تاریخ هر ملتی سرشار است از مبارزات قهرمانانه و حماسی ستمدیدگان علیه فرمانروایان ستمگری که همواره کوشیدهاند با قهر و سرکوب و فریب، طبقات و تودههای فرودست و تحت ستم را در انقیاد و فرمانبرداری نگهدارند. یکی از برجستهترین این مبارزات در تاریخ ایران، قیام حماسی میلیونها تن از تودههای مردم ایران علیه رژیم خودکامه و ستمگر سلطنتی حاکم بر ایران در سال ۱۳۵۷ بود.
میلیونها تن از مردم ایران که از فجایع، جنایات و ستمگریهای رژیم شاه جانشان به لب رسیده بود، بپا خاستند تا طوق اسارت و بندگی، تحقیر و بی حقوقی را که ستمگران حاکم بر گردن آنها انداخته بودند، به دور افکنند و به سرکوب و اختناق، اسارت، تبعیض و نابرابری، فقر و ستم پایان بخشند.
با آغاز نیمه دوم دهه پنجاه، طلیعههای نارضایتی و عصیان پدیدار گردید. تهیدستان حاشیهنشین شهر تهران، در برابر تعدیات و سرکوبگریهای دولتی سر به شورش برداشتند. اعتصابات کارگری پیوسته افزایش یافت. جنبش دانشجویی که در سراسر دوران دیکتاتوری عریان رژیم شاه، نقشی پیشتاز در مبارزه علیه ارتجاع حاکم داشت، وسعت و اعتلای نوینی یافت. قیامهای محلی در تعدادی از شهرها رخ داد. تمام شرایط موجود، حاکی از پایان دوران رخوت و رکود و فرارسیدن یک دوران انقلابی در حیات سیاسی مردم ایران بود.
مردمی که سالها به اطلاعات بردهوار از طبقه حاکم ستمگر تن داده بود و خود را در برابر رژیم ستمگر و خودکامهای که هر صدای اعتراضی را با سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام پاسخ میداد، ناتوان میدیدند، اکنون حیات نوینی یافته ، از خواب دیرین بیدار شده و دوران رکود و رخوت را پشت سرنهاده بودند.
همان مردمی که زمانی از برخورد با یک پلیس رژیم شاه وحشت داشتند، اکنونکه بر ترس و هراس غلبه کرده و به قدرت خود پی برده و اعتمادبهنفس پیداکرده بودند، تمام نظم موجود را به مصاف میطلبیدند. ستمدیدگان و تحقیرشدگان، اکنون فرمانروای واقعی در خیابانها، محل کار، شهرها و سراسر کشور شده بودند. مردم آزادی را با نبرد در خیابانها به دستآورده بودند. با تصمیم و اراده خود گردهمآئیها، راهپیماییها، تظاهرات و اعتصابات بزرگ و پردامنه بر پا میکردند. رژیم دیکتاتوری و اختناق که در دوران رکود، ترس و هراس را بر جامعه حاکم کرده بود و چنان خود را استوار و شکستناپذیر میدید که ایران را جزیره ثبات و آرامش نام نهاده بود، به کشتار و حکومتنظامیهای پیدرپی توسل جست تا شاید توفان انقلاب را مهار کند. اما کشتار چارهساز نشد. خلقی که برای به دور انداختن زنجیرهای اسارت به پا خاسته بود، نهفقط مرعوب نشد، بلکه به اشکال مبارزاتی مؤثرتری روی آورد. میلیونها کارگر در سراسر ایران اعتصابات عمومی اقتصادی و سیاسی برپا کردند. تظاهرات و راهپیماییهای میلیونی برپا شد. خیابانهای شهرها عرصه درگیری مردم با نیروهای سرکوب رژیم شد. کابینهها پیدرپی عوض میشدند. طبقه حاکم برای آرام کردن مردم، امتیازهای اقتصادی و سیاسی را در دستور کار قرارداد. اما هیچیک از این اقدامات کارساز نیفتاد. تا نیمه دوم سال ۵۷، اعتلای جنبش و پیشرفت انقلاب به نقطهای رسیده بود که محمدرضا شاه، زار و نزار، ناگزیر به پذیرش صدای انقلاب شد. اما اکنون دیگر پذیرش صدای انقلاب، معنای دیگری جز پایان رژیم سلطنتی نداشت. ابتکار عمل همهجا در دست تودههای زحمتکش مردم بود. کارگران صنعت نفت با توقف تولید، ضربهای سخت بر پیکر رژیم وارد آورده بودند. کمیتههای اعتصاب، کمیتههای محلات و شوراهای هماهنگی، رتقوفتق امور کشور را در دست داشتند. زیر فشار مبارزات و بحران عمیق سیاسی، نهفقط در درون طبقه حاکم، بلکه در دستگاه دولتی شکافهای عمیق ایجادشده بود. نیروهای مسلح رژیم خسته و فرسوده، دیگر یارای مقابله با مردم را نداشتند. سربازان و پرسنل انقلابی ارتش به صفوف مردم پیوسته بودند. مزدوران سرکوبگر رژیم دیگر حتی جرئت نداشتند بالباسهای فرم در خیابانها و دیگر مراکز عمومی ظاهر شوند. خلق، فرمانروای واقعی شده بود. مردم آزادانه در خیابانها بحث و گفتگو میکردند. تجمعات خود را تشکیل میدادند. روزنامهها و کتابها از چنگ سانسور رهایی یافته بودند. دانشگاهها به مراکز سخنرانیها و بحثهای سیاسی پرشور تبدیلشده بود. زندانیان سیاسی به دست توانای خلق از بند رسته بودند. هیچ مفر دیگری برای رژیم شاه باقی نمانده بود. پس از اعتصاب سرتاسری سیاسی، آنچه باقیمانده بود، رویآوری تودههای زحمتکش به قیام مسلحانه برای جمعکردن و جاروب کردن تمام بساط رژیم سلطنتی بود.
اما درحالیکه تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران با قهرمانی و ازخودگذشتگی، تمام قوای خود را علیه رژیم شاه متمرکز کرده بودند، غافل از آن ماندند که دشمن با استفاده از نقاط ضعفشان به درونصفوف آنها نفوذ کرده و از درون به مقابله با انقلاب برخاسته است.
رژیم دیکتاتوری عریان سلطنتی، تودههای زحمتکش مردم را در ناآگاهی و بیسازمانی نگهداشته بود. درحالیکه تمام سازمانهای سیاسی انقلابی و مترقی را ممنوع و هرگونه تلاش برای آگاهی و سازماندهی کارگران و زحمتکشان را با زندان و کشتار پاسخ میداد و مانع از تشکل مستقل کارگران، آزادی مطبوعات و انتشارات بود، به دستگاه متحجر، تاریکاندیش و قرونوسطایی روحانیت امکان میداد که خرافات مذهبی را در میان تودهناآگاه تقویت کنند. درهمینحال، این سیاست رژیم، به گروهی از آخوندهای مخالف رژیم شاه که در رأس آنها مرتجعی به نام خمینی قرار داشت، امکان میداد که مساجد و دیگر مراکز مذهبی تحمیق معنوی مردم را به مراکزی برای سازماندهی این توده مذهبی ناآگاه تبدیل کنند. بنابراین وقتیکه جنبش تودههای کارگر و زحمتکش اعتلا یافت و انقلاب پدیدار گردید، این گروه مرتجع، به شکلی سازمانیافته به درون جنبش انقلابی تودههای مردم رسوخ کرد. تلاش نمود خود را طرفدار و جانبدار توده مردم، مطالبات آنها و انقلاب جابزند و با استفاده از ضعف تشکل و آگاهی طبقه کارگر و تودههای زحمتکش و گرفتار بودن بخش بزرگی از تودههای مردم در چنگال خرافات مذهبی، تدریجاً رهبری جنبش را نیز به دست گیرد.
وقتیکه بورژوازی ایران دریافت که دیگر راه نجاتی برای رژیم شاه و حفظ نظم موجود باقی نمانده است، تمام امید و امکانات خود را برای شکست انقلاب تودههای مردم ایران در خدمت تقویت این دار و دسته مرتجع روحانیت به رهبری خمینی قرارداد. گروههای بهاصطلاح اپوزیسیون بورژوائی رژیم شاه امثال نهضت آزادی و جبهه ملی، رهبری خمینی را پذیرفتند و واسطه دستگاه رژیم شاه و ارگانهای سرکوب دستگاه دولتی آنبا خمینی شدند. از سوی دیگر، قدرتهای امپریالیست جهان که از ادامه بقاء رژیم شاه، سلب امید کرده بودند، مذاکره با طرفداران خمینی را در خارج از کشور از طریق امثال یزدی، قطبزاده و طباطبائی و در داخل از طریق بهشتی و بازرگان آغاز کردند و پس از توافقات، در کنفرانس گوادلوپ تصمیم گرفتند قدرت به شکل مسالمتآمیز و با حفظ ارگانهای سرکوب دستگاه دولتی، به خمینی و گروههای متحد او واگذار گردد.
بنابراین درحالیکه تودههای کارگر و زحمتکش در حال نبرد برای برچیدن تمام دستگاههای ستم و سرکوب رژیم سلطنتی شاه و پیروزی انقلاب بودند، سازش بورژوازی داخلی و بینالمللی با دستگاه تاریکاندیش و قرونوسطایی روحانیت برای سرکوب انقلاب به فرجام رسیده بود. سفرای آمریکا و انگلیس اخراج شاه را به وی ابلاغ نمودند و خانواده سلطنتی در دیماه ایران را ترک کردند. قرارومدار انتقال قدرت با حفظ تمام ارگانهای دستگاه دولتی تا نیمه اول بهمنماه به پایان رسیده بود.
نماینده دولت آمریکا،هویزر، سران ارتش و دیگر ارگانهای سرکوب و امنیتی رژیم شاه را به تبعیت از هیئت حاکمه جدید واداشته بود. کابینه جدید طرفداران خمینی به رهبری مهندس بازرگان نیز تشکیلشده بود و قرار بود با اعلام رسمی کابینه جدید و پایان رژیم سلطنتی، ختم انقلاب هم اعلام شود.
اما آنچه بهحسب یک اتفاق، روند انتقال دستنخورده دستگاه سرکوب رژیم شاه را به هیئت حاکمه جدید برهم زد، شورش هما فران در شامگاه ۲۰ بهمن و مقابله واحدهای گارد برای سرکوب آنها بود که با اتفاق دیگری همزمان شد.
صبح روز ۲۱ بهمنماه، هزاران تن از هواداران سازمانچریکهای فدائی خلق ایران، برای بزرگداشت ۱۹ بهمن سالروز بنیانگذاری سازمان در دانشگاه تهران گردآمده بودند که خبر حمله ارتشیان به هما فران رسید. این جمعیت، سیلآسا با شعار ایران را سراسر سیاهکل میکنیم، به یاری هما فران شتافت. بهزودی سراسر منطقهای که از خیابان ١٧ شهریور تا پیروزی و فرحآباد امتداد مییافت سنگربندی شد. قیام مسلحانه آغازشده بود.
خمینی که کنترل اوضاع را ازدسترفته میدید، طرفداران خود را با مینیبوسهایی که بلندگوهایی بر آنها نصبشده بود، به خیابانهای اطراف محل درگیریفرستاد که بگویند “امام دستور جهاد نداده است” و مردم را متفرق کنند. اما نیرویی که سنگرها را برافراشته بود، طرفدار خمینی نبود. حتی تودههای متوهم نیز دیگر توجهی به اراجیف مبلغین خمینی نداشتند. از نیمههای شب ۲۱ بهمن که شکست گاردیها و نیروهای کمکی آنها قطعی شد، حمله به مراکز سرکوب و ستم رژیم شاه آغاز گردید. صبح ۲۲ بهمن، میلیونها تن از تودههای مردم تهران به پادگانها، کلانتریها و تمام مراکز ارگانهای سرکوب یورش بردند و آنها را درهم کوبیدند و مسلح شدند. بهفوریت، این قیام مسلحانه به تعدادی از شهرهای دیگر نیز بسط یافت. رژیم سلطنتی با قیام مسلحانه برافتاده بود.
اکنون دیگر محاسبات مرتجعین برای کنترل و مهار تودههای انقلابی مسلح مردم برهمخورده بود. به قول بازرگان بهجای بارانی که آنها خواسته بودند، سیل آمده بود. درحالیکه قدرت سیاسی در دست مرتجعین به رهبری خمینی، این شارلاتان عوامفریب قرارگرفته بود، تودهمردم مسلح برای تحقق مطالبات خود تلاش میکردند. آزادی را در گستردهترین شکل آن برقرار کرده بودند. کارگران با تشکیل شوراها و در بسیاری موارد برقراری کنترل کارگری، قدرت خود را در سطح کارخانهها و دیگر مؤسسات تولیدی و خدماتی اعمال میکردند و روزبهروز متشکلتر و آگاهتر میشدند. در واحدها کوچکتر تولیدی و برخی مؤسسات خدماتی، سندیکاهای مستقل کارگری تشکیل گردید. در ترکمنصحرا، کارگران و دهقانان، نظم شورایی و کشت جمعی زمین را برقرار کردند. دهقانان در بسیاری از روستاها، اتحادیهها و شوراهای دهقانی را تشکیل دادند. سربازان و پرسنل انقلابی ارتش شوراهای سربازان را ایجاد نمودند. در کردستان، مردم خواستار برقراری خودمختاری بودند و شهرها را در کنترل خود داشتند.
