوری اسلامی‌ست سرکوب کرد. در امرِ اجرای این سیاست است که فرمانده پلیس جمهوری اسلامی اعلام کرد: “احتمال وقوع فتنه اقتصادی می‌رود و ممکن است عده‌ای قصد داشته باشند که هر روز جایی را به اعتصاب و تعطیلی بکشانند. نیروی انتظامی قطعاً در اجرای طرح‌های تحول اقتصادی در کنار دولت خواهد بود و مراقب کانون‌های فتنه است که با فشارهای اقتصادی قصد دارند کشور را به نقطه‌ای بکشانند که آشوب، اغتشاش، نافرمانی و ناآرامی را به دنبال داشته باشد.”

دادستان تهران نیز روز چهارشنبه این هفته اعلام کرد: تمام مقامات وظیفه دارند با کسانی که با کم و زیاد کردن کالاها در بازار نظم عمومی را بر هم زنند، برخورد کنند. سخنگوی اقتصادی دولت از تشکیل ستادی در وزارت کشور برای مقابله با تحرکات ناشی از عواقب سیاست دولت خبر داد.

رئیس حزب بازاریان طرفدار رژیم، دبیر کل حزب مؤتلفه اسلامی، با اشاره به تهدیدات وزیر اطلاعات و فرمانده پلیس در مورد طرح موسوم به هدفمند کردن یارانه‌ها، به مقامات دولتی یادآور شد که خطر جدی‌ست و مراقب اوضاع باشید. وی افزود: “طبیعی‌ست که در اجرای طرح هدفمندسازی یارانه‌ها مشکلاتی پیش بیاید. از یک سو باید مراقب فتنه‌گران اقتصادی باشیم تا این جراحی درست صورت گیرد و از سوی دیگر باید مراقب فتنه‌گران سیاسی باشیم تا از آب گل‌آلود ماهی نگیرند.”

پس روشن است که تمام داستان‌سرایی سران و مقامات حکومت بر سر فتنه و توطئه، ترس آن‌ها از عواقب اجرای سیاست ضد مردمی و ارتجاعی موسوم به هدفمندسازی یارانه‌ها از سوی خودِ دولت است. طرحی که بدون اعلام رسمی آغاز آن، از هم اکنون به مرحله اجرا درآمده است.

در حالی که مقامات دولتی به بازی مسخره‌شان بر سر اعلام رسمی زمان آغاز طرح ادامه می‌دهند، بهای برق را هم اکنون افزایش داده‌اند. بهای بلیط‌های پرواز داخلی به یکباره ۳۰ درصد گران شد. در پی آن اعلام گردید که بهای بلیط قطارهای بخش خصوصی تا ۴۰ درصد افزایش یافته است.

این که دولت رسماً اعلام کند که طرح افزایش قیمت کالاها و خدمات را آغاز کرده یا آن را اعلام نکند، در واقعیتِ عملکرد و نتایج آن تغییری ایجاد نمی‌کند. بازار مبادلات طلا و ارز، خود به خود این کاهش ارزش پول را منعکس می‌سازد و نخستین نتایج آن همان چیزی‌ست که اکنون شاهد آن هستیم. گفته می‌شود که در طول این هفته، بانک مرکزی حدود یک میلیارد دلار به بازار ارز سرازیر کرد تا شاید بتواند افزایش بهای دلار و دیگر ارزها را در محدوده معینی که خواست خود دولت است، کنترل کند. اما به رغم این که ظاهراً چنین به نظر می‌رسد که این افزایش مهار شده است، در واقعیت چنین نیست. چرا که این مبلغ کلان حدود یک میلیارد دلار، بدون این که به جریان بیافتد، ناپدید شد. همه خریدارند و کسی فروشنده نیست. در یک جامعه بحران‌زده سرمایه‌داری و در شرایطی که هر کس می‌داند، سیاست آزادسازی قیمت‌ها، هر روز ارزش پول را کاهش می‌دهد، طبیعی‌ست که نه فقط سرمایه‌داران و دلالان بازار ارز، بلکه حتا اقشار متوسط که در محدوده‌ای پس‌انداز دارند، آن را به طلا و ارزهای معتبر بین‌المللی تبدیل کنند. بنابراین اگر دولت نه یک میلیارد بلکه ده‌ها میلیارد ارز هم به بازار بریزد، نه می‌تواند جلو قانون اقتصادی را بگیرد و مانع از سقوط پیاپی ارزش ریال گردد، و نه از ناپدید شدن ارزهایی که به بازار سرازیر شده است، جلوگیری نماید.

اما نتیجه نهایی این اوضاع، چیزی جز این نخواهد بود که انفجار قیمت‌ها، شرایط مادی و معیشتی توده‌های کارگر و زحمتکش مردم را به چنان درجه‌ای غیر قابل تحمل سازد که به گفته فرمانده پلیس‌ جمهوری اسلامی “ناآرامی و نافرمانی” را در پی داشته باشد. تمام هراس جمهوری اسلامی از همین انفجارِ خشم و نارضایتی توده‌ای‌ست و تمام آماده‌باش ارگان‌های سرکوب برای مقابله با این انفجار است. گرچه رژیم تمام نیروی خود را از هم اکنون به حالت آماده‌باش درآورده است، اما این‌جا نقطه‌ای‌ست که توده‌های مردم ایران می‌توانند ضربه خردکننده نهایی را به رژیم وارد آورند.

حضور سازمان‌یافته‌ی کارگران و زحمتکشان تعیین‌کننده سرنوشت این نبرد خواهد بود.
بنقل از سایت سازمان فدائیان (اقلیت)ا