۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

بن بست عراق پس از هفت سال اشغال


بیش از هفت سال از تجاوز نظامی به عراق گذشته است و وضعیت این کشور روز به روز فاجعه بارتر می شود و بر رنج و عذاب مردم پایانی متصورنیست.

در مارس ۲۰۰۳ دولت آمریکا با تشکیل یک ائتلاف بین المللی از متحدان خود و به ویژه دولت انگلستان تصمیم گرفت که به بهانه ی نابودی سلاح های کشتار دسته جمعیِ رژیم صدام حسین و استقرار دمکراسی صادراتی به عراق تجاوز کند. در آن زمان مسئولان وقت رژیم عراق اعلام کرده بودند که این کشور دارای هیچ سلاح کشتار جمعی نیست. هانس بلیکس، رئیس وقت بازرسان خلع سلاح سازمان ملل متحد روز ۲۸ ژوئیه سال جاری میلادی به رسانه ها گفت که با تونی بلر، نخست وزیر وقت انگلستان و کوندولیزا رایس، وزیر وقت امور خارجی آمریکا در فوریه ۲۰۰۳، یک ماه پیش از آغاز تجاوز به عراق، ملاقات کرده است و به آنان گفته است که هیچ سند و ردی از وجود سلاح های کشتار دسته جمعی در عراق به دست نیامده است.

مسئله ی استقرار دمکراسی آن هم از نوع صادراتی اش آن قدر مسخره بود که فقط می توانست با حمایت گروه ها و احزاب حامی نظام سرمایه داری از قبیل اپوزیسیون بورژوایی ایران، از سلطنت طلبان گرفته تا نیروهای ریز و درشت این اپوزیسیون در داخل و خارج کشور قرار بگیرد. نه فقط امپریالیسم آمریکا هیچ گاه به هیچ نوعی از دمکراسی کمکی نکرده است بلکه هر گاه یک دمکراسی حتا سر و دم بریده بورژوایی در گوشه ای از جهان برپا شده است، آمریکا علیه آن اقدام کرده است، نمونه هایش کودتای بیست و هشت مرداد در ایران، کودتا علیه سالوادور آلنده در شیلی و کودتای شکست خورده علیه هوگو چاوز در ونزوئلاست.

آمریکا و دیگر قدرت های سرمایه داری که در تجاوز نظامی علیه عراق شرکت کردند یکی ازاهدافشان دست یابی به منابع سرشار نفتی عراق و دیگر ثروت های ملی این کشور نداشتند. آن ها توانستند با یک حمله ی برق آسای نظامی رژیم ضدمردمی صدام حسین را سرنگون کنند. موفقیت نظامی آن ها فقط در این واقعیت خلاصه شد. اما اکنون حتا نمی توان گفت که امپریالیست های اشغالگر، موفقیت نظامی کسب کرده اند. در این زمینه کافی ست به سرخط اخبار روزانه ای که از عراق مخابره می شود نگاه کرد: هفت کشته در بغداد و حومه ی آن (۲۴ مرداد)، مرگ چهار پلیس و سوختن دو نفر در ملاء عام در بغداد (۲۳ مرداد)، انفجار یک بمب در شمال عراق یازده عراقی و هشت سرباز را کشت (۲۰ مرداد)، در یک رشته انفجار دست کم پنجاه نفر کشته شدند (۱۷ مرداد) … این ها تازه بخشی از اخبار روزانه است. آمار رسمی وزارت خانه های مختلف عراق برای ماه ژوئیه سال جاری (۱۰ تیر تا ۹ مرداد) حکایت از مرگ ۵۳۵ نفر دارد که اکثریت آنان یعنی ۳۹۶ نفرشان غیرنظامی بوده اند. ارقام رسمی با توجه به منبع آن ها از واقعیت بسی دور است و متأسفانه تعداد کشته ها و زخمی ها بیش از این هاست. هر ماه صدها نفر کشته و هزاران نفر زخمی وعلیل می شوند.

هجوم نظامی به عراق البته فجایع دیگری چه از نظر اقتصادی و چه از نظر اجتماعی به دنبال داشت. حریری، وزیر دست نشانده ی صنایع عراق اعتراف می کند که در پی این حمله ۹۹ % تأسیسات دولتی از حرکت بازایستادند. وی به تبعیت از اربابان خود مدعی ست که چاره ی کار در حال حاضر خصوصی سازی ۹۵ % کارخانه های دولتی ست. این عضو حزب دمکرات کردستان عراق که از سال ۲۰۰۶ بر این منصب تکیه زده است، می گوید که اگر ۷ میلیارد دلار در راه اندازی صنایع عراق سرمایه گذاری شود و اگر خصوصی سازی ها به فرجام برسند، تازه ۱۰ % تولید ناخالص داخلی تأمین خواهد شد.

از نظر فجایع اجتماعی به جز کشتار روزمره مردم در گوشه وکنار عراق که به آن اشاره کوتاهی شد، باید به آوارگی میلیون ها تن از مردم این کشور تأکید کرد. یک میلیون عراقی به سوریه مهاجرت کرده اند. هفتصد و پنجاه هزار نفر به اردن رفته اند. دویست هزار نفر به امارات متحد عربی و بیش از یک صد هزار نفر به کشورهای مختلف اروپایی مهاجرت کرده اند. هفتاد هزار نفر در مصر مستقر شده اند. شصت هزار نفر در ایران و سی هزار نفر در لبنان هستند. به علاوه بیش از پنج میلیون نفر در داخل عراق برای گریز از مناطق خطرناک تر جا به جا و در به در شده اند. نزدیک به سی و دو هزار نفر نیز در سال های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ به آمریکا رفته اند.

این ها بخش هایی از فجایع حاصل از تجاوز نظامی امپریالیست ها به رهبری و هدایت آمریکا در هفت سال گذشته بودند. اما وضعیت سیاسی عراق نیز اکنون بیش از همیشه وخیم است. از ثبات و آرامش در این کشور خبری نیست. اختلافات و درگیری های قومی و مذهبی بیداد می کنند.

در عراق بیش از پنج ماه است که جدال بر سر تشکیل یک کابینه ادامه دارد و با توجه به ماهیت گروه های درگیر و دخالت های نه فقط اشغالگران بلکه دیگر رژیم های ارتجاعی و به ویژه رژیم جمهوری اسلامی ایران چشم اندازی برای خروج یا حتا تعدیل بحران نیست. کار به جایی رسیده است که گفته می شود باراک اوباما دست به دامن آیت الله سیستانی، مرجع تقلید شیعیان، شده است و از وی خواسته تا برای تشکیل دولت پادرمیانی کند. اما در عراق چند دستگی فقط میان گروه های بورژوایی از قبیل مالکی یا علاوی نیست، در میان گروه های ارتجاعی وابسته به دستگاه مذهبی شیعه هم چند دستگی وجود دارد. اختلاف بین تقسیم غنایم و چاپیدن ثروت های ملی مردم عراق بین دولت مرکزی و گروه های کرد با توجه به مسئله کرکوک و منابع نفت آن بیش از پیش حاد شده است. تمام این کشمکش ها در حالی در جریان است که روز ۱۶ اسفند گذشته انتخاباتی در عراق صورت گرفت و می بایستی بر اساس نتایج آن تشکیل دولت به سرانجام می رسید. اما با توجه به درگیری هایی که اکنون پنج ماه است به درازا کشیده است قلابی بودن این انتخابات هم نمایان شد و نشان داد که “دمکراسی صادراتی” شکست خورده است.

منشاء شکست فقط درگیری های نیروهای موجود اما بی پایه در میان توده های مردم عراق نیست، بلکه مداخله دولت های ارتجاعی منطقه نیز هست. در رأس این دولت ها، رژیم جمهوری اسلامی خودنمایی می کند. هر چند رژیم جمهوری اسلامی صبح تا شب قسم می خورد که در اوضاع عراق دخالت نمی کند و خواهان همسایه ای با ثبات و آرامش است، اما نه فقط این رژیم با اعلام بی طرفی عملاً از تجاوز نظامی به عراق حمایت کرد تا “شیطان بزرگ” بتواند “شیطان کوچک” را سرنگون کند، بلکه پس از آن با حمایت آشکار از برخی نیروها به ویژه مجلس اعلاء که رهبرانش سال ها در ایران زیر سایه جمهوری اسلامی بودند و دیگر گروه های مذهبی تلاش می کند که به اهداف پان اسلامیستی خود برسد و به بهانه ی اکثریت شیعه در عراق به شکل گیری حکومتی از نوع خود در این کشور یاری رساند. دخالت جمهوری اسلامی را به راحتی می توان از قسم حضرت عباس و دم خروس مسئولان جمهوری اسلامی دریافت. علی اکبر ولایتی، مشاور ارشد خامنه ای در امور خارجی ست در یک کنفرانس مطبوعاتی در دمشق شرکت کرد و ادعا نمود که جمهوری اسلامی درباره ی نخست وزیر آینده عراق هیچ خواسته ی مشخصی ندارد و تأکید کرد که جمهوری اسلامی از تصمیم ملت عراق تبعیت خواهد کرد. وی افزود که جمهوری اسلامی از هیچ گروهی در عراق حمایت نمی کند. با این حال ولایتی در همین کنفرانس مطبوعاتی افزود که جمهوری اسلامی و سوریه هیچ اختلافی در مورد عراق ندارند. اگر سوریه و ایران اختلافی در مورد عراق ندارند پس حتماً در رابطه با آن تبادل نظر می کنند، لذا در تعیین سرنوشت آن و تشکیل دولت عراق دخالت می نمایند!

تصمیم دولت آمریکا برای خروج شصت و پنج هزار نیرویش از عراق تا پایان سال ۲۰۱۱ جنبه ی دیگری از شکست سیاسی – نظامی تجاوز به این کشور را نشان می دهد. چرا که اگر آمریکا موفق می شد قدرت با ثباتی که بتواند اوضاع را آرام کند در عراق به وجود بیاورد نه فقط چنین کاری را می کرد بلکه دیگر لزومی نداشت که چنین دیر هنگام، نزدیک به ۹ سال پس از تجاوز اقدام به ترک خاک عراق بکند. به همین خاطر است که اکنون بابکر زیباری، فرمانده کل ارتش عراق می گوید که آمریکا باید تا سال ۲۰۲۰ در عراق باقی بماند چرا که ما قادر به دفاع از خود نیستیم! از سوی دیگر طارق عزیز، دست راست صدام حسین که به پانزده سال حبس محکوم شده است در زندان به روزنامه ی گاردین انگلیسی گفته است که خروج آمریکا از عراق برابر با سپردن این کشور به دست گرگ هاست!

وضعیت در عراق نزدیک به هشت سال پس از تجاوز نظامی به آن در بن بست است. بی ثباتی در عراق به زودی جای خود را به آرامش نخواهد داد. در این میان مردم عراق بیش از پیش در معرض انواع و اقسام کمبودها و رنج ها قرار دارند و هیچ نفعی از وضع موجود نمی برند. امپریالیست ها و قدرت های بزرگ و در رأسشان آمریکا مسئول اول و مستقیم این وضعیت هستند و باید به این عنوان محکوم و طرد گردند. آزادی، دمکراسی و شکوفایی در هر زمینه ای بدون دخالت مستقیم مردم و بدون یک جنبش اجتماعی به دست نمی آید. عراق نیز از این اصل مستثناء نیست.
http://71.18.179.33/?p=19399

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

مبارزات توده ها، تابش نوری بر تاریکخانه کشتارهای دهه شصت

بیست و دو سال از فاجعه جنایت بار قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ می گذرد. فاجعه ای که به فرمان مستقیم خمینی شکل گرفت و به فاصله کمتر از دو ماه، هزاران زندانی سیاسی در بند به جوخه های مرگ سپرده شدند.

خمینی و دیگر سران جمهوری اسلامی برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، سکوت مرگباری را بر جامعه حاکم کردند. طی این سال ها، ورود به تاریکخانه کشتار تابستان ۶۷، در مطبوعات و رسانه های عمومی درون جامعه به شدت ممنوع شده است. تا جائی که عبور از این خط قرمز ممنوعه، همواره با زندان، شکنجه و ترور کوشندگان ورود به این تاریکخانه ممنوعه همراه بوده است.

این خط قرمز، توسط دستگاه های سرکوب و امنیتی جمهوری اسلامی، آنچنان پر رنگ شده بود، که نه تنها، عناصر فعال و نیروهای سیاسی درون جامعه مجاز به عبور از این خط نبودند، بلکه طرح هرگونه پرسشی از چند و چون شکل گیری این فاجعه ضد بشری تا کنون، حتا در میان عناصر و ارگان های درون نظام نیز با مجازات های شدیدی همراه بوده است. تمام ارگان ها و جناح های جمهوری اسلامی، طی بیش از دو دهه آنچنان بر این پیمان سکوت خود وفادار مانده اند که گویا اصلا و ابدا چنین جنایت هولناکی در زمان خمینی و به فتوای مستقیم شخص او صورت نگرفته است.

اما، به رغم این خط قرمز ایجاد شده توسط جمهوری اسلامی، به رغم تمام فشارها، سرکوب ها و محدودیت های ایجاد شده در جامعه، خانواده های جانباختگان کشتارهای دهه شصت و به طور اخص خانواده های قتل عام شدگان مرداد و شهریور ۶۷، بی وقفه تلاش کرده اند تا حد ممکن، رخنه هایی بر این دیوار بلند سکوت ایجاد کنند. آنها، به رغم زخم هایی که بر گرده های یشان نشسته است، به رغم همه محدودیت های موجود، با تحمل رنج های بسیار، با بجان خریدن زندان و شکنجه، تسلیم سکوت امنیتی رژیم نشدند و هر ساله با گرامی داشت یاد عزیزانشان، خط ممنوعه رژیم را به هیچ گرفتند تا روزنه ای هر چند کوچک، جهت ورود به این تاریکخانه ممنوعه گشوده شود.

در این میان، مبارزات سازمان های سیاسی خارج از کشور، روشنگری زندانیان سیاسی جان بدر برده از کشتارهای دهه شصت، دادخواهی فعالین حقوق بشری و دیگر نیروهای اجتماعی نیز، تلاش مضاعفی بوده است تا بر پستوهای سرد و تاریک قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، نوری تابیده گردد.

با وجود این، تلاش های مبارزاتی صورت گرفته چه در داخل و چه در خارج کشور، هرگز نتوانسته بود خدشه ای در امر سکوت مقامات جمهوری اسلامی در مورد کشتار ۶۷ایجاد نماید. با گذشت بیش از دو دهه، همچنان سکوت بر تمام دم و دستگاه جمهوری اسلامی سایه افکنده و هیچکدام از عوامل تصمیم گیرنده و اجرایی این جنایت هولناک ضد بشری، حاضر نیستند حتا پرسشی هم، نسبت به چند و چون شکل گیری قتل عام فجیع ۶۷، در جامعه و در میان توده های مردم ایران طرح گردد.

اما، مبارزات علنی توده های مردم ایران طی یک سال گذشته، باعث شد تا دیوار بلند سکوت ایجاد شده در درون جمهوری اسلامی ترک بردارد. و این امر، یکی از دست آوردهای خیزش انقلابی توده های مردم ایران در طی یک سال گذشته بوده است.

به یمن مبارزات قهرمانانه توده های وسیع مردم ایران، به یمن جانفشانی جوانان و دیگر نیروهای اجتماعی درون جامعه، بحث چگونگی قتل عام زندانیان سیاسی، هم اکنون وارد اردوگاه کشتار کنندگان این اقدام ضد بشری شده است.

طرح پرسش از چند و چون قتل عام زندانیان سیاسی و نقش موسوی در آن کشتار نخستین بار، در سخنرانی انتخاباتی میر حسین موسوی در دانشگاه نوشیروانی بابل شکل علنی به خود گرفت. پاسخ موسوی اما، تنها سکوت بود. پس از آن، در دانشگاه کرمان بود که موسوی با سئوال فوق روبرو گردید. موسوی با مجزا دانستن نقش دولت از قوه قضائیه، دولت و خود را از کشتار ۶۷ مبرا دانست.

با گسترش مبارزات توده ای مردم ایران، شرایط جامعه دگرگون شد. تعمیق مطالبات مبارزاتی جوانان و توده های بپا خاسته، دموکراسی دروغین “اصلاح طلبان” را به چالش گرفت. جناح “اصلاح طلب” درون حاکمیت، دیگر نمی توانست مدعی اصلاح رژیم و ایجاد دموکراسی در جامعه باشد، اما، در مقابل قتل عام بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، همچنان سکوت اختیار کند. طرح پرسش از چگونگی و چرایی قتل عام زندانیان سیاسی، اینبار از محدوده خانواده های زندانیان کشتار شده، سازمان های سیاسی و نهادهای حقوق بشری فراتر رفته بود. طی سال های گذشته و به طور اخص در مبارزات اخیر توده های مردم ایران، نسل جدید و پر شوری به میدان مبارزه روی آورده اند. نسل جوان کنونی، مصرانه خواهان روشنگری در مورد اتفاقات دهه ۶٠ در دوران حاکمیت مطلق خمینی است.

مگر نه اینکه، میر حسین موسوی، کروبی، خاتمی و دیگر رهبران اصلاح طلب درون نظام، بازگشت به دوران خمینی را به توده های مردم و نسل جوان بپاخاسته وعده می دهند. مگر نه اینکه این آقایان، سال های حکومت خمینی در دهه ۶٠ را، حاکمیت “خط امام”، حاکمیت “قانون” و به زعم خودشان، دوران حاکمیت “دموکراسی نظام” ارزیابی می کنند. و بر بستر چنین ادعاهایی، شعار بازگشت به دوران خمینی را از هر تریبونی فریاد می زنند. بنابر این، نسل کنونی پیش از هر ادعایی، می خواهد از اتفاقات صورت گرفته در دوران خمینی آگاه گردد. و این همان چیزی است که نه تنها “اصلاح طلبان”، بلکه تمام جناح های جمهوری اسلامی از ورود به آن پرهیز می کنند.

ورود به حوادث دهه ۶٠ و روشنگری در مورد جنایات صورت گرفته در زمان خمینی، بزرگترین تناقض فکری تمامی مدعیان دروغین دموکراسی است که جهت رسیدن به آزادی، مردم را به اصلاح جمهوری اسلامی و بازگشت به دوران خمینی وعده می دهند.

میر حسین موسوی نیز در این تناقض بزرگ گرفتار شده است. مبارزات توده های مردم ایران و طرح پرسشگری در مورد اتفاقات دوران نخست وزیری او، علی الخصوص قتل عام گسترده زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، او را به تناقض گویی آشکار کشانده است. موسوی در آخرین اظهار نظرش به موضوع کشتار زندانیان سیاسی وارد شد اما، خود و دولت متبوع اش را، از این جنایت هولناک مبرا دانست. او ضمن قبول اینکه چنین جنایت هولناکی در زمان خمینی و حاکمیت دولت “خط امامی” او رخ داده است گفت: دولت در این امر نقشی نداشته است. او سکوت خود را علامت رضا ندانست و اعلام کرد که از ورود به چگونگی این مسئله معذور است.

جل الخالق! گفته اند دروغ هرچه بزرگ تر باشد باورکردنش آسان است اما، نه تا این حد که میر حسین موسوی تصور کرده است.

قتل عام وسیع زندانیان سیاسی به فرمان خمینی و در دوران نخست وزیری شخص موسوی رخ داد. عاملان اجرایی این جنایت، چه در تهران و چه در شهرستان ها، کمیته های سه جانبه ای بوده اند که نماینده گان وزارت اطلاعات، محوری ترین نقش را در تصمیم گیری پیشبرد این قتل عام داشته اند.

در مقطع وقوع این جنایت، ری شهری، وزیر اطلاعات دولت میر حسین موسوی بود. وزیر اطلاعاتی مجتهد، که با معرفی دولت، پس از تایید خمینی و پذیرش رئیس جمهور وقت، در راس وزارت اطلاعات بود تا ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی را سازماندهی کند.

ماشین کشتار به فرمان مستقیم خمینی به راه افتاد. دستگاه اطلاعاتی رژیم به عنوان اصلی ترین پایه اجرایی کشتار، توسط دولت میرحسین موسوی هدایت می شد. خامنه ای، رئیس جمهوری وقت بود، که اکنون با همان تفکر جنایت بار قتل عام ۶۷، بر مسند “رهبری” نشسته و همچنان کشتار می کند. هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس اسلامی بود. موسوی اردبیلی، قاضی القضات منصوب خمینی در مقطع کشتار بود. اردبیلی در مقام قاضی القضات رژیم و به تبعیت از “امام” خود، نخستین کسی بود که دستور کشتار را در سطح علنی اعلام کرد. او در ۷ مرداد ۶۷- روزی که کشتار زندانیان آغاز شد- از تریبون نماز جمعه دانشگاه تهران بانگ بر کشید که، همه زندانیانی که بر موضع نفاق ایستاده و علیه جمهوری اسلامی در زندان مبارزه می کنند، باید اعدام گردند. قاضی القضات کشتار تابستان ۶۷، همان موسوی اردبیلی است که اکنون، لباس “اصلاح طلبی” پوشیده و در مقام نصیحت گری با ویلچر، راهی بیت خامنه ای شد تا او را از کشتار و جنایت بیشتر باز دارد. بی آنکه بخواهد کمترین اشاره ای به دوران سرکوبگری دستگاه قضایی تحت امر خود، در دهه ۶٠ داشته باشد.

همه این مستندات، بیانگر این واقعیت است که تمام جناح های جمهوری اسلامی به طور مستقیم، نه تنها در کشتارهای دهه شصت به ویژه قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ دست داشته اند بلکه، بدان معتقد نیز بوده اند.

با این همه مدارک روشن، با این همه اسناد غیر قابل انکار، آیا باز هم میرحسین موسوی می تواند ادعا کند که او و دولت متبوع اش در کشتار ۶۷ نقشی نداشته اند؟

جناح حاکم جمهوری اسلامی که هم اکنون به رهبری خامنه ای حکومت را در اختیار دارد، با همان تفکرات خمینی و با موضع دفاع از جنایات دهه ۶٠ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، همچنان به جنایت و کشتارهای خود ادامه می دهند. خامنه ای، دستگاه قضایی منتصب او و دولت احمدی نژاد از به کارگیری هیچ شکنجه و تجاوزی نسبت به توده های مردم ایران ابائی ندارند. آنها، حتا یاران دیروزی شان را نیز مورد تجاوز و شکنجه قرار می دهند. اعترافات تلویزیونی دستگیرشدگان، شکنجه کردن زندانیان، صدور پی در پی احکام اعدام در ماه های اخیر، برخاسته از دیدگاه خمینی و تفکراتی است که اعدام های دهه شصت به ویژه کشتار ۶۷ را پایه ریزی کردند.

اما، میرحسین موسوی و دیگر “اصلاح طلبان” رژیم، در میان برزخ دفاع از خمینی و نفی جنایات اخیر جمهوری اسلامی گرفتار آمده اند. برای این آقایان، همه ماجرا این است که فعالین جناح “اصلاح طلب” درون حاکمیت، هم اکنون در زندان هستند و با پوست و گوشت خود، تنها گوشه ای از شکنجه ها، تجاوزات و کشتارهای دوران خمینی را تجربه می کنند. رهبران “اصلاح طلب” جمهوری اسلامی، از یک طرف می خواهند در محکومیت شکنجه های اعمال شده بر یارانشان در زندان موضع بگیرند – که اقدام پسندیده ای است- و از طرف دیگر می خواهند همین جنایات وشکنجه های اعمال شده در دوران خمینی را توجیه کنند و یا خود را از آن مبرا سازند. شکنجه و جنایاتی که صد برابر هم هولناک تر از جنایات اخیر خامنه ای و دولت احمدی نژاد بوده است.

برزخی را که “اصلاح طلبان” حکومتی و به ویژه میرحسین موسوی بدان گرفتار شده اند، می بایست گوشه ای از نتایج مبارزات توده های مردم ایران دانست. ترک هایی را که هم اکنون از درون حکومت بر دیوار تاریک خانه کشتار ۶۷ وارد شده است، تنها و تنها، ماحصل بیش از سه دهه از مبارزات نیروهای اجتماعی، سازمان های سیاسی و جان فشانی خانواده های جان باختگان بوده است که در مبارزات اخیر توده های تحت ستم ایران علیه جمهوری اسلامی تجلی یافته است.

مبارزات توده های جان به لب رسیده مردم ایران طی یک سال گذشته، باعث شد تا همه کثافات و گندیدگی درونی حکومت مذهبی حاکم بر ایران به یکباره در معرض دید همگان قرار گیرد. زندان، تجاوز، شکنجه، کشتار و دیگر جنایات جمهوری اسلامی طی یک سال گذشته، ذهنیت جامعه را در سطحی وسیع تر به سوی کشتارها و جنایات صورت گرفته در دهه ۶٠کشانید. و این همه، گوشه ای از ثمرات مبارزات توده های مردم ایران است. علنی شدن همین اندازه از بحث قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، در میان عناصر اصلی سیستم جمهوری اسلامی، تاکیدی بر این باور است که تنها با گسترش مبارزات توده های مردم ایران می توان امید داشت تا درب تاریک خانه کشتارهای دهه شصت به ویژه قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، به طور کامل گشوده شود و تمام ابعاد این جنایت عظیم ضد بشری در معرض توده های مردم ایران و جهان برملاگردد.
http://71.18.179.33/?p=19411

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

جندالله و حزب الله دو روی یک سکه اند!


پنج سالی ست که سیستان و بلوچستان شاهد عملیات مسلحانه ی گروهی به نام جنبش مقاومت مردمی ایران (جندالله) است. این گروه با حمله به نیروهای مسلح رژیم جمهوری اسلامی (حزب الله) در این سال ها خودنمایی کرده است. جمهوری اسلامی هم هر از چند گاهی ادعا کرده است که برخی از اعضای جندالله را دستگیر کرده و سپس اعدام نموده است. پس از دستگیری رهبر جندالله که عبدالمالک ریگی نام داشت و اعدام شد، جندالله روز ۲۴ تیر دست به یکی از مهم ترین عملیات خود زد و با انفجار دو بمب انتحاری ده ها نفر را کشت و صدها نفر دیگر را زخمی کرد. جندالله پس از پذیرفتن مسئولیت انفجارها مدعی شد که همه ی کشته شدگان پاسداران بودند و حزب الله هم اعلام کرد که فقط دو نفر پاسدار بودند. بدیهی ست که در این رابطه به اظهارات هیچ یک از دو طرف نمی توان اعتماد کرد.

پس از این واقعه مسئولان گوناگون جمهوری اسلامی جلسه تشکیل دادند و رهبر حزب الله، خامنه ای پیام داد و خواستار سرکوب “فتنه گران” شد که “ایادی استکبار جهانی” هستند و “زیر نام وهابیت” به “امنیت و وحدت کشور” ضربه می زنند. جندالله هم اعلام کرد که از این پس به عملیاتش علیه “ولایت سفیه” که حقوق “اهل سنت” را رعایت نمی کند و با توسل به مزدورانش از جمله زابلی ها به بلوچ های سُنّی حمله می کند دامن خواهد زد. حزب الله جندالله را عامل آمریکا و انگلستان می داند که علیه جمهوری اسلامی دست به عملیات تروریستی می زند، این در حالی ست که جندالله نیز ادعا می کند که دستگیری رهبرش، عبدالمالک ریگی بدون کمک سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) میسر نمی شد! خلاصه این که حزب الله و جندالله هر دو دارای یک فرهنگ برخورد به معضلات و مشکلات موجود هستند، سوای این که سیاست ها و روش های هر دو طرف ضدانسانی و مرگبار هستند. یکی بمب می گذارد و می کشد، دیگری دستگیر می کند و اعدام می نماید، یکی خواهان حقنه کردن شیعی گری در منطقه ای ست که اغلب مردمش سنی اند، دیگری در مراسم تولد امام شیعیان عملیات انتحاری انجام می دهد و علاوه بر چند پاسدار، مردم عادی را قتل عام می کند، یکی ابتدائی ترین حقوق مردم بلوچ را زیر پا می گذارد، دیگری رک و راست خواهان بیرون کردن زابلی ها از بلوچستان است.

اما مسئله در سیستان و بلوچستان چیست؟ این پهناورترین استان ایران که دارای ظرفیت های فراوان چه از نظر کشاورزی و چه از نظر صنعتی ست همواره، چه در زمان رژیم شاه و چه در جمهوری اسلامی یکی از محروم ترین مناطق کشور نگاه داشته شده است و رکورددار تمام شاخص های عقب ماندگی ست. این عقب ماندگی ربطی به مردم آن ندارد و مسئولیتش بر عهده ی نظام سرمایه داری حاکم بر ایران ست. اگر در زمان شاه نظم اقتصادی سرمایه داری عقب مانده و انگلی ایران همان سرمایه گذاری را که در مناطقی چون استان های مرکزی، فارس و آذربایجان کرد در سیستان و بلوچستان نکرد، در زمان جمهوری اسلامی علاوه بر آن نظم سیاسی اش آغشته به دین شد و ولایت فقیه را بر سر تمام اقلیت های مذهبی دیگر کوبید و به تضادها دامن زد. امروز پس از سی سال و در حالی که در جای جای ایران اعتراضات گسترده ای علیه کلیت این نظم اقتصادی – سیاسی می شود، سیستان و بلوچستان هم نمی توانست از این اعتراضات برکنار بماند.

آمار و ارقام نشان می دهند که بر خلاف کل ایران بیش از نیمی از جمعیت سیستان و بلوچستان در روستاها زندگی می کنند، درصد فقر بر اساس شاخص های موجود در اینجا از همه جا بالاتر است، تعداد بی سوادان و بیکاران به همچنین، از نظر زیرساخت ها این استان از همه جا عقب تر است، وضعیت بهداشتی و خدمات درمانی جزو بدترین هاست. بنابراین مردمی که در چنین منطقه ای زندگی می کنند از روی ناچاری می توانند طعمه ی باندهای گوناگون قاچاق شوند. در این زمینه کافی ست به رسانه های رژیم نظر افکند و دید که هر روز خبری از این نوع منتشر می کنند. برای مثال ایسنا روز ششم تیر از قول جانشین فرمانده مرزبانی سیستان و بلوچستان نوشت که بیش از هزاروپانصد کیلو مواد مخدر در هنگ مرزی میرجاوه کشف شده است. همین خبرگزاری روز بعد از قول فرمانده انتظامی شهرستان سرباز نوشت که بیش از یازده هزار و یازده لیتر سوخت قاچاق کشف شده است. حالا چند روز بعدتر همین خبرگزاری احتمالاً خبر خواهد داد که شش یا هفت نفر به جرم قاچاق مواد مخدر در زاهدان یا جای دیگری در این استان اعدام شدند و این در حالی ست که خود جمهوری اسلامی با سیاست هایش نه فقط در سیستان و بلوچستان که در کل ایران موجب گسترش اعتیاد شده است و امروز هیچ کاری راحت تر از ابتیاع مواد مخدر در گوشه و کنار شهرها نیست.

در چنین شرایطی و در حالی که رژیم جمهوری اسلامی از نظر سیاسی تاب کوچک ترین مخالفت سیاسی را نمی آورد و هر گونه تشکل و تجمع و اعتراضی را فوراً سرکوب می کند و به ویژه نیروهای مترقی و چپ را از هر گونه فعالیتی محروم می کند و به دستگیری، شکنجه و اعدام فعالان سیاسی آن ها می پردازد، نیرویی هم مثل جندالله در سیستان و بلوچستان پیدا می شود که با همان روش های جمهوری اسلامی موفق می شود عده ای از جوانان ناآگاه را جذب کند. جمهوری اسلامی مانند هر رژیم خودکامه و رو به انقراضی مدام در شیپورهایش چنین می دمد که جندالله عامل استکبار جهانی از جمله آمریکا و انگلستان است، البته در مورد بقیه مخالفانش که اکنون اکثریت مردم سراسر ایران را تشکیل می دهند نیز همین ادعا را دارد. کار به جایی رسیده است که این روزها افرادی مثل شیخ کروبی را هم به دریافت پول از خارج کشور متهم می کنند! اما مسئله اساساً این نیست که مثلاً جندالله را آمریکا و انگلستان ساخته اند یا نه، مسئله این است که سیاست های جمهوری اسلامی موجب شده است که چنین نیرویی بتواند در عرصه ی سیاسی لااقل در سیستان و بلوچستان وجود داشته باشد. نیرویی که از قضا از جنس رژیم جمهوری اسلامی ست. جمهوری اسلامی مردم بلوچستان را به عنوان یک ملیت سرکوب می کند و آنان را از ابتدائی ترین حقوق یک ملیت محروم کرده است. جمهوری اسلامی سنی مذهب بودن آنان را دلیلی بر عامل وهابیت شان می داند و خامنه ای رک و راست این موضوع را در پیامش مطرح می کند. جندالله هم در پهنه ی سیستان و بلوچستان به همین شیوه عمل می کند. این جریان روز ۳۱ تیر در اطلاعیه ای چنین نوشت:”جنبش مقاومت ضمن محکوم کردن این جنایات (دستگیری های پس از انفجار انتحاری بیست و چهارم تیر) به رژیم و مزدوران زابلی اش که مستقیماً در جنایت دست دارند هشدار می دهد که اگر یک فرد هم به اتهام همکاری وهمدستی با جنبش اعدام شود رژیم و مزدوران زابلی اش پاسخی شدیدتر از عملیات شهید اعظم (انفجارات انتحاری بیست و چهارم تیر) دریافت خواهند کرد.” جندالله در همین اطلاعیه ادامه می دهد:”زابلی ها غیربومیان متجاوزی هستند که سرزمین بلوچستان را اشغال کرده اند و امروز در حالی که فقط پنج درصد هستند بر نود درصد بلوچستان حکمرانی می کنند، دین مردمان این دیار را مورد استهزاء و اهانت قرار داده اند و مقدسات را زیر پا نهاده اند و به ظلم و جنایت علیه مردمان این دیار پرداخته اند و الان راهی جز خروج از بلوچستان برایشان نمانده است.” جندالله نمی توانست رک و راست تر از این اهداف ارتجاعی اش را مطرح کند. گیریم که این جریان که از تعصب و مطلق گرایی دست کمی از حزب الله ندارد روزی بلوچستان را تحت سیطره ی خود بگیرد، آن گاه همان خواهد کرد که جمهوری اسلامی با مردم بلوچستان به عنوان یک ملیت و اقلیت مذهبی می کند.

رژیم شاه و جمهوری اسلامی به عنوان نمایندگان نظم سرمایه داری وضعیت بلوچستان را به آن جایی رساندند که امروز هست. عملیات تروریستی جندالله و تهدیدهای حزب الله برای کشتار بیش تر نه فقط راه حلی برای این وضع نیست بلکه آن را بیش از پیش وخیم و بغرنج می کند. ظلم و ستم سیاسی، تبعیض علیه ملیت ها، عدم رعایت آزادیِ داشتن یک مذهب یا نداشتنش، توسعه نیافتگی اقتصادی از جانب هر گروهی که در حکومت باشد یا نباشد باید از بیخ و بن برافکنده شود. مردم بلوچستان باید به یک خودمختاری وسیع دست یابند و امورشان را خود در دست بگیرند. مذهب شان نباید دلیلی بر ستمگری علیه آنان باشد. تبعیض ملی باید در آن جا ودیگرمناطقی که مردم آن تحت ستم ملی قراردارند برافتد . تمام ملیت های ساکن ایران باید از حقوق برابر و یکسان برخوردار باشند. چنین امکاناتی نه در چارچوب رژیم جمهوری اسلامی فراهم خواهد آمد و نه با استیلای گروه های ارتجاعی مانند آن همچون جندالله.
http://71.18.179.33/?p=18650

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

قدرت شورایی چیست؟




تاریخ ضبط: اواخر مارس 1919
نخستین انتشار: انتشار بر مبنای صفحۀ ضبط شده با گرامافون
منبع: مجموعه آثار لنین، نسخۀ انگلیسی چاپ چهارم، پراگرس پابلیشرز، مسکو، 1972، جلد 29، صص. 248-249
ترجمه: جورج هانا
ترجمه از متن انگلیسی به فارسی: آرمان پویان



قدرت شورایی چیست؟
ماهیّت این قدرت جدید، که مردم بسیاری از کشورها هنوز نمی توانند، یا نخواهند توانست، تا آن را درک کنند، چیست؟

ماهیّت این قدرت، که تعداد بیش تر و بیش تری از کارگران هر کشور را به خود جلب می کند، بدین شرح است: در گذشته، کشور تقریباً به دست ثروتمندان یا به دست سرمایه داران اداره می شد، امّا اکنون برای نخستین بار، کشور به دست طبقاتی، و به علاوه توده های متعلق به آن طبقات، که پیش تر تحت ستم سرمایه داری قرار داشتند، اداره می گردد.
حتی در دمکراتیک ترین و آزادترین جمهوری ها، مادام که سرمایه حکومت می کند و زمین تحت مالکیّت خصوصی باقی می ماند، دولت همواره در دستان اقلیتی کوچک، که نه دهم آن را سرمایه داران یا ثروتمندان تشکیل می دهند، خواهد بود.
در این کشور، در روسیه، برای نخستین بار در تاریخ جهان، دولت کشور به شکلی تشکیل گردیده است که تنها کارگران و دهقانان کارگر، به جای استثمارگران، آن سازمان های توده ای را که سوویت ]شورا[ نام دارد می سازند، و این سوویت ها هستند که تمام قدرت دولتی را در دست دارند.
به همین دلیل است، برخلاف اتهامی که نمایندگان بورژوازی در تمامی کشورها دربارۀ روسیه پخش می کنند، واژۀ "سوویت" اکنون در تمامی جهان نه تنها قابل فهم، که معروف شده است، به کلمۀ محبوب کارگران، تمامی کارگران، تبدیل شده است.
به همین خاطرست که قدرت شورایی، علی رغم تمامی آزارهایی که متوجّه پیروان کمونیسم در کشورهای مختلف است، می باید ضرورتاً، به ناگزیر و در آیندۀ نه چندان دور، بر سرتاسر دنیا چیره شود.
ما به خوبی می دانیم که هنوز کاستی های بسیاری در تشکیل قدرت شورایی در این کشور وجود دارد. قدرت شورایی، یک طلسم معجزه آسا نیست؛ یک شبه تمامی مصائب گذشته را التیام نمی بخشد: بی سوادی، نبود فرهنگ، پیامدهای یک جنگ سبعانه، عواقب سرمایه داری غارتگر.
امّا ]قدرت شورایی[ راه را به سوی سوسیالیسم هموار می کند. به کسانی که پیش تر تحت ستم قرار داشتند، فرصت می دهد تا قامت خود را راست کنند، تا حدّی که بتوانند تمام حکومت کشور، تمام ادارۀ اقتصاد، کلّ مدیریّت تولید را در دستان خودشان بگیرند.
قدرت شورایی، مسیری به سوی سوسیالیسم است که از سوی توده های کارگر یافت شد، و به همین خاطر مسیری واقعی است؛ به همین خاطر، شکست ناپذیر است.
منبع: مجموعه آثار لنین

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

ترانه دانشجویان ترکیه در حمایت از خیزش مردم ایران


لا لا لا لا لا گل ابریشم
بخواب آروم مو پریشم ، نرو از پیشم ، بی تو فردا شب می چکه ، قطره قطره از چشم ماه
رودا خشکیدن، موجا خوابیدن
دیوماهی ها تو کوچه می رقصن با خون ، افتاده بی جون دختر بهار ، گل داده گلوش توی شوره زار
هوهوی باده ، گل ها شکسته
از کوچه مردا می یان خاموش و خسته ، افتاده بی جون دختر بهار ، گل داده گلوش توی شوره زار

مادر غمگین ، برخیز و ببین
از پس پرده شب می تابه خورشید ، با تیغ فردا پرده سیاه می افته کنار ، صبح می شه پیدا
از این شب سرد ، باید گذر کرد
راهی نمونده به ساحت آزادی ، خون بسته چراغ تو کوه و کمر ، کو تفنگ من ، کو اسب کهر
تو پرده اشک ، آوازه روده
سینه شاه ماهی ها پر فریاده ، برخیز ای هم بند ! برخیز ای هم بغض ! گر تو برخیزی میهن آزاده

Sen ey partizan, beni de götür
Ça bella ça bella ça bella ça ça ça
Beni de götür dağlarınıza , dayanam tutsaklığa

Eğer ölürsem ben partizanca
Ça bella ça bella ça bella ça ça ça
Sen gömmelisen ellerinle beni
Ellerinle toprağıma

خونه ضحاک ، خشم و خون و خاک
بنیاد قلعه ماران براندازیم ، گر به ما تازد ، ما به هم سازیم ، تاج خونش را بر خاک اندازیم
زوزه گرگه ، خاموشی مرگه
باید از جان به جهان آتش افروزی ، پا به پای هم تا ستم سوزی تا سپیده ی روز پیروزی

انقلاب مشروطیت و یک صد سال استبداد


هر تحول سیاسی بزرگ در جوامع انسانی برخاسته از نیازهای اقتصادی – اجتماعی یک دوران معین در حیات ملت‌هاست. رسالت انقلابات سیاسی به عنوان برجسته‌ترین رویداد در تاریخ سیاسی مردم هر کشوری، در هم شکستن موانعی‌ست که سد راه تحقق این نیازها و تحول بالنده‌ی جامعه بشری شده‌اند. آن‌چه که در ایران، انقلاب مشروطیت نام گرفت، برخاسته از همین نیازهای مبرم اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران، در متجاوز از یک قرن پیش بود که سرانجام، به صدور فرمان مشروطیت در ۱۴ مرداد، توسط مظفرالدین شاه قاجار منجر گردید.

در این هفته، مباحثات متعددی بر سر این مسئله جریان یافت که علت ناکام ماندن انقلاب مشروطیت چه بود و چرا پس از گذشت متجاوز از یک صد سال از انقلاب مشروطیت، مردم ایران هم‌چنان در چنگال استبداد اسیر و گرفتارند؟

پاسخ به این سؤال مقدم بر هر چیز در این است که انقلاب مشروطیت قرار بود به کدام نیازهای اقتصادی – اجتماعی پاسخ دهد؟ تحولات جوامع بشری از یک روند قانونمند عام تبعیت می‌کنند. نظم فئودالی که بر بنیان رابطه‌ی طبقاتی ارباب و رعیتی استوار بود، نظم اقتصادی – اجتماعی جهان در یک دوران طولانی تاریخ بشریت موسوم به قرون وسطا بود. اما هیچ نظمی در جهان دائمی و پایدار نیست. مثل هر پدیده دیگری متولد می‌شود، رشد می‌کند و زوال می‌یابد. نظام فئودالی خود، زوال یافت، اما در بطن خود نظم دیگری را پروراند که بر ویرانه‌های آن مستقر گردید. نظم سرمایه‌داری. انقلابات بورژوایی که از قرن هفدهم آغاز گردید، طبقه سرمایه‌دار را به طبقه حاکم تبدیل نمود، موانع فئودالی را از سر راه تکامل جامعه جاروب کرد. نظم سرمایه‌داری تا نیمه اول قرن نوزدهم، به نظم مسلط و حاکم جهان تبدیل گردید و تا اوایل قرن بیستم به بالاترین مرحله تکامل خود رسید و به سراشیب زوال گام نهاد. اما هنوز کشورهایی در سطح جهان وجود داشتند که در دوران فئودالیسم به سر می‌بردند و با یک تأخیر تاریخی روبرو بودند.

ایران، یکی از این نمونه‌ها بود. دلیل این تأخیر نیز چیزی جز این نبود که به علل داخلی و خارجی، رشد نیروهای تولید و مناسبات سرمایه‌داری در بطن جامعه‌ی کهنه‌ی فئودالی کُند و محدود بود و طبقه جدید سرمایه‌دار که قرار بود رسالت تحولات را بر عهده داشته باشد، ضعفی و ناتوان از کار درآمده بود. با این وجود، تا اوایل قرن بیستم، این نیاز به دگرگونی اقتصادی – اجتماعی تا به آن حد مبرم شده بود که در ادامه‌ی نارضایتی عمومی از وضع موجود و یک رشته جنبش‌های توده‌ای، انقلابی در ایران آغاز گردد که به انقلاب مشروطیت معروف گردید.

این انقلاب در صورتی می‌توانست به پیروزی برسد که تمام موانع فئودالی را در عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جاروب کند و راه را بر تحولات بگشاید. این نیز فقط در شرایطی می‌توانست انجام بگیرد که طبقه جدید بر توده‌های وسیع زحمتکش به ویژه دهقانان که اکثریت بزرگ مردم را تشکیل می‌دادند، متکی باشد. طبقه سرمایه‌دار ایران، اما یک طبقه انقلابی نبود که بتواند همچون بورژوازی فرانسه، رادیکال عمل کند. این طبقه ناتوان‌تر و بزدل‌تر از آن بود که چنین وظیفه‌ای برای خود قائل باشد. سازش و زد و بند با فئودال‌ها، سران ایلات و عشایر، دستگاه روحانیت و دربار، تمام آن چیزی‌ست که طبقه سرمایه‌دار ایران در پی آن بود و تکیه‌گاه بین‌المللی‌اش نیز بورژوازی بین‌المللی که به یک نیروی ارتجاعی تبدیل شده بود. بنابراین از آن‌جایی که انقلاب مشروطیت نتوانست به وظایف اقتصادی – اجتماعی خود عمل کند، سرنوشتی جز شکست نمی‌توانست داشته باشد. ایران هم‌چنان جامعه‌ای نیمه فئودال – نیمه مستعمره باقی ماند، با یک روبنای سیاسی پر از نهادهای قرون وسطایی و یک رژیم سیاسی استبدادی. طبقه سرمایه‌دار ایران در اتحاد با فئودال‌ها قدرت سیاسی را در دست گرفت و روند تدریجی و آرام گسترش مناسبات سرمایه‌داری، سرانجام با انجام رفرم‌هایی از بالا و به شکلی بوروکراتیک، در دوران رژیم محمدرضا شاه، به تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری و سلطه سیاسی کامل بورژوازی انجامید. بورژوازی ایران که به یک طبقه کاملاً ارتجاعی تبدیل شده بود، نمی‌توانست در برابر طبقه جدید و بالنده کارگر که هر لحظه موجودیت‌اش را تهدید می‌کرد، جز با استبداد و اختناق، قدرت سیاسی را حفظ و از نظم موجود حراست کند. روندی که جامعه ایران از دوران دیکتاتوری رضا خانی تا به امروز طی کرده است، آشکارا این واقعیت را نشان می‌دهد. جمهوری اسلامی بارزترین تجسم گندیدگی سیاسی طبقه‌ی سرمایه‌دار حاکم بر ایران است که فقط با وحشیانه‌ترین سرکوب و اختناق، و توسل به خرافات مذهبی می‌کوشد سلطه طبقاتی خود را حفظ کند.

مردم ایران نمی‌توانند از شر استبداد و تمام فجایعی که طبقه حاکم در این یک صد سال به بار آورده رها شوند، مگر آن که طبقه حاکم به همراه تمام نظم موجود سرنگون شود. روبنای سیاسی موجود و در محور آن، دستگاه دولتی به کلی در هم شکسته شود. توده‌های کارگر و زحمتکش، نهادهای شورایی خود را برپا دارند و به یک روبنای سیاسی به کلی جدید شکل دهند که توده مردم را بر سرنوشت خود حاکم سازد و یک بار برای همیشه به استبداد و اختناق پایان بخشد.

هر طبقه جدیدی که بر پهنه تاریخ ظاهر می‌شود و رسالتی تاریخی دارد، به همراه خود نهادهای سیاسی جدیدی پدید می‌آورد که مادام این طبقه رسالتی تاریخی دارد مترقی‌اند. اما هر نهاد سیاسی، همانند خودِ نظام اقتصادی – اجتماعی، پدیده‌ای‌ست گذرا و تاریخی. از این‌رو آن‌چه که در یک دوران مترقی‌ست، وقتی که عمر یک نظام به پایان می‌رسد، به پدیده‌ای ارتجاعی تبدیل می‌گردد. نظام پارلمانی در دورانی که سرمایه‌داری تازه در عرصه جهانی پدید آمده بود و نقشی مترقی داشت، پیشرفته‌ترین نظام سیاسی بود. اما به همان نسبت که نظم سرمایه‌داری به یک مانع تاریخی تبدیل گردید، پارلمانتاریسم نیز کهنه و ارتجاعی شد. اگر طبقه سرمایه‌دار ایران با انقلاب مشروطیت نتوانست نظام پارلمانی را بر ایران حاکم سازد، دقیقاً از آن‌رو بود که بورژوازی دیگر رسالتی در عرصه جهانی ندارد و بورژوازی ایران که از همان آغاز خصلت ارتجاعی پیدا کرده بود، نمی‌توانست نهادی را که دوران‌اش سپری شده است، ایجاد کند.

طرفداران پارلمانتاریسم در ایران یک صد سال است که در آرزوی استقرار آن چیزی در ایران به سر می‌برند که دوران‌اش از مدت‌ها پیش سپری شده است. از همین روست که چیزی جز شکست عاید آن‌ها نشده و نخواهد شد. بی‌دلیل نیست که پارلمانتاریسم آن‌ها سر از رژیم استبدادی جمهوری اسلامی درمی‌آورد. اینان مرده‌پرستانی هستند که به گذشته پناه می‌برند. تاریخ، اما، به پیش می‌رود، افق‌های جدیدی به روی بشریت می‌گشاید. نظام‌ها و نهادهای جدیدی می‌آفریند که گام‌های متعالی در راه رهایی بشریت‌اند. نظام شورایی، آینده بشریت است و پارلمانتاریسم به گذشته تعلق دارد. توده‌های مردم ایران فقط می‌توانند با نگاه و عمل به این آینده و استقرار نظمی شورایی بر ویرانه‌های جمهوری اسلامی، به این آینده درخشان تعلق داشته باشند.

http://96.0.88.207/?p=18763

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

لالا لالا دیگه بس گل لاله - بهار سرخ امسال مثل هر سال



لالا لالا دیگه بس گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هر سال
هنوزم تیر و ترکش قلبو میشناسه
هنوز شب زیر سرب و چکمه می‌‌ناله
نخواب آروم گل بی‌ خارو بی‌ کینه
نمی‌بینی نشست گلوله تو سینه
آخه بارون که نیست رگبار باروت
سزای عاشقای خوب ما این
نترس از گلوله دشمن گل لادن
که پوست شیر پوست سرزمین من
اجاق گرم سرمای شب سنگر
دلیل تا سپیده رفتن و رفتن

نخواب آروم گل بادوم نا‌ باور
گل دل نازک خسته گل پر پر
نگو باد ولایت پر پرت کرده
دلاور قد کشیدن رو بگیر از سر
دوباره قد بکش تا اوج فواره
نگو این ابر بی‌ بارون نمیذاره
مثل یار دلاور نشکن از دشمن
ببین سر میشکنه تا وقتی‌ سر دار
نزاشتن هم صدایی رو بلد باشیم
نزاشتن حتی با هم دیگه بد باشیم
کتابای سفید و دوره میکردیم
که فکر شب کلاهی از نمد باشیم
--------------------------------------------------------------

گلزار خاوران محل دفن جانباختگان کشتار وحشیانه رژیم در تابستان ۶۷ می‌باشد،

حکومت اسلامی ایران در صدد ویرانی گلزار خاوران، محل دفن جان باختگان کشتار همگانی سال ۶۷ است. سال گذشته، بنیاد پژوهش‌های زنان ایران، فیلمی به نام «مادران خاوران» تهیه کرد که در آن چگونگی تبدیل گورستان «لعنت آباد» به گلزار خاوران و مبارزه مادران و همسران جان باختگان علیه فراموشی و دادخواهی را به نمایش گذاشته است.

گلزار خاوران محل دفن جانباختگان کشتار وحشیانه رژیم در تابستان ۶۷ می‌باشد، محاکمه‌های ۳ دقیقه‌ای که بین ۳۰۰۰ تا ۶۰۰۰۰ زندانی سیاسی را به جرم ولی‌ مطلق ندانستن خمینی یکشبه به پای چوبهٔ‌های دار برد برخی‌ حتی دوره محکومیت خود را گذرانده و منتظر برگه آزادی خود بودند