زنان چندین تشکل مختص خود را ایجاد کرده بودند. دانشجویان، معلمان و دانشآموزان نیز تشکلهای مختص خود را برپا کردند. سازمانهای سیاسی آزادانه فعالیت میکردند. بهویژه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، دامنه فعالیت خود را به تقریباً تمام کارخانهها و معادن و تا دورترین مناطق بسط داده بود. تظاهرات و راهپیماییهای صدها هزارنفره در تهران برگزار میکرد. سازمان مجاهدین خلق نیز به یکی دیگر از سازمانهای پرنفوذ تبدیلشده بود. دهها حزب و سازمان سیاسی دیگر در مناطق مختلف ایران فعالیت داشتند. مطبوعات رسته از بند سانسور در تیراژ صدها هزار و میلیونی انتشار مییافت. مردم تشنه آگاهی به بازار کتاب رونق بیسابقهای داده بود.
مرتجعینی که قدرت سیاسی را به دست گرفته بودند، یک روز هم نمیتوانستند، این آزادی مردم را تحمل کنند. چراکه آگاهی، آزادی و تشکل، دشمن ارتجاع، ستمگری، جهل و خرافاتی بود که جمهوری اسلامی نماد آن محسوب میشد. اما ازآنجاییکه با قیام مسلحانه ،ارگانهای سرکوب دستگاه دولتی ازهمپاشیده و مردم مسلح بودند، در روزها و ماههای نخست، کاری از دست ارتجاع و سرکوبگریهای آن ساخته نبود، جز اینکه اوباش چماقدار و چاقوکش حزب الهی را به جان مردم بیندازند. به تجمعات و راهپیماییها حمله کنند، کتابفروشیها را آتش بزنند و مخالفان رژیم را ترور کنند. اما ارتجاع تازه به قدرت رسیده بهسرعت در حال سازماندهی خود و ارگانهای سرکوب بود. کوشید با سازماندهی سپاه پاسداران و کمیتههای متشکل از اوباش، نیروی سرکوب جدیدی را در کنار تجدید سازماندهی پلیس برای سرکوب آزادیها و مردم شهرها ایجاد کند. تلاش نمود با سازماندهی مجدد ساواکیهای رژیم شاه، دستگاه امنیتی مختص خود را به وجود آورد.
با درگیر کردن ارتش در درگیریهای منطقهای که خود ایجاد میکرد، انسجام را به درون ارتش بازگرداند. تلاش نمود قدمبهقدم با سرکوب و کشتار، دستآوردهایی را که مردم با مبارزه و قهرمانی خود به دست آورده بودند از آنها باز پس گیرد. اما تودههای مردمی که به خاطر ناآگاهی و زودباوری به دار و دسته مرتجع خمینی اعتماد کرده بودند، در جریان مبارزات پس از قیام پی به ماهیت ارتجاعی و رسوای رژیم میبردند و گروهگروه از آنجدا میشدند و به صفوف مخالفان میپیوستند. مرتجعین از برهم خوردن قطعی توازن قوا و انقلابی دیگر، در هراسی مرگبار به سر میبردند. دامنه سرکوب و وحشیگری را وسعت دادند. در کردستان، ترکمنصحرا و برخی مناطق دیگر، با لشکرکشی نظامی مردم را کشتار کردند. انتشار مطبوعات آزاد را ممنوع نمودند. به دانشگاهها یورش بردند و با کشتار دانشجویان، دانشگاهها تعطیل اعلام شد. فعالیت سازمانهای سیاسی ممنوع شد. متجاوز از دو سال پس از قیام، کشمکشی سخت میان تودههای کارگر و زحمتکشی که خواهان تداوم انقلاب و پیروزی آن بودند، با ضدانقلاب حاکم، در جریان بود. رژیم که در این مدت نیروهای مسلح و سرکوب را برای قلعوقمع قطعی انقلاب، سازماندهی و آماده کرده بود، با یورش سال ۶۰ ، کشتار هزار تن و به بند کشیدن دهها هزار تن از آگاهترین و مبارزترین مردم ایران، توانست بر انقلاب غلبه قطعی کند و با برچیدن تمام آزادیهای سیاسی و استقرار رژیم دیکتاتوری عریان ترور و اختناق، ضدانقلاب اسلامی خود را حاکم سازد و تودههای مردم ایران را بار دیگر به اسارت بگیرد.
اما ارتجاع حاکم بر ایران، سرنوشتی جز رژیم شاه نخواهد داشت. فجایعی که رژیم جمهوری اسلامی در طول این ۳۷ سال به بار آورده است، تضادهای نظم موجود را به درجهای تشدید نموده و نفرت کارگران و زحمتکشان از نظم موجود را به مرحلهای رسانده است که هر آن میتواند به انفجاری عظیم و انقلابی قدرتمندتر از سال ۵۷ بیانجامد.
این انقلاب دیگر همچون انقلاب عموم خلقی همه باهم، تودههای ناآگاه، زودباور و اسیر در خرافات مذهبی نخواهد بود. انقلابی کارگری خواهد بود که در آن طبقه کارگر آگاه و انقلابی، پیشوا و رهبر تودههای زحمتکش و ستمدیده، معلمان، دهقانان فقیر، تهیدستان شهرها، زنان، ملیتهای ستمدیده و روشنفکران مترقی و انقلابی، و همه آنهایی که طالب آزادی، سوسیالیسم و رفاه هستند، برای به زیر کشیدن طبقه سرمایهدار و دگرگونی تمام نظم موجود، خواهد بود.
این انقلاب، نهفقط تسویهحساب کاملی با طبقه حاکم و جمهوری اسلامی خواهد داشت، بلکه برای همیشه با دستگاه سرتاپا ارتجاعی، آدمکش، تاریکاندیش و قرونوسطایی روحانیت تسویهحساب قطعی و رادیکال خواهد کرد.
انقلاب ۱۳۵۷ به شکست انجامید. اما آموخت که در دوران کنونی هیچ انقلابی نمیتواند به پیروزی برسد، مگر آنکه طبقه کارگر رهبری را در دست داشته باشد و یک انقلاب کارگری باشد.
انقلاب ۵۷ آموخت که مسئله اساسی هر انقلاب، قدرت سیاسی است. مادام که این قدرت در دست کارگران و زحمتکشان قرار نداشته باشد، انقلاب به نتیجه خود نخواهد رسید.
انقلاب ۵۷ نشان داد، هنگامیکه ستمدیدگان علیه ستمگران به نبرد قطعی برخیزند، هیچ قدرت نظامی و سرکوبی یارای مقابله با آنها را نخواهد داشت.
انقلاب ۵٧ آشکارا نشان داد که مردم ایران حتی برای کسب آزادی به انقلاب نیاز دارند.
انقلاب ۵۷ اشکال مبارزاتی مؤثر و قدرتمند تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران را علیه ستمگران نشان داد. تظاهرات خیابانی، اعتصابات عمومی اقتصادی و سیاسی، اعتصاب سرتاسری سیاسی، باریگادهای متحرک و سرانجام قیام مسلحانه، آن اشکال مبارزاتی هستند که باید برای به زیر کشیدن طبقه حاکم به کار گرفته شوند.
انقلاب ۵۷ نطفههای آن شکل دولتی را که میتواند تضمینی بر حاکمیت تودههای کارگر و زحمتکش و عالیترین شکل دمکراسی باشد، آشکار ساخت. شوراها بهعنوان دمکراتیکترین نهاد به مظهر قدرت و اتوریته ستمدیدگان تبدیل شدند. درعینحال نشان داده شد که شوراها تا جایی توانستند ادامه حیات داشته باشند که دستگاه دولتی بورژوایی درنتیجه قیام صدمهدیده و ازهمگسیخته بود. لذا برای اینکه قدرت شورایی بتواند شکل بگیرد و به قدرت دولتی کارگری تبدیل شود، لازمهاش درهم شکستن و برانداختن تمام دستگاه دولت بورژوایی، با تمام ارگانهای نظامی و بوروکراتیکش است. باید از تجارب انقلاب شکستخورده، برای پیروزی انقلاب آینده آموخت و تمام تجارب و درسهای آن را به کار گرفت.
برگرفته از سایت سازمان فدائیان(اقلیت)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر