۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

خبر کوتاه بود


خبر کوتاه بود
اعدامشان کردند

خروش دخترک برخاست
لبش لرزید

دو چشم خسته اش
از اشک پر شد

گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم

چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم اشک آلود

عزیزم دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی ست

دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا : این کیمیای خون انسان ها

خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرنهای دور

هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان، حرفهایی پوچ و بیهوده ست

در آنجا رهزنی آدمکشی خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر

عزیزم دخترم
آنان برای دشمنی با من

برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران

با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند

امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند

و تاپایان راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم

پاک کن از چهره اشکت را
ز جا برخیز

تو در من زنده ای
من در تو، ما هرگز نمی میریم

من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم

از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی

عزیزم
کار دنیا رو به آبادی ست

و هر لاله که از خون شهیدان می دمد امروز

نوید روز آزادی ست

هوشنگ ابتهاج

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر