۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

انقلاب مشروطیت و یک صد سال استبداد


هر تحول سیاسی بزرگ در جوامع انسانی برخاسته از نیازهای اقتصادی – اجتماعی یک دوران معین در حیات ملت‌هاست. رسالت انقلابات سیاسی به عنوان برجسته‌ترین رویداد در تاریخ سیاسی مردم هر کشوری، در هم شکستن موانعی‌ست که سد راه تحقق این نیازها و تحول بالنده‌ی جامعه بشری شده‌اند. آن‌چه که در ایران، انقلاب مشروطیت نام گرفت، برخاسته از همین نیازهای مبرم اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران، در متجاوز از یک قرن پیش بود که سرانجام، به صدور فرمان مشروطیت در ۱۴ مرداد، توسط مظفرالدین شاه قاجار منجر گردید.

در این هفته، مباحثات متعددی بر سر این مسئله جریان یافت که علت ناکام ماندن انقلاب مشروطیت چه بود و چرا پس از گذشت متجاوز از یک صد سال از انقلاب مشروطیت، مردم ایران هم‌چنان در چنگال استبداد اسیر و گرفتارند؟

پاسخ به این سؤال مقدم بر هر چیز در این است که انقلاب مشروطیت قرار بود به کدام نیازهای اقتصادی – اجتماعی پاسخ دهد؟ تحولات جوامع بشری از یک روند قانونمند عام تبعیت می‌کنند. نظم فئودالی که بر بنیان رابطه‌ی طبقاتی ارباب و رعیتی استوار بود، نظم اقتصادی – اجتماعی جهان در یک دوران طولانی تاریخ بشریت موسوم به قرون وسطا بود. اما هیچ نظمی در جهان دائمی و پایدار نیست. مثل هر پدیده دیگری متولد می‌شود، رشد می‌کند و زوال می‌یابد. نظام فئودالی خود، زوال یافت، اما در بطن خود نظم دیگری را پروراند که بر ویرانه‌های آن مستقر گردید. نظم سرمایه‌داری. انقلابات بورژوایی که از قرن هفدهم آغاز گردید، طبقه سرمایه‌دار را به طبقه حاکم تبدیل نمود، موانع فئودالی را از سر راه تکامل جامعه جاروب کرد. نظم سرمایه‌داری تا نیمه اول قرن نوزدهم، به نظم مسلط و حاکم جهان تبدیل گردید و تا اوایل قرن بیستم به بالاترین مرحله تکامل خود رسید و به سراشیب زوال گام نهاد. اما هنوز کشورهایی در سطح جهان وجود داشتند که در دوران فئودالیسم به سر می‌بردند و با یک تأخیر تاریخی روبرو بودند.

ایران، یکی از این نمونه‌ها بود. دلیل این تأخیر نیز چیزی جز این نبود که به علل داخلی و خارجی، رشد نیروهای تولید و مناسبات سرمایه‌داری در بطن جامعه‌ی کهنه‌ی فئودالی کُند و محدود بود و طبقه جدید سرمایه‌دار که قرار بود رسالت تحولات را بر عهده داشته باشد، ضعفی و ناتوان از کار درآمده بود. با این وجود، تا اوایل قرن بیستم، این نیاز به دگرگونی اقتصادی – اجتماعی تا به آن حد مبرم شده بود که در ادامه‌ی نارضایتی عمومی از وضع موجود و یک رشته جنبش‌های توده‌ای، انقلابی در ایران آغاز گردد که به انقلاب مشروطیت معروف گردید.

این انقلاب در صورتی می‌توانست به پیروزی برسد که تمام موانع فئودالی را در عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جاروب کند و راه را بر تحولات بگشاید. این نیز فقط در شرایطی می‌توانست انجام بگیرد که طبقه جدید بر توده‌های وسیع زحمتکش به ویژه دهقانان که اکثریت بزرگ مردم را تشکیل می‌دادند، متکی باشد. طبقه سرمایه‌دار ایران، اما یک طبقه انقلابی نبود که بتواند همچون بورژوازی فرانسه، رادیکال عمل کند. این طبقه ناتوان‌تر و بزدل‌تر از آن بود که چنین وظیفه‌ای برای خود قائل باشد. سازش و زد و بند با فئودال‌ها، سران ایلات و عشایر، دستگاه روحانیت و دربار، تمام آن چیزی‌ست که طبقه سرمایه‌دار ایران در پی آن بود و تکیه‌گاه بین‌المللی‌اش نیز بورژوازی بین‌المللی که به یک نیروی ارتجاعی تبدیل شده بود. بنابراین از آن‌جایی که انقلاب مشروطیت نتوانست به وظایف اقتصادی – اجتماعی خود عمل کند، سرنوشتی جز شکست نمی‌توانست داشته باشد. ایران هم‌چنان جامعه‌ای نیمه فئودال – نیمه مستعمره باقی ماند، با یک روبنای سیاسی پر از نهادهای قرون وسطایی و یک رژیم سیاسی استبدادی. طبقه سرمایه‌دار ایران در اتحاد با فئودال‌ها قدرت سیاسی را در دست گرفت و روند تدریجی و آرام گسترش مناسبات سرمایه‌داری، سرانجام با انجام رفرم‌هایی از بالا و به شکلی بوروکراتیک، در دوران رژیم محمدرضا شاه، به تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری و سلطه سیاسی کامل بورژوازی انجامید. بورژوازی ایران که به یک طبقه کاملاً ارتجاعی تبدیل شده بود، نمی‌توانست در برابر طبقه جدید و بالنده کارگر که هر لحظه موجودیت‌اش را تهدید می‌کرد، جز با استبداد و اختناق، قدرت سیاسی را حفظ و از نظم موجود حراست کند. روندی که جامعه ایران از دوران دیکتاتوری رضا خانی تا به امروز طی کرده است، آشکارا این واقعیت را نشان می‌دهد. جمهوری اسلامی بارزترین تجسم گندیدگی سیاسی طبقه‌ی سرمایه‌دار حاکم بر ایران است که فقط با وحشیانه‌ترین سرکوب و اختناق، و توسل به خرافات مذهبی می‌کوشد سلطه طبقاتی خود را حفظ کند.

مردم ایران نمی‌توانند از شر استبداد و تمام فجایعی که طبقه حاکم در این یک صد سال به بار آورده رها شوند، مگر آن که طبقه حاکم به همراه تمام نظم موجود سرنگون شود. روبنای سیاسی موجود و در محور آن، دستگاه دولتی به کلی در هم شکسته شود. توده‌های کارگر و زحمتکش، نهادهای شورایی خود را برپا دارند و به یک روبنای سیاسی به کلی جدید شکل دهند که توده مردم را بر سرنوشت خود حاکم سازد و یک بار برای همیشه به استبداد و اختناق پایان بخشد.

هر طبقه جدیدی که بر پهنه تاریخ ظاهر می‌شود و رسالتی تاریخی دارد، به همراه خود نهادهای سیاسی جدیدی پدید می‌آورد که مادام این طبقه رسالتی تاریخی دارد مترقی‌اند. اما هر نهاد سیاسی، همانند خودِ نظام اقتصادی – اجتماعی، پدیده‌ای‌ست گذرا و تاریخی. از این‌رو آن‌چه که در یک دوران مترقی‌ست، وقتی که عمر یک نظام به پایان می‌رسد، به پدیده‌ای ارتجاعی تبدیل می‌گردد. نظام پارلمانی در دورانی که سرمایه‌داری تازه در عرصه جهانی پدید آمده بود و نقشی مترقی داشت، پیشرفته‌ترین نظام سیاسی بود. اما به همان نسبت که نظم سرمایه‌داری به یک مانع تاریخی تبدیل گردید، پارلمانتاریسم نیز کهنه و ارتجاعی شد. اگر طبقه سرمایه‌دار ایران با انقلاب مشروطیت نتوانست نظام پارلمانی را بر ایران حاکم سازد، دقیقاً از آن‌رو بود که بورژوازی دیگر رسالتی در عرصه جهانی ندارد و بورژوازی ایران که از همان آغاز خصلت ارتجاعی پیدا کرده بود، نمی‌توانست نهادی را که دوران‌اش سپری شده است، ایجاد کند.

طرفداران پارلمانتاریسم در ایران یک صد سال است که در آرزوی استقرار آن چیزی در ایران به سر می‌برند که دوران‌اش از مدت‌ها پیش سپری شده است. از همین روست که چیزی جز شکست عاید آن‌ها نشده و نخواهد شد. بی‌دلیل نیست که پارلمانتاریسم آن‌ها سر از رژیم استبدادی جمهوری اسلامی درمی‌آورد. اینان مرده‌پرستانی هستند که به گذشته پناه می‌برند. تاریخ، اما، به پیش می‌رود، افق‌های جدیدی به روی بشریت می‌گشاید. نظام‌ها و نهادهای جدیدی می‌آفریند که گام‌های متعالی در راه رهایی بشریت‌اند. نظام شورایی، آینده بشریت است و پارلمانتاریسم به گذشته تعلق دارد. توده‌های مردم ایران فقط می‌توانند با نگاه و عمل به این آینده و استقرار نظمی شورایی بر ویرانه‌های جمهوری اسلامی، به این آینده درخشان تعلق داشته باشند.

http://96.0.88.207/?p=18763

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